هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
ما کی باشیم که به شما افتخار کنیم ...
شما جلوی فرشتگان مایه ی فخر شدید ... -
@Alireza1111 جسارتا این هم شعر یا متن ادبیه یا نظرتونه؟
نه شعر چیه
شعر قافیه داره
این که قافیه نداره -
البته خانوادتون باید بهتون افتخار کنن که همچین بچه ای دارن ...
هنوز پیام دیشبتون در ذهنمه ...@Alireza1111 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
البته خانوادتون باید بهتون افتخار کنن که همچین بچه ای دارن ...
هنوز پیام دیشبتون در ذهنمه ...اختیار دارین شرمندم میکنین بخدا
@Alireza1111 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
نه شعر چیه
شعر قافیه داره
این که قافیه ندارهاره ولی گفتم شاید شعر نو باشه چون آزمونای نهاد رو دادن که افتخار خاصی نداره صرفا کاری بود که باید برای بخشی از نمره درسای گروه معارف انجام میدادم
که تازه اونم جواباشو داشتم
-
@Alireza1111 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
البته خانوادتون باید بهتون افتخار کنن که همچین بچه ای دارن ...
هنوز پیام دیشبتون در ذهنمه ...اختیار دارین شرمندم میکنین بخدا
@Alireza1111 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
نه شعر چیه
شعر قافیه داره
این که قافیه ندارهاره ولی گفتم شاید شعر نو باشه چون آزمونای نهاد رو دادن که افتخار خاصی نداره صرفا کاری بود که باید برای بخشی از نمره درسای گروه معارف انجام میدادم
که تازه اونم جواباشو داشتم
از شعر نو متنفرم ...
اصلا شعر نو ، شعر نیست ... متنه ...به طور کلی گفتم وگرنه ارزش شما نه با یه امتحان بالا میره و نه پایین میاد
-
ولی فروغ و شعر نو رو میشه دوست نداشت
-
دوست دارم اینطوری باشم
عکسا بو دارن
صدا دارن
حرکت میکنن
عکسا در عین سکوت دارن عواطف و احساسات رو فریاد میزنن... -
از شعر نو متنفرم ...
اصلا شعر نو ، شعر نیست ... متنه ...به طور کلی گفتم وگرنه ارزش شما نه با یه امتحان بالا میره و نه پایین میاد
@Alireza1111 عه... من خودم اهلش نیستم ولی بنظرم قشنگت بعضیاشون
-
این کارم انجام شد
دو تا کار مونده
دو تا کار خیلی مهم -
و همچنان خانمه سین نزد
هعی
آخر باید حضوری خفتشون کنم -
هر شب، مادرم میگفت:
«بخواب عزیزم، فردا که بیدار شی، گلو دردت خوب میشه.»و من باور میکردم.
چون اون موقع هنوز بچه بودم.
گلو درد ساده بود.
زندگی هنوز تو گلوم گیر نکرده بود.الان؟
الان گلو درد نیست،
یه بغضه که نه بالا میاد، نه پایین میره.
یه کوفتیِ گیر کرده تو راه گلوم،
که حتی پتو هم نمیتونه نجاتش بده.پتو...
یه چیز ساده بود.
حالا شده تنها کسی که باهام حرف نمیزنه و باز، قضاوتم نمیکنه.
نرم، بیادعا،
نه عاشقمه، نه ولم میکنه.
فقط هست.هر شب بهش پناه میبرم.
باهاش میرم زیر تختِ زمان.
باهاش قایم میشم از همهچی.
از دنیا.
از خاطرهها.
از خودم.ولی وقتی بیدار میشم...
ساعت همون ساعت لعنتیه.
اون عقربهها تکون نمیخورن.
شاید خراب شدن.
یا شاید منم که دیگه به جلو نمیرم.زندگی منتظر منه،
اون بیرون،
با دندونایی تیز.ولی من هنوز اینجام،
با یه پتوی کهنه،
و قولی که مادرم بهم داد
که هیچوقت درست نشد. -
چقدر خوبه انجمن پیش نمایش داره
اصلا عالیه عالی
عشق منه این آپشن