هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
هرچی... اگر بن شدم این آیدی تلگراممه، اگر کسی کاری داشت و نت وصل باشه جواب میدم حتما: @sinabikar
-
@Koooousar وای دقیقا میدونم چه حسی داره
واقعا حال به هم زنه. منم برای دندون عقلم خیلی اسیر شدم. یه بار داشتم غذا میخوردم، نخ بخیه کنده شد با غذا یه راست رفت معده
تا چند روز ناراحت بودم...E.B.BUTTERFLY چرا الان اینارو داری میگی بهم
من از بخیه خیلیییی میترسم
اب میخورم همش حس میکنم بخیمو دارم شل میکنم.
حتی شبا نمیخوابم که بخیه های بالا پایین بهم نخوره کنده شه
واییی -
بچها کنکور ۱۶ تیر برگزار میشه ؟ انگار تغییرش دادن
-
Narges_ در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
ari_14 شبت بخیر
فردا بیا درست حسابی بخونیمچشممم
تلگرام اوکی باشه ک میام
اگ نشد میاممم اینجا -
Narges_ در خــــــــــودنویس گفته است:
کلیدی برای اتصال به آنچه از دست رفت
صندوقچه ی پاندورا
زمانِ باز کردن فرا رسیده
با هر بار چرخاندن کلید در قفلِ صندوقچه، قلبم ضربانی را در میکند
ریه هایم در مقابل هوا به زانو در آمده اند
صدای چرخاندن کلید بر قلبم خراش های عمیق می اندازد
هر زخمی که بر رویش ستاره کشیده بودی حالا باز شده و قطره های سرخ خون از آن سر میخورند
تو یادت نبود
یادت نبود که نمی شود همه چیز را بیان کرد
راز چشم هایم را یادت رفته بود
آنها هر روز خون گریه می کردند
هر روز در نبردی خاموش با وجود از دست رفته ام میجنگم
نه بازنده دارد نه برنده تنها با هر نبرد از آنچه بودم دور و دور و دور تر میشوم
خود را در ابتدای این جنگ های تمام نشدنی از دست می دهم و در انتهای آن خود را ایستاده در نقطه ی شروع به دست می آورم.
خسته ام
فراتر از آنچه به ذهن برسد
بیشتر از آنکه قلب آن را درک کند
کاش آسمان دستم را بگیردشعر «هزاران» من رو خوندی تاحالا؟
-
اصلا ما هسته ای رو میذاریم کنار میشینیم سر میز مذاکره
اونا جنگ و تموم میکنن؟ :)))
دهه ی نود جنگی در کار نبود به خاطر برداشته شدن تحریم ها این کار و کردیم تحریم ها رو برداشتن؟ نه!
بیشترشم کردن
پس الانم از تعرض به خاک و جون ما دست برنمیدارن
تجربه... -
Narges_ در خــــــــــودنویس گفته است:
کلیدی برای اتصال به آنچه از دست رفت
صندوقچه ی پاندورا
زمانِ باز کردن فرا رسیده
با هر بار چرخاندن کلید در قفلِ صندوقچه، قلبم ضربانی را در میکند
ریه هایم در مقابل هوا به زانو در آمده اند
صدای چرخاندن کلید بر قلبم خراش های عمیق می اندازد
هر زخمی که بر رویش ستاره کشیده بودی حالا باز شده و قطره های سرخ خون از آن سر میخورند
تو یادت نبود
یادت نبود که نمی شود همه چیز را بیان کرد
راز چشم هایم را یادت رفته بود
آنها هر روز خون گریه می کردند
هر روز در نبردی خاموش با وجود از دست رفته ام میجنگم
نه بازنده دارد نه برنده تنها با هر نبرد از آنچه بودم دور و دور و دور تر میشوم
خود را در ابتدای این جنگ های تمام نشدنی از دست می دهم و در انتهای آن خود را ایستاده در نقطه ی شروع به دست می آورم.
خسته ام
فراتر از آنچه به ذهن برسد
بیشتر از آنکه قلب آن را درک کند
کاش آسمان دستم را بگیردشعر «هزاران» من رو خوندی تاحالا؟