هرچی تودلته بریز بیرون7

[زهرا بنده خدا 2]

رفتیم سوپرمارکت یه سری خوراکی بخریم
دوستم اونی که میخواست نداشت
فروشنده: خوابگاهید؟
دوستم: آره
فروشنده: نزدیکین چرا دیر اومدین که تموم شه
من:
دوستم گفت بریم پس
من: وایسا من خوراکی میخواممم
بعد رفتم اون طرف ترا که خوراکیامو انتخاب کنم
میشنیدم صداشونو
فروشنده: میخواید شمارمو یادداشت کنید که آوردیم خبرتون کنم؟
دوستم: باشه مشکلی نیست
دیگه حواسم رفت سمت خوراکیام
بعد اومدم دیدم کارشون تموم شده و دوستم بیرون وایساده
فروشنده ام اون طرف تر دستش بند بود
من: اینا رو حساب میکنید؟
فروشنده:بله
کارتمو دادم و حساب کرد
فروشنده با لبخند چندش: شما اهل کدوم شهرید؟!
من: با تمام وجود زل زدم تو چشاش و محکممم گفتم
فلان شهر
(دوست داشتم بگم چه طور؟!/ اما چون میدونم با شهر ما مشکل دارن گفتم کجاییمچون این تاثیرش بیشتر بود‍️)
پ‌ن: من خیلی اینجا خرید کردم
اما این دفعه اصلا رفتار و بیان و نگاهش نرمال نبود
وقتی اومدیم بیرون
من: این مرده نرمال نبود
دوستم: تو ام حس کردی؟
و به این صورت...
#تودلی

[Reza-H]

ساده‌لوحی بین که می‌خواهم شکارِ من شود
حلـقهٔ چشـــمی کـه در دام آورد صــیاد را

[._.Zahra.K]

کنکوریا موفق باشین️

[._.Zahra.K]

سلام خانوم مدیر من مدت هاست که اکانتم اینجوریه با گوشی و لپ‌تاپ و همه چی امتحان کردم ولی همچنان اینجوری مونده
M.an

[Pluto]

به کجا روم ز دردت؟ چه دوا کنم؟ چه چاره؟
که هزار باره خون شد جگر هزار پاره

[ماهلین سایتمون]

Gharibe Gomnam
مرسی گلم برای توام بهترین باشه

[ماهلین سایتمون]

منی ک میگفتم کنکور تیر ثبت نام نمیکنم الان به شدت به تیر فک میکنم

[Hhh Hh]

Aqua
Gharibe Gomnam
ریاضیا
موفق باشید=)️

[Hhh Hh]

خدایا شکرت=)))

[ماهلین سایتمون]

این پست پاک شده!

[ماهلین سایتمون]

حال بد چیست؟
خود من

[Masoumeh.sh]

بدنم درد میکنه
تب دارم
همش گرم و سردم میشه
چشمام داغه
همه ام خوابن کسی نیست به داد من برسه‍️

[Masoumeh.sh]

یار و یاور همیشگی چت جی بی تی

[Mo Hr]

برای همه کسایی که فردا و پسفردا کنکور دارن آرزوی موفقیت میکنم ️

[زهرا بنده خدا 2]

همچنان بیدار...
ان شاءالله فردا برم جزوه های قارچ رو پرینت بگیرم
بعد بیام کمک بچه نذرشو آماده کنیم
عصرم که ان شاءالله بریم گلزار شهدا...

[زهرا بنده خدا 2]

رفتیم مهدیه
به نماز جماعت نرسیدیم
فرادی خوندیم
خانما همه رفتن
آقایونم صداشون میومد یه ۲_۳نفری میگفتن تو آشپزخونه کار داریم
یه خانمه اومد
فک کنم سمت آقایون نشسته بود
از ته دل امام زمانو صدا میزد و زار میزد...
خیلی گریه کرد...
اونم رفت...
من و دوستم موندیم
من آخرا دراز کشیده بودم(خیلی حس خوبی داره...اگه میشد دوست داشتم شبا همونجا بمونم...اینقد که اونجا خونه‌ی امام‌زمانه...)
یکی از همونایی که تو آشپزخونه بود اومد از پشت سرمون رد شه(یه بابا پیرمرد مهربون...)
بلند شدم نشستم و چادرمو مرتب کردم
صدام زد گفت: خواهرم کی میرید؟(بنده خدا وایساده بود که من خودمو جمع و جور کنم بعد بپرسه/دوستم داشت نماز میخوند)
گفتم ۱۰دقیقه دیگه میریم
گفت امشب خادممون نیست ما هم یه چند دقیقه دیگه باید بریم...
کارمون تموم شد
رفتم چادرنمازا و کتابا رو بذارم سرجاشون
حس کردم یه پرنده رو فرشه
نزدیکش شدم
هیچی نبود
گفتم شاید مارمولکی چیزی بوده که رفته ولی خب هیچی نبود(چشام مشکل داره جدی نمیگیرم این تصوراتم رو‍️)
رفتم که ببینم چی بوده
انگار از جلوی آشپزخونه رد شدم
باباهه دوباره اومد گفت دارید میرید؟
گفتم بله
گفت قبولتون باشه
گفتم قبول حق التماس دعا...
بنده خدا اومد تا جلوی در همرامون و هی قبول باشه قبول باشه و التماس دعا گویان
من: محتاجیم به دعا...
تو دلم: کاش به من‌نگن التماس دعا...
دوستم گفت به خاطر ما که معطل نشدین؟
گفت نه ما هنوز ۱۰دقیقه دیگه کار داریم...
اومدیم دیگه...
اما این باباهه خیلی مهربون بود...
اما کاش میشد اونجا خوابید...
آرامش عجیبی داره...یه حس و حالی شبیه به جمکران...
#تودلی

[زهرا بنده خدا 2]

چند دقیقه دیگه اذانه
تا الان که بیدار موندم
بقیه‌شم بیدار میمونم...

[Ramos9248]

من فقط دلم میخواد بشینم همش با تو حرف بزنم

[Ramos9248]

بدجوری دیوونتم من فکر نکن این اعتراضه
همیشه نبودن تو کرده این دلو کلافه
میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
میدونم واست یکی شد بودن و نبودن من

[Ramos9248]

اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده
اما بعد دیدم یه عشقه آخه اندازه‌ش زیاده
بیا و مثل گذشته جز به من به همه شک کن
من بدون تو میمیرم بیا و بهم کمک کن