هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
میدونی کِی گند زدم؟
اون لحظهای که تصمیم گرفتم خودمو قایم نکنم.
اون دلقک لعنتی که همیشه میخندید، همیشه لودگی میکرد، که انگار دنیا یه شوخی کشدار بود... اون فقط یه ماسک بود، ولی لعنتی، چه ماسکی!
باهاش همه چی سادهتر بود، سبکتر، قابل تحملتر.
اما وقتی ماسک رو درآوردم، با یه موجود جدید روبهرو شدم.
یه نسخه واقعیتر، پختهتر، ولی غریبهتر.
و حالا دارم با خودم زندگی میکنم...
و این خیلی سختتر از زندگی با یه دروغ قشنگه.
آره... آدم گاهی باید انتخاب کنه:
بین یه دروغی که تحملش سادهست
یا یه حقیقتی که دمار از روزگارش درمیاره."من خوشحالم که تونستم حتی یه لحظه یه جایی، تو ذهن کسی نور بندازم.
ولی اعتراف میکنم... اون نوری که به بقیه میدم، گاهی از یه شمع نیمسوز میاد که خودم دارم تو تاریکی باهاش راه میرم."ساده تر بگم :
مرسی
واقعا واقعا واقعا خوشحالم که حتی خیلی کوچولو تونستم روت تاثیر مثبت بذارم
ولی بدبختی من از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم شخصیت نمایشیم رو کنار بذارم و خود واقعیم باشم
اون سارای خل وچل که همیشه درحال شوخی کردن و... است
حتی یه جاهایی برام مهم نبود جه ادبیاتی استفاده میکنم البته این کار درستی نیست که مثل لاتا صحبت کنم
به هرحال اینکه یه سارای دروغین باشم خیلی اذیتم میکرد تمام انرژی منو میگرفت
ولی متاسفانه از وقتی سارای واقعی شدم با این سارای واقعی بیگانه ام ۲ برابر قبل دارم اذیت میشم از این کارکتر خوشم نمیاد با اینکه یه ورژن ۱۰۰ برابر پخته تر واقعی تر از خودمه -
یه چیزی بگم
-
یه چیزی بگم
همزمان از اینکه با خیلیا فرق دارم خوشحالم خیلی وقتا هم ناراحتم
Thus ia love hate relationship with my myself -
نمیدونم چطوری توضیحش بدم
ولی تاحالا حس کردین از لحاظ شخصیتی با خیلیا فرق دارین ؟ حس متفاوت بودن داشتین؟
حس خارج از چهارچوب؟ -
نمیدونم چطوری توضیحش بدم
ولی تاحالا حس کردین از لحاظ شخصیتی با خیلیا فرق دارین ؟ حس متفاوت بودن داشتین؟
حس خارج از چهارچوب؟اصلا چرا جدیدا همه شبیه همدیگه ان
حتی چهره و استایل شون ؟ -
اصلا چرا جدیدا همه شبیه همدیگه ان
حتی چهره و استایل شون ؟ -
حصار سابق
چرا هستن
حداقل توی دخترا که من میبینم همینطوریه -
حصار سابق
چرا هستن
حداقل توی دخترا که من میبینم همینطوریه -
اصلا چرا جدیدا همه شبیه همدیگه ان
حتی چهره و استایل شون ؟@هویججج یه الگوی تکراری که اتفاقا افتضاحه باز اگر خوب بود قابل تحمل میشد
-
میدونی کِی گند زدم؟
اون لحظهای که تصمیم گرفتم خودمو قایم نکنم.
اون دلقک لعنتی که همیشه میخندید، همیشه لودگی میکرد، که انگار دنیا یه شوخی کشدار بود... اون فقط یه ماسک بود، ولی لعنتی، چه ماسکی!
باهاش همه چی سادهتر بود، سبکتر، قابل تحملتر.
اما وقتی ماسک رو درآوردم، با یه موجود جدید روبهرو شدم.
یه نسخه واقعیتر، پختهتر، ولی غریبهتر.
و حالا دارم با خودم زندگی میکنم...
و این خیلی سختتر از زندگی با یه دروغ قشنگه.
آره... آدم گاهی باید انتخاب کنه:
بین یه دروغی که تحملش سادهست
یا یه حقیقتی که دمار از روزگارش درمیاره."من خوشحالم که تونستم حتی یه لحظه یه جایی، تو ذهن کسی نور بندازم.
ولی اعتراف میکنم... اون نوری که به بقیه میدم، گاهی از یه شمع نیمسوز میاد که خودم دارم تو تاریکی باهاش راه میرم."@هویججج متوجه ام کاملا...
منم از این نسخه خودم خوشم نمیاد. اینکه چرا انقدر زود باید با حقیقت های دنیا مواجه میشدم. من محکوم بودم به پذیرش زودهنگام...
برای همین الان احساس میکنم اون حس شادابی و انرژی در من خشک شده دیگه حتی نمیتونم تظاهر کنم که ارههههه من یه آدم باحالم...
همسن و سالام و که نگاه میکنم چقدررر انرژی دارن، روحیشون زنده هست، یه رگه هایی از خامی، بی تجربگی و تازه نفس بودن در وجودشون پیدا میشه. دنیاشون مثل من پر نشده از واقعیت.
یه سوال...همین تظاهر به خوشحال و پرانرژی بودنه حتی یه درصد هم اون تاریکی که ازش گفتید رو روشن نکرد؟ -
نمیدونم چطوری توضیحش بدم
ولی تاحالا حس کردین از لحاظ شخصیتی با خیلیا فرق دارین ؟ حس متفاوت بودن داشتین؟
حس خارج از چهارچوب؟@هویججج اگه بخوایم به چند سال گذشته نگاه کنیم خب ظاهر و شخصیت من همخوانی داشت با اکثریت ولی الان در مقایسه با مد امروز، خب باید بگم شبیه اصحاب کهفم
یعنی یجوری شده که دهه هشتادیا که همدهه خودم هستن برام شدن بچه های نسل جدید