هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
هروقت که به اون نیت قرآن رو باز میکنم
ایهی امیدبخشی میاد...( :
و دقیقا راجع به همون مسئله ای که دغدغمه...
اما در این حس و حالی که به هر دری میزنم نمیشه
نیاز دارم به نماز استغاثه به حضرت زهرا...( :
اما خودش زمان میبره و نیاز دارم به یه فضای آروم...
شاید فردا صبح...اگه عمری باشه...
#تودلی -
️
-
خدایا ریاضی را شفا عطا بفرما
-
خسته شودم خسته شودم
-
واقعا اینجا با همه جا فرق داره .. میگن هیجا خونه خود آدم نمیشه آلاخونه خونه ماعه :))
-
جو اتاق قابل تحمل نبود
یه صبحونه کم گرفته بودم(یعنی مسئولش کم داده بود و من حواسم نبود...)
به هم اتاقیم گفتم همونجا که بیرونه بره بگه صبحونه کم دادن بگیره
و بهش نداده بودن و خیلی ناراحت بود
اومد تو اتاق و کتاب اون یه هم اتاقیم که رو کتاباش حساسه رو گذاشت اون طرف تر که بشینه سر سفره شام بخوره(شایدم انداخت_ندیدم)
هم اتاقیم اعتراض کرد...
اونم گفت یه کتابه دیگه! اگه میترسی طلاهاش خراب شه یکی دیگه برات میگیرم بعدم پا شد رفت رو تختش
هم اتاقیم گفت مگه چی شد؟
گفت پرخاش کردی!
گفت رو کتابم حساسم و همیشه همینجوری حرف زدم
اگه از جای دیگه اعصابت خورده سر من خالی نکن!
و جو جوری شد که من از اتاق زدم بیرون
دوستمم...
اون یه هم اتاقیمم رفت رو تختش...
پن:
درسته منم مقصر بودم و باید حواسمو جمع میکردم که صبحونه رو کم ندن
و درسته که بچه ها همه صبحونشونو برداشتن و اون بدون صبحونه موند(هرچند ما گفتیم اون بیرونه همونجا میاد میگیره و بهش میدن...)
حق میدم ناراحت بشه اما من از قصد این کار رو نکرده بودم که وقتی اومد تو اتاق اونجوری و با اون لحن حرف زد...(نگفتم چی گفت)
خودمم صبحونمو بهش میدادم اما نمیتونستم غذای شام رو بخورم،صبحونمو باز کرده بودم...
به هرحال
الان صبحونشو گرفتم...اما اگر نداده بودن
اون بخشی از صبحونه رو که مصرف نکرده بودم بهش میدادم
بقیهشم مالِ دفعهی بعد خودمو بهش میدادم...
اما مسئله اینه که این لحنش و حرکاتش به خاطر صبحونه ای که میدونم نمیخوره درست نبود... -
دلم جمکران میخواد...( :
-
دلم برا حس و حالش تنگ شده...
انگار خونهی پدریمون بود... -
برم به دوست پاکستانیم
بگم اگه رفت یادم باشه...( : -
ولم کنین بمیرم