هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
همیشه میگم...
خدایا قدِ کَرَم و خداییِ خودت به ما لطف کن نه اندازهی لیاقتمون...( :♡
پن: صرف ازدواج نه
کلا...
#تودلی -
اولش که خواهرش باهام صحبت میکرد
گفت تو از خودمونی(بابام فامیلشه و مامانم غریب حساب میشه و این حرف،حسِ اینکه آدم رو احمق فرض کردن بهم داد_که بخوان خرت کنن)
به مامانم گفته بود هیشکی دخترِ شوهر تو رو نمیگیره(فلانی و فلانی و فلانی(پسرای فامیلمون)چرا نگرفتن؟؟
_حالا اگه عاشقشون بودم اینقد بهم برنمیخورد تا اینکه همینجوری بچسبونن به آدم)
بعد که من نمیذاشتم بیان گفته بود نکنه کسی میخوادش که ما رو میپیچونید؟(نه فقط تو رو میخواستن ما کشکیم کسی نمیخوادمون جز برادرِ فرشتهی تو که از خوبیش از آسمونا اومدهبعدم به تو چه عزیزم
(چون بدیه میگم به تو چه))
اون اواخر که راضی شده بودم بیان
گفتم من الان بگم بیان بعد شاید نظرم منفی باشه بد میشه
همین الان بگم نه بهتره
خواهره گفت من که دیگه دارم همه چیو میگم چرا بگی نه؟(اعتقادی به حرف زدن با طرف و توافق و تفاهم نداشت
)
خلاصه گفتم بیاید
ولی بزرگترا نیان که هنوز معلوم نیست چی بشه(چون میشناختمون که اعتقادی به حرف زدن نداشتن و میومدن زشت بود با بابای اون سنیش بگم به نتیجه نمیرسیم و برید)
اما اومدن
با بیسکوییت(خب اینم گفتم اکی مشکلی نیست
این فامیلمون برا بقیه یه کم خسیسن اما برا خونواده خودشون خوبن که با سیاست های زنانه ام پول میکنم ازشون میدم به ملت
اما بعدش که فهمیدم اون شب اومده بودن که بله رو بگیرن و مهریه و همه چیرو تعیین کنن و در واقع با همون بیسکوییت میخواستن ازدواج کنن خیلی بهم برخورد!!! چون میگفتنم وای پول مملکت تو جیب داداش ماست!)
اومدیم بریم تو اتاق حرف بزنیم
خواهرش اومد تو اتاق و جلوی در وایساد
من:
خواهره: بیام داخل؟(من چیزی نگفتم و منتظر بودم که شعور برادرش بکشه که خودش باید بگه نه)
داداشش: آره بیا
واقعنی واقعنی اومد بیاد داخل
من:اگه میشه نیاید من راحت نیستم
خواهره: باشه باشه!(با رضایت...)
من: ممنون!
و همینو رفته بود تو فامیل جار زده بود که زهرا منو از خونشون انداخته بیرون
خلاصه اومدیم حرف بزنیم
خب طبیعتا میگن اول پسر شروع کنه...
من هرچی میگم بپرسید
نمیپرسید
میگم مگه سوالی حرفی چیزی ندارید؟!
میگه اگه پیش اومد وسطش میپرسم
من:(و خودم شروع کردم)
خودِ پسره وسط حرفاش دروغ سر هم کرده بود و من بعدا فهمیدم...(از یکی از اقوامِ مشترکمون دربارهاش پرسیده بودیم گفته بود یه بیماری ام داره(خاص نبود اما قرص میخواد)من اون شب پرسیدم بیماری خاصی ندارید؟گفت نه
گفتم اما میگفتن فلان بیماری رو دارید؟گفت چند سال پیش داشتم و قرصِ فلان مصرف میکردم اما الان ۸ساله که خوب شدم بعدم اینو که همه دارن!
قیافهی منی که علوم پزشکی میخونم:همه غدشو دارن نه بیماریشو
یه سری حرفا رو راست گفت و من فک میکردم کلا داره راست میگه...(همون راستشم فک میکرد زیاد برام مهم نیست یا میتونه قانعم کنه وگرنه بعید میدونم راست میگفت)
خلاصه همونجا گفتم نه(پرسید)
و بعدش که گفتم بحث اعتقادی(صرفِ بحث اعتقادی نبود؛هیچیش باب میل من نبود و گفتم شاید مومنِ واقعی باشه که اونم نبود و خب هیچ چیز مشترکی نبود که بابتش بگم بلههه!)
یک ساعت مباحثهی اعتقادی داشتیم و هرچی میگفتم بسه بریم ول نمیکرد...
از اتاق اومدیم بیرون
پرسیدن چی شد
نگفتم
باز پرسیدن
نگفتم
گفتم میگم فردا اینا
خودش گفت میگه نماز نمیخونی پس نه
و همه طلبکارم شدن
بعد گفت قول بدم بخونم قبول میکنه؟(منو مفرد خطاب نکنید ممنون... این جدیده با اسمم صدام کردا! اما لحنا متفاوته! (البته به همون بچه ام چشم غره دادم
️))
خلاصه رفتن رو مخم
هرکاری میکردم زورم نمیرسید
پاشدم رفتم تو آشپزخونه
آخر کار خواهرش گفت ما چون دختر خوبی هستی خیلی اصرار کردیم وگرنه جای دیگه بود یه بار گفته بودن نه میرفتیم پشت سرمونم نگاه نمیکردیم
من:(تو دلم: کاش الانم میرفتین
)
اون یکی خواهره که از اتاق انداختمش بیرون()اگه میتونست میزدم!یه جوری نگاه میکرد!با همه خدافظی کرد جز من و مامانم!
فرداشم پسرشو فرستاد رو سرم که چرا مامانمو از خونه انداختی بیرون؟؟(بچهی کلاس اولی ۱۰_۱۲بار پرسید!!!)و جوابشو ندادم!!
چون با شناختی که از مامانش داشتم
دنبال این بود که من کوچیک ترین حرفی بزنم بیاد بهانه کنه حرفایی که وقت نکرده بود بارمون کنه بگه
.
خدایا شکرت که ما رو از دست این خونواده ها و این آدما نجات دادی...
من که هیچی بلد نبودم...
من حتی سوالامم شب قبلش نوشتم و همونم دست من نبود...
اگه چیزی فهمیدم و اگه گفتم نه
همش لطف تو بود که اون ادمِ دروغگو رو از مسیرم بزنی کنار...چون راستشو میگفتم و میگم و این لطف توعه که نخواستی اون با دروغ فریبم بده
توکل به تو بود که کمکم کرد...هرچند توکل هم نکرده بودم تو مهربون تر از این حرفایی خدا جون...
اصلا همین که اینا اومدن باعث شد بتونم اون دورهی ازدواجمو کامل بشنوم... و یه چیزایی یاد بگیرم...
خدایا مرسی که هستی
بداخلاقیای منم به دل نگیر...( :
خیرمو برام رقم بزن...خیری که دلم باهاش راضی باشه...و تو رو بهم بده...و اگه میشه اونی که میخوام رو خیر کن...
اگرم نه خودت بهترین خیر های دنیا و آخرت رو بهمون بده...زهرا بنده خدا 2
زهرا جان
مشکل از خودتم هست که حرف نمیزنی
قطعا دیگه اونقدری بزرگ و بالغ هستی که اگرم حرفی بزنه ته تهش با پدر مادرت یه دعوای لفظی یا ته تهش بگیریم یه سیلی ای چیزی باشه
یعنی بچه ۱۰ ۱۲ ساله میاد بهت حرف میزنه هیچی نمیگی؟
اصلا لازم نبود یه ساعت با پسره حرف بزنی
یعنی همون اول دیدی با بیسکویت اومدن همون اول دیدی پسره به خواهرش میگه بیا تو باید میگفتی من جوابم منفیه
همیشه که نباید انقدر آروم و بدون حرف باشی
نمیگم بی ادبی میکردی
ولی وقتی اینهمه بی احترامی میکنن یه جوابی چیزی میدادی
البته ببخشید ریپ زدم اخه دیدم مدتیه راجع به این موضوع خواستگاری و ازدواج می نویسی و به نظر غمگین میای -
الااااان من نیاز دارم اونایی که کنکور دادن روزی یکی دوبار بیان یه تلنگری چیزی بزنن
به مایی که کنکور داریم
یعنیا
قدیما اینجوری بود که اینجا میومدم حواسم پرت میشد
الان اینجوریه که حواسم پرته میام اینجا چهارتا ادم کنکوری و دم کنکوری و بعد کنکوری میبینم حواسم جمع میشه میرم سر درسمGharibe Gomnam
چی بگیم
زندگی بعد کنکور و چندین سال بعدس به الان بستگی داره
و به نظرم این کافیه
اگر شهری که قبول میشی و چندین سال قرار اونجا زندگی کنی
باهر شرایطی که داره
و حتی ادمای که تو خوابگاه هستن به جای که قبول می شید بستگی داره فرهنگ و اخلاق و...
محیط دانشگاه ه
بعدش آینده کاری و...نمی دونم چطوری بگم دیگه این 1 ما و دماه
ماه ها زندگی رو می سازه
️
دیگه قبلا هم گفتم تکراری بود
دیگه ریحانه گفتنی تلنگر
من چیزی که الان دارم تجربه می کنم بهت گفتم
چندین بارم به کنکور تو خونمونم گفتم ولی انگار این روز ها باقی مونده اون طوری که باید پیش نمی ره
درصورتی که الانه که برده هرچی بخونید بهتر تو ذهن می مونده و نزدیک کنکوره و... -
-
Gharibe Gomnam
چی بگیم
زندگی بعد کنکور و چندین سال بعدس به الان بستگی داره
و به نظرم این کافیه
اگر شهری که قبول میشی و چندین سال قرار اونجا زندگی کنی
باهر شرایطی که داره
و حتی ادمای که تو خوابگاه هستن به جای که قبول می شید بستگی داره فرهنگ و اخلاق و...
محیط دانشگاه ه
بعدش آینده کاری و...نمی دونم چطوری بگم دیگه این 1 ما و دماه
ماه ها زندگی رو می سازه
️
دیگه قبلا هم گفتم تکراری بود
دیگه ریحانه گفتنی تلنگر
من چیزی که الان دارم تجربه می کنم بهت گفتم
چندین بارم به کنکور تو خونمونم گفتم ولی انگار این روز ها باقی مونده اون طوری که باید پیش نمی ره
درصورتی که الانه که برده هرچی بخونید بهتر تو ذهن می مونده و نزدیک کنکوره و...jahad_121
دقیقا این روزا هیچ چیز انجوری که باید پیش نمیره
مشکل منم همینه
اصلا نمیدونم دلیلش چیه
مثلا تا قبل کنکور ۱۱ ۱۲ ساعت میخوندی
الان به زور ۱۰ ساعت میخونی
اصلا نمیدونم چرا اینجوریه -
jahad_121
دقیقا این روزا هیچ چیز انجوری که باید پیش نمیره
مشکل منم همینه
اصلا نمیدونم دلیلش چیه
مثلا تا قبل کنکور ۱۱ ۱۲ ساعت میخوندی
الان به زور ۱۰ ساعت میخونی
اصلا نمیدونم چرا اینجوریهGharibe Gomnam اره متاسفانه
ولی نباید بزارید این طوری بمونه
حداقل کیفیت خیلی خوب پیش ببرید
آزمون زیاد بزنید و.. -
رمز سنجشم یادم نمیاد
شماره ثبت شده در سنجشمم مسدود شده و دیگه کار نمیکنه
و نمیتونم رمزمو تغییر بدم
چکار میشه کرد ؟
-
رمز سنجشم یادم نمیاد
شماره ثبت شده در سنجشمم مسدود شده و دیگه کار نمیکنه
و نمیتونم رمزمو تغییر بدم
چکار میشه کرد ؟
-
@Pr.Gh.ir پیام بده سامانه پاسخگویی خودتو معرفی کن بگو شماره و رمز عوض کنن
یا برو باجه رفع نواقص سنجش استانتون درست کنن برات حضوری -
JuDi
چد هسالا؟ -
@Pr.Gh.ir پیام بده سامانه پاسخگویی خودتو معرفی کن بگو شماره و رمز عوض کنن
یا برو باجه رفع نواقص سنجش استانتون درست کنن برات حضوری -
https://forum.alaatv.com/post/3641744
بچه ها اینو نمیتونید کمک کنید ؟ -
تا میام پیدات کنم میرسن ابرا...