هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
بیرحم و حریص و در به در برگشتند
وحشی و قوی و خیرهسر برگشتند
از خانه پراندیم همه غمها را
رفتند؛ ولی بزرگتر برگشتند... -
بیرحم و حریص و در به در برگشتند
وحشی و قوی و خیرهسر برگشتند
از خانه پراندیم همه غمها را
رفتند؛ ولی بزرگتر برگشتند...melancholy
با مستی ساییدیم همه غم ها را
رفتند، ولی با بزرگتر برگشتند. -
Nilay
میمونه اما همیشه به عنوان معشوق نه...
من خداروشکر تجربهشو نداشتم...
اما دوستی داشتم که بابت نرسیدن به کسی
خیلی کارا کرد...
اما الان همیشه که باهاش حرف میزنم و از شرایط خودم میگم
میگه من چقد اشتباه کردم...
یعنی تنفر باشه اون حس
عشق نیست...
البته که واقعا شرایط آدما فرق داره...
فک میکنم برا یه دختر اگه رها شدن باشه
یه مدت که بگذره کنار میاد...
و میپذیره...
و دیگه اون حس و حال اولیه نیست...زهرا بنده خدا 2 موافقم
ولی هرچقدر هم که حس و حالش مثل اول نباشه بازم فراموشی مطلق یه جورایی محاله
ممکنه حتی با فرد بعدی زندگیش مقایسه هم بکنه و روان خودشو بهم بریزه.... -
آخه کدوم احمقی کل "هرگز ندیده و نشنیده" رو وابسته وابسته صفت برا مصاف الیه در نظر می گیره ؟
آخه چجوری؟
چجوری استدلال کردی؟
چجوری این به مغزت رسید؟
اون هرگز اونجا چسبیدهس؟
صفتِ کدوم مضاف الیه آخه؟ -
آخه کدوم احمقی کل "هرگز ندیده و نشنیده" رو وابسته وابسته صفت برا مصاف الیه در نظر می گیره ؟
آخه چجوری؟
چجوری استدلال کردی؟
چجوری این به مغزت رسید؟
اون هرگز اونجا چسبیدهس؟
صفتِ کدوم مضاف الیه آخه؟ -
دارم میمیرم از بی خوابی
-
زهرا بنده خدا 2 موافقم
ولی هرچقدر هم که حس و حالش مثل اول نباشه بازم فراموشی مطلق یه جورایی محاله
ممکنه حتی با فرد بعدی زندگیش مقایسه هم بکنه و روان خودشو بهم بریزه....Nilay
امکانش هست........ -
خدایا شکرت....
-
چند ترمه درسی رو ارائه ندادم
یادم رفتههه -
اما برا این درس
قشنگ وقت دارم که تو فرجه ها بشینم پاور درست کنم و نمره بگیرم -
MSina در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate
یه دو صفحه بیماریهای نورولوژی هاریسونو بخون، تو هم علاقت خشک میشهاتفاقا میخواستم بگم خیلی دوست دارم مباحث تکوین هم بخونم
Succinate در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
اتفاقا میخواستم بگم خیلی دوست دارم مباحث تکوین هم بخونم
هوووم...منم اتفاقا خیلی دوست دارم خیلی چیزا رو بخونم
ولی یه خب یه تفاوت کوچیکی بین دوست داشتن یه چیزی و واقعا انجام دادنش وجود داره... -
وای
دیروز استراحت بین کلاس
با دوستم اومدم بیرون
بقیهی بچه های کلاس
همشون نشسته بودن تو کلاس و نیومدن بیرون
هیچ کس هم تو راهرو نبود
به جز ۴ تا دختر که نشسته بودن
۳تاشون رو به ما
و یکی از دخترای رشته های دیگه که دوستمه
پشت به ما نشسته بود
بعد من یهویی حس اذیت کردنم گل کرد
انگشتمو کردم تو پهلوش و خیلی ریلکس رد شدم
با تعحب نگاه کرد ببینه کیه
من:
و یهویی پاشد و دنبالم کرددددددددددددد
نصف راهرو رو دویدم که بهم نرسه
ولی دیگه نمیشد عین بچه ابتداییا برم تو حیاطِ دانشگاه؛
تسلیم شدم
️
و داشتم اروم میگفتم دست به من نزنننن(قلقلکیم و به شدتتت بدم میاددددددددد! اگه میخواست جبران کنه خیلی سم میشد چون اون لحظه دیگه پسرامونم داشتن میومدن)
دیشب میگفت اون لحظه یکیشون اینجوری بوده:که خانم فلانی امم؟!!!!
حق داشت تعجب کنه
هیچ کس این سم بازیای منو ندیده بودددد
دیروزم چون کسی نبود این کارُ کردم
ولی انگار از لحظهی فرار کردنم تا تسلیم شدنم و بعدش
یکی دوتا از پسرامون بودن
من فقط لحظهی آخر که تسلیم شدم دیدم دارن میان
همونجا هم سم بودم
قبلش که بماند -
با چادر و گوشی که میدویدم
شبیه میگ میگ بودم -
صبح رژگونه پودریم افتاد شکست و موکت اتاقم کاملا یه تیکش به رنگ صورتی در اومد
سر کلاس صبح گوشیم از دستم محکم افتاد گلسش شکست
من فقط دارم سعی میکنم به اعصابم مسلط باشم
تازه صبح خط چشمم یکی در نمیومد -
منم دوشبه شام نخوردم
پریشب ساعت ۱شب دیدم خیلی گشنمه
برام عجیب بود
یادم اومد که شام نخوردم!
دیشبم ۳_۴تا لقمه با بچه ها غذا خوردم
دیگه کلا یادم رفت شام بخورم
-
دیشب درس نخوندم
به جاش تا۲ونیم داشتم به درد و دلاش گوش میدادم...
وسطش داشتم با خودم میگفتم که:
زهرا همکلاسیات دارن میخونن!تو برنامه داشتی که امروز اینو بخونی که بتونی یه کمم درسای دیگه رو بخونی! ولی همه اش داره به هم میریزه!
و حالشو که دیدم
تو دلم گفتم تو قبل از هرچیزی
انسانی...!
نشستم و با حوصله بهش گوش دادم...
گفت میخوام از ایران برم...(بهش نمیخورد اینقد اذیت باشه بابت زندگیش...)
گفت من عاشق اینجا بودم
ولی بعد از اون میگم فقط برم...
باهاش حرف زدم که این فکرا رو از تو سرش بیرون کنه...
اما حالش اونقدری بد بود که بخواد اینجوری از همه چی فرار کنه...
درکش میکردم...
کاملا درکش میکردم...
و دیگه ادامه ندادم...
بیشتر شنونده بودم...فقط گفتم کاش کاری ازم برمیومد...فقط میتونم برم بهش بگم آدم باشه...
گفت برو تو چشاش زل بزن بگو خیلی بیشعوری
️
گفت اولین کسی بوده که عاشقش شدم...
و واقعا دوسش داشتم...
نمیتونم فراموشش کنم...
گفتم برو پیش مشاور
گفت خیلی وقته دارم میرم...اما اونم تا یه جایی میتونه کمکم کنه...
گفت خواستگارامو و کسایی که پیشنهاد آشنایی میدن رو رد میکنم...
واقعا حرفی نداشتم که بزنم...
درکش میکردم...
اما...
فقط به این فک میکنم که
اگه قصد همکلاسیم بازی دادنشبوده خیلی بیشعوره...
هرچند بعیده...