هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
برای هیچ کس تلاش نکنید بچه ها
-
یاد بگیریم که وقتی دیگه مقصری جز خودمون برای اتفاقاتی که برامون افتاده نموند، نندازیم گردن خدا ...
#فاقد_مخاطب_خاص
-
وای
دیروز استراحت بین کلاس
با دوستم اومدم بیرون
بقیهی بچه های کلاس
همشون نشسته بودن تو کلاس و نیومدن بیرون
هیچ کس هم تو راهرو نبود
به جز ۴ تا دختر که نشسته بودن
۳تاشون رو به ما
و یکی از دخترای رشته های دیگه که دوستمه
پشت به ما نشسته بود
بعد من یهویی حس اذیت کردنم گل کرد
انگشتمو کردم تو پهلوش و خیلی ریلکس رد شدم
با تعحب نگاه کرد ببینه کیه
من:
و یهویی پاشد و دنبالم کرددددددددددددد
نصف راهرو رو دویدم که بهم نرسه
ولی دیگه نمیشد عین بچه ابتداییا برم تو حیاطِ دانشگاه؛
تسلیم شدم
️
و داشتم اروم میگفتم دست به من نزنننن(قلقلکیم و به شدتتت بدم میاددددددددد! اگه میخواست جبران کنه خیلی سم میشد چون اون لحظه دیگه پسرامونم داشتن میومدن)
دیشب میگفت اون لحظه یکیشون اینجوری بوده:که خانم فلانی امم؟!!!!
حق داشت تعجب کنه
هیچ کس این سم بازیای منو ندیده بودددد
دیروزم چون کسی نبود این کارُ کردم
ولی انگار از لحظهی فرار کردنم تا تسلیم شدنم و بعدش
یکی دوتا از پسرامون بودن
من فقط لحظهی آخر که تسلیم شدم دیدم دارن میان
همونجا هم سم بودم
قبلش که بماند -
-
برای هیچ کس تلاش نکنید بچه ها
پرستو بابایی
نمیشه -
پرستو بابایی
نمیشه -
دیروز گرما زده بود توسرم
یه آدم دیگه شده بودم
خودمم تعجب کرده بودم
رفتم فرهنگی
با عجله اومدم بیام بیرون
پام گیر کرد به یه استند عکس
میخواست بیفته که گرفتمش
یه اقاهه از بیرون دوید ببینه چی شده؟!!
در حالی که به سختی داشتم درستش میکردم گفتم هیچی درست شد و رفتم
نمیدونمم کی بود
حواسم نبود
کار داشتیم و سرمون شلوغ بود
عملا داشتم میدویدم
رفتم تو اتاق فرهنگی
میخواستم یه عکسی رو بذارم رو کمد
قدم نمیرسید
پاهامو گرفته بودم بالا و با تلاش زیااااد موفق شدم بذارمش اونجا
بعدش پسرامون اومدن پذیرایی بردارن
گفتن مرسی
فک کردم دیدن برنامه چیه
برنداشتن
محلشون ندادم و رفتم
بعد دیدم بندگان خدا برداشته بودن و داشتن از بچه ها تشکر میکردن
دوستم از اون طرف افتاد تو جدولا
بعدم که تو راهرو ملت رو اذیت کردم و در رفتم
بعدشم که تو کلاس کلا داشتم می خندیدم
استادم هی با همه ارتباط چشمی میگرفت
من اکی ام تا۵_۶ثانیه
ولی استاد یهو ۲۰ثانیه تو چشم یکی حرف میزنه
من دیگه نگاه نمیکردم
کلا از زل زدن بدم میاد
بعد داشت میگفت رفتید مصاحبه باید ارتباط چشمی بگیرید و من سرمو تکون میدادم و تایید میکردم
رو به من میگفت خجالتی نباشید
من باز تایید میکردم
که مثلا من اصلنم خجالتی نیستممم
ولی خب به قول خودش میگه من الان میدونم شما چندجا خواستگاری رفتید و چندتا خواستگار داشتید
و واقعنم همینه
️
خیلی میفهمه هرکدوممون چه مدل آدمی هستیم و چمونه
این حرفا رو هم دقیقا همون موقعی میزد که من حالم خوب نبود
و رو به من میگفتتت
و من اصلا نگاش نمیکردم مبادا بدتر لو برم -
از داستان استخدامی خودش می گفت
گفت لحنتون خیلی تاثیر داره
چه طوری حرف بزنید
بعد داشت میگفت کلا مهمه که با هرکسی کجا و چه زمانی حرف بزنید و چی بگید
یادم اومد که پارسال دم ظهر بعد از یک ساعت حرف زدنشون با بچه ها
رفتم که سوال تکراری بپرسم
گفتن همین الان داشتم به بچه هاتون میگفتم
ناراحت شدم ولی معلوم بود خیلی خسته ان و حالشون خوب نیست(قشنگگگگ از قیافه شون معلوم بود؛منم ندیده بودمشون اون روز وگرنه نمیرفتم دم اتاقشون و بعدش بفهممم خوب نیستن)
گفتم اگه الان وقتشو ندارید اکیه یه روز دیگه میام و اومدم درِ اتاق رو ببندم که یه کم مکث کردن بعد گفتن بیاید
احساس موفقیت کردم که بلدم چه طوری حرف بزنم
البته اون موقع واقعا میگفتن یه روز دیگه بیاید میرفتم
و واقعا هم قصدم این نبود که مزاحم باشم
و درک کردم که خسته ان...
اما خب خودمم ناراحت شدم
هرچند بعدا فهمیدم اون روزا چقد از همه طرف اذیت بودن و کاملااا بهشون حق دادم... -
وای
داشتن یه چیزی رو توضیح میدادن
بعد گفتن استاد نباید فلان کارا رو انجام بده
"پرت میکنه حواسمو"(شایدم گفتن حواسُ ولی من حواسمو شنیدم)
و اون جلو به زور خندمو کنترل کردم
چون یاد بقیهی این آهنگه افتادم
از ته کلاسم صدای خندهی ریز میومد
️
-
ان شاءالله درست میشه...