هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
با ستـم و جـفا خوشـم؛ گرچه درون آتـشم
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من -
گروه طرح داریم. باید ماکت بسازم، پلانا رو بکشم و اسکیس بزنم از قسمت خودم. پلانای بچهها رو نمیفهمم چون موقع کار پیششون نبودم. سخت توضیح میدن چون سر صبر و حوصله برای توضیح دادن ندارن. چیزی که معلما دقیقا درستشو دارن و برای من عجیبه که یه سؤال سادهٔ منو جواب نمیدن و یه جوری رفتار میکنن گه انگار خودت برو بخون دیگه.
گروه مدیریت تشکیلات داریم. داریم پروژه متر میکنیم. سرگروهم. پس باید حواسم باشه کی داره چیکار میکنه، هندل کنم، تقسیم بندی کنم و کار تحویل بگیرم. یکشنبهها میریم دانشگاه برای انجام کارای مدیریت تشکیلات چون دوشنبهها کلاسشو داریم.
معلمم. یکشنبهها شب بعد انجام پروژهٔ مدیریت تشکیلات شاگرد دارم. چهار از دانشگاه برمیگردم که ساعت شیش برسم به کلاس دو ساعته تا هشت. هشت میرم خونه شام میخورم، نه و نیم میرم سر یه کلاس دیگه تا ده و نیم. یازده اون حدودا میرسم خونه. اگه همهچیز خوب پیش بره، میخوابم و باید صبح ساعت هفت پاشم و برم سر کلاس مدیریت تشکیلات.
سهشنبهها طرح داریم. پس دوشنبه عصرا بعد مدیریت تشکیلات میمونیم دانشگاه برای کار. تا شیش عصر. اگه اجازه بدن بچهها و نخوان بیشتر بمونن.
سهشنبهها بکوب طرح داریم. از هشت صبح تا شیش عصر.
من دبیر کانون شعر و ادبم. سهشنبهها برنامهٔ باشگاه کتابخوانی داریم. از پنج عصر تا هفت. باید بحث پذیرایی رو هر هفته هماهنگ کنم و پیگیرش باشم. کار خردهریزه ولی مهمه.
پس بعد ده ساعت کلاس طرح، باید برم بشینم سر باشگاه کتابخوانی و اونجا هم به فکر پذیرایی باشم و هفت شب برگردم برم به سمت خونه.
چهارشنبهها مرمت داریم. پس بعد باشگاه کتابخوانی باید بشینم سر کارای مرمت. گروهم با بچههای طرح و مدیریت تشکیلات یکیه. دوستامن. همونان. پس دوباره با همون بچهها باید مرمت رو ببندیم.
برای کلاس مرمت، کل کلاس یه گروه شده و یه گروه داره به یه بنا رسیدگی میکنه و سر میزنه و گزارش درمیاره. منارهٔ چهل دخترون. این جمعیت عظیم قطعا سرگروه میخواد. سرگروه کیه؟ آفرین. من. پس من هر روز هفته باید پس ذهنم باشه که از تمام گروها و سرگروهای دیگه گزارش بگیرم ببینم وضعیت چجوریه.
گفتم، دبیر کانونم. چهارشنبهها پنج تا هفت شب شعر داریم. پس باید از صبحش حواسم به بحث پذیرایی باشه. مثل باشگاه کتابخوانی... و با اینکه دوازده کلاسام تموم میشه، تا پنج سر خودمو گرم کنم تا بعد برم شب شعر و ساعت هفت برگردم برم خونه.
وضعیت مالیم اونقدری خوب نیست. اونقدری خوب نیست هم یعنی اصلا. به صورتی که میلیمتری دارم زندگی میکنم. یه سری روزا مجبور میشم غیبت کنم کلاسامو صرفا چون پول ندارم تا دانشگاه برم. ملالی نیست! پس وسط شب شعر و همهٔ این برنامههایی که دیر میشه، باید حساب کتاب کنم که آیا پول دارم دیرتر برم یا نه که اگه ندارم فوری بحثو جمع کنم و خودمو برسونم به اتوبوس که مجبور نشم با تاکسی برم و هزینهم دوبرابر بشه.
کماکان معلم و دبیر کانونم. پنجشنبهها ساعت سه تا شیش، کارگاه عروض قافیه دارم. خب، بازم خدا رو شکر پنجشنبه صبحام دست خودمه.
جمعهها، جمعهها روزاییه که آدم دست خودش میدونه و انگار که یکم نفسکشیدن راحتتره. ولی گفتم. شنبه طرح داریم...!
تازه وسط اینهمه بلبشوه، من باید حواسم به کارتابلای کانون باشه. باید هرروز کارتابل رو نگاه کنم که مؤمنی زادهٔ بیحواس بیناموس (حالا که دلش میخواد) کارتابلای ما رو فرستاده یا نه. که بعله. اکثرا نفرستاده. فرض کن فردا بار پنجمیه که زنگش باید بزنم و بگم کارتابل جلسهٔ ۱۷ اردیبهشت کانون رو بفرست تا من بتونم برم پول پذیرایی که از جیب خودم دادم رو از خدمات دانشگاه بگیرم. وسط اینهمه بلبشوه و سر و کله زدن با فرهنگی، باید حواسم به پوسترای خودمون باشه. باید دونه دونه بچهها رو تگ کنم بپرسم پوستر فلان برنامه رسید؟ پوستر اون رسید؟ عباس داستان باشگاه کتابخوانی قطعی شد؟ عباس داستان رو بفرست.
تازه وسط ایننننهمه بلبشوه، با یه دختری آشنا میشی که همینجوری خودکار حالش بده و باید تلاش کنی دستشو بگیری تا به زندگی برش گردونی. پس تقریبا تمام روزاتو هی باید یه گوشهٔ ذهنتم بدی به این دختر.
تازه وسط اینهمه بلبشوه، روابط انسانی میان وسط. استاد تئاترت از اتریش برگشته، باید برین فرودگاه بدرقه. رفیقت حالش بده دو نصفه شب باید ببریمش بیمارستان سرم بزنه. پول نداری، تولد رفیقته، جمعهها هزینهٔ رفت و آمدت شیش برابر روزای عادیه ولی دوستات درکت نمیکنن و مجبورت میکنن برای پروژه پاشی بری اصفهان و تو حتی نمیتونی اینو بهشون بگی و دغدغه، دغدغه، دغدغه... -
آخیش =)))
-
این پست پاک شده!
-
عملا انگار خودمو بالا آوردم.
-
S.daniyal hosseiny
دانیال پیامت رو که دیدم یاد پارسال افتادم (اگر اشتباه نکنم) که توی توحید خانه، دوره بررسی قافیه (یا یه همچین چیزی) داشتی
درست میگم؟
خواستم بیام اما موقعیت فراهم نشد -
:))))
-
آشنایی با عروض و قافیه
-
دلوم خیلی تنگ شده
-
من از یه جا به بعد دیگه حس نمیکنم دینی میخونم
احساس میکنم دارم فلسفه میخونم
میدونید چراا؟؟؟؟ -
انسان نوری از انوار الهی است
درسته یا غلط؟ -
melancholy سعی میکردیم از روز های آف مون استفاده کنیم و اون موقع درس بخونیم
البته که من تا جایی که یادم میاد همیشه فقط در حال نوشتن جزوه بودم حتی ایام نزدیک امتحانات و تا خودم ویس هارو گوش نمیدادم جزوه نمینوشتم نمیفهمیدم
️
jahad.20 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
البته که من تا جایی که یادم میاد همیشه فقط در حال نوشتن جزوه بودم حتی ایام نزدیک امتحانات و تا خودم ویس هارو گوش نمیدادم جزوه نمینوشتم نمیفهمیدم
وای منم اینجوریم کمالگرا هم هستم خیلی اوضاع بدیه من کلا وقت کم میارم، شما وقت کم نمیوردید؟
-
انسان نوری از انوار الهی است
درسته یا غلط؟ -
انسان نوری از انوار الهی است
درسته یا غلط؟Gharibe Gomnam غلط
-
غلطه
چون انسان تجلی نوری از انوار الهی است
خود انسان نوری از انوار الهی نیستحالا یکی دیگه
هر موجودی نیازمند افریننده است
درسته یا غلطه؟
غلطه -
غلطه
چون انسان تجلی نوری از انوار الهی است
خود انسان نوری از انوار الهی نیستحالا یکی دیگه
هر موجودی نیازمند افریننده است
درسته یا غلطه؟
غلطهGharibe Gomnam خدا نیست غلطه
-
S.daniyal hosseiny
دانیال پیامت رو که دیدم یاد پارسال افتادم (اگر اشتباه نکنم) که توی توحید خانه، دوره بررسی قافیه (یا یه همچین چیزی) داشتی
درست میگم؟
خواستم بیام اما موقعیت فراهم نشدReza-H
سلام. بله...
دورهٔ دومشو داریم برگزار میکنیم.
دیگه هفتهٔ بعدی جلسهٔ آخرشه. -
اگر طرح ولایت بود، میگفتیم چون موجود واجب الوجود داریم، همه پدیده ها نیاز به علت ندارن :)))
#یاد_باد -
Reza-H
سلام. بله...
دورهٔ دومشو داریم برگزار میکنیم.
دیگه هفتهٔ بعدی جلسهٔ آخرشه.S.daniyal hosseiny شما با دخترمون تونستین اوکی بشین؟ 🥲
-
غلطه
هر پدیده ای نیاز به افریننده داره
اما خدا خودش موجوده
پدیده چیزیه که افریده شده و به افریننده در پیدایش نیاز داره