هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
چرا چیزی ک قبلا تو کنکور نبوده الان باید جزو 60 درصد باشه
-
اخه اینم زندگی بود ما داشتیم
ی گربه بودم ولی تو ی شرایطو ی جا دیگه بهتر بود -
بچم تو آینده بگه پشت کنکور یا پشت هر آزمونی میشینم دهنشو سرویس میکنم
-
خانم ....(فامیلم)
بزار حرف دلم رو بگم
دلم میخواد با شما بیشتر صحبت کنم و با شما ازدواج کنم
چون که فکر میکنم انسان خوبی هستید
همین. والسلام
پس اذیتم نکن
.
این حرف رو الان میگمربطی به قبلا ندارهپن:
تنها حرف احساسی ای که بینمون رد و بدل شد...
که شاید از نظر خودش احساسی نبود...
میدونستم دلش میخواد اما نه اینقد...و نه قدری که بعدها فهمیدم...
اما اعتراف میکنم که برای اولین بار بابت حرف کسی شوکه شدم...
چند ثانیه زل زدم به متن و داشتم مطمئن میشدم که واقعا این حرف رو زدن؟!...واقعا این حس اونقدری بود که بیانش کنن؟!...
داشتم آنالیز میکردم ببینم چی شد یهو!!
چند ثانیه سکوت...
جوابی نداشتم که بدم...
فضا فضای سمی بود...
منتطر بودم خودشون یه چی بگن که این ندیده گرفته شه...
اما ایشونم انگار منتظر بودن که من یه چیزی بگم...
صفحهی چت سکوت...
اما زود خودمو جمع کردم...
من اوج منطقی بودنم بود و اون اوج احساسش...( :
و کاش جوابی که دادم رو ازم پذیرفته باشی...
خیلی سخت بود جوری حرف بزنم که جواب احساس رو با منطق ندم...
اما منطقی بودم( :
منطقیِ ملایم...
چون کار درست همین بود...
چون دوست نداشتم به این قضیه پر و بال بدم که سخت تر شه...نگران خودم بودم...اما صادقانه بگم...بیشتر برای شما...
اما...
الان...
دارم به جملهی آخرش فک میکنم...
انگار واقعا داشتم با کارام اذیتش میکردم...( :
هرچند قصدم اذیت نبود...
اما اون شاید فک میکرده دارم براش ناز میکنم( :
هرچند میدونم اینم نبوده...
میدونست این نیست...
اما...
باید میگفت که کدوم کارام رو مخشه که بگم چرا...
باید مستقیم بهم میگفت...
باید اونقدری ارزش قائل بود که بخواد درستش کنه نه تو دلش بریزه...
من علم غیب نداشتم که بدونم...( :
هرچند تلاششو کرد...اون تایم تمام بار این قضیه رو دوش اون بود...
حتی خودش با مامانم هماهنگ میکرد...(انگار میدونست خجالتی ام و یه کم سختمه...قرار میشد که من خودم بگم اما تا من میخواستم حرف بزنم خودش اکیش کرده بود...)
جدای از همهی اینا
میدونم...
شاید جای اون بودم نهایتا همین کار رو میکردم...
پن:
شاید تنها جایی که فعلاشون مفرد بود...
حس میکنم زیاد پایبند به فعل جمع نبودن(هیچ وقت نگفت تو! میگفت شما
اما فعلاش انگار ترجیح خودش مفرد بود
اما...
من جمع استفاده میکردم و متقابلا همین کارُ میکردن...)#تودلی
صرفا دوست داشتم بنویسم...
و شاید بازم بنویسم...
اگه کسی واقعا دوست نداره پیامامو بخونه
لطفا رد شه... -
_ Reza _ خب بعد ۳ ساعت خواب میشه راحت پاشد؟ و گیجی و سردرد و اینا نداری؟بعد مثلا بین سه ساعتا چقد فاصلس؟
Blue28 چون بعد امتحان که برمیگردم یه ۶ ساعت تقریبا میخوابم یطورایی تا دو سه روز با اینکار میتونم تحمل کنم و بعدش اره اینطور ک میگی میشم ولی تا اونموقع امتحان رو دادم ... هرچقدر خوابت بیشتر باشه تعدادش مطلب رو راحتر میشه حفظ کرد و تثبیت کرد مثل یع save کردن میمونه باورت میشه الان هویتو مثل کسی که از اول سال خونده تو یکی دو روز اینطور جمع کردم و حتی حس فراموش کردنشم ندارم چون ذهنم اینطور القا میکنه که انگار چند روز فرصت خوندن داشته
خیلی باحاله
-
هر دو روز یه بار امتحانه اونم به این سختی
بعد این بزرگوااااااااااار می فرماید که بابا زمان ما حتی سخت تر هم بود چون نمونه سوال اینا نداشتیم و نمی دونم شما فرجه هاتون رو چی کار می کنید
:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))) -
از نمره کامل گرفتن خوشم اومده
-
از درس خوندن داره خوشم میاد
جالبه