هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
f.nalist دقیقا همینه
خوابگاهی دلتنگ خونه ای
خونه ای دلتنگ خوابگاهی
اگر راه دور باشی و زیاد خوابگاه بمونی خب میپذیری که اینجا دیگه خونته
ولی اگر نزدیک تر باشی و بتونی رفت و آمد کنی؟...
هعیMichael Vey برو دیگه
نری داری ناشکری میکنی
۲۰۰-۳۰۰ کیلومتر فاصله داشته باشی آخر هفته ها برو -
دلم میخواد بعدا شغل یه جوری باشه که فقط با نوزاد و بچه سر و کار داشته باشم -
حدس میزنم الان اگه ناشناس گذاشته بودم همون آدم همیشگی میومد مینوشت
"وای چقدر رویاپرداز و خودشیفته به چی مینازی؟ با یه ایموجی خنده" -
نظرتون راجب این شومیز؟
خودم شومیزام سادن. مامانم میگه اینو بخرمم -
حدس میزنم الان اگه ناشناس گذاشته بودم همون آدم همیشگی میومد مینوشت
"وای چقدر رویاپرداز و خودشیفته به چی مینازی؟ با یه ایموجی خنده"@هویججج
-
Kosar.ab من ساده رو میپسندم، یعنی یکرنگ
بیشترم رنگای خنثی مپوشم ولی خب بر تنوع قشنگه -
حدس میزنم الان اگه ناشناس گذاشته بودم همون آدم همیشگی میومد مینوشت
"وای چقدر رویاپرداز و خودشیفته به چی مینازی؟ با یه ایموجی خنده"@هویججج اون شخص من بودم
-
Kosar.ab
با احترام
ولی اصلا خوشگل نیست🥲 -
______
میبینی چقدر معصومه؟ این به محض اینکه حالش خوب بشه شروع میکنه به دویدن و شیطونی کردن تو بیمارستان -
@هویججج
این آدمی که میگید
باید همینجا فعال باشه
ولی واقعیتش به هیچ کدوم بچه ها فعال الاخونه به شخصیتشون نمیاد اینکارو کنن این بی شخصیت نمیدونم کیهmahdi.ek
چرا هست منتها پشت ماسک مهربون قایم میشن -
_ Reza _
ممنونم -
Maaah
مرض -
این سه تا خیلی ساده ان ولی وایب خفنی بهم میدن -
Maaah
مرض@هویججج من حدودی میفهمیدم کیه
ببین مثلا اینجوری بود که هیچکس بهم پیام نمیداد یه دفعه همزمان دوتا پیام دریافت میکردم بعد یکی خوب بود که از رو لحن پیام میفهمبدم کیه بعد اونی که بد بودم میفهمیدم همون نفره -
@هویججج من حدودی میفهمیدم کیه
ببین مثلا اینجوری بود که هیچکس بهم پیام نمیداد یه دفعه همزمان دوتا پیام دریافت میکردم بعد یکی خوب بود که از رو لحن پیام میفهمبدم کیه بعد اونی که بد بودم میفهمیدم همون نفره -
این پست پاک شده!
-
امروز...
خیلی ناراحت شدم...
با دخترعموم از صبح رفتیم هیئت و این طرف و اون طرفم یه دستی رسوندیم و کمک کردیم...
بعد که ناهار خوردیم و من خواستم پیاده بیام خونه
دختر عموم گفت بابام میاد دعوا میکنه
بذار برم بهش بگم
رفت و با عموم برگشتن(طبق معمول باید با ماشین عموم میرفتیم خونه)
داشتیم میرفتیم سمت ماشین
پسر عموم رو دیدیم(هم بازی بچگیم بود_الان ازدواج کرده_با خانمش بود)
سلام کردیم و اینا
بعد من نمیدونستم برنامه چی شد
قراره الان با کی برگردیم
و تمایل خودمم به عموم بود(پسر عموم خوب بود قبل ها اما با رفتارای مامانش اصلا دوست نداشتم باهاش برگردم...)
بعد دختر عموم چسبیده بود به داداشش
و خب منم باهاش بودم که باهم برگردیم خونه(فک میکردم عموم نمیاد؛ اگرم میومد حرکت زشتی بود که به پسر عموم اینا بگم من با شما نمیام یا رومو کنم اون طرف و خودمو بگیرم و در برم)
بعد عموم رفت اون سمت جاده طرف ماشین خودش
من کنار دختر عموم بودم و میخواستم باهاشون بیام
دختر عموم: چیکار کنیم؟
من: چیکار باید کنیم؟نمیدونم!
دختر عموم:میخوای تو برو اون طرف من این طرف؟
من: اکیه
خدافظ
و خیلی بهم برخورد! خیلیییییییی!
بدون خدافظی با پسر عموم و خانمش، رفتم سمت ماشین عموم
و هیچ کس حتی تعارفم نکرد که خب تو از ۷صبح با دختر عموت بودی تا الان
این ۲دقیقه تا خونه ام باهاش میرفتی خب...خیلی جا داشت که بهم بربخوره!!!
بعدم رسیدیم خونه(با عموم همسایه ایم)
عموم جلوتر از پسر عموم ماشینشو پارک کرد
منم تشکر کردم و پیاده شدم و خدافظی کردم ازش
بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم که اونا رو ببینم
اومدم خونمون
واقعا ناراحت شدم بابت این بیشعوریشون...!
وقتی تو ماشین جا هست چرا باید اینطوری برخورد میکردین؟!
پن: یک درصد عاشق پسر عموم نبودم
و زن عمومم اخلاقش جوریه که عروساش ماه به ماه نمیرن خونهی عموم...
همین زن و شوهر عزیز،عموم اینا رفتن در خونشون در زدن(شهر دیگه ای ان)
درُ روشون باز نکردن..
و با وجود اینکه من عاشق پیشهاش نبودم و فقط همبازی بچگیم بود(خیلی فرق داشتیم و داریم و جای عاشق شدنی نبود!)
اون موقعم من بچه بودم و مدرسه نمیرفتم
اما وقتی ازدواج کرد
زن عموم جوری باهام برخورد میکرد که انگار میخوام بابتش خودکشی کنم...و دقیقا سال کنکورم بود...هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت اون کارا و رفتارا و حرکاتشو یادم نمیره...هیچ وقت...
و نمیبخشم...
نمیتونم ببخشم...فقطم این بحث نبوده...خیلی اذیتم کرده با حرفاش...
اما به هر حال...
وقتی من عاشقشون نبودم
نباید امروز این طور با من برخورد میشد...
پن: باید یاد بگیرم اگه ازدواج کردم
با وجود کم حرفی و خجالتی بودنم
جوری برخورد نکنم که با بی شعوری اشتباه گرفته بشه!
حرکت امروزشون اوجِ نفهمی بود...
پن: شاید خاله زنک بازی به نظر بیاد
یا هرچی
ولی هرچی بود و نبود
به هر حال
من ناراحت شدم...
و فک میکنم حق داشتم...
.
جدای از اون
بابام نذر داشت امروز
من و دختر عموم و بابام داشتیم کمک میکردیم که جلوی دسته پخششون کنیم
دسته رفت
یه مقداری اضافه مونده بود
وایسادیم که اگه ماشینی رد شد بهشون بدیم
پسر عموم اومد رد شه(من طبق معمول نگاه نکردم ببینم کیه_دختر عموم گفت عه داداشم!)
دختر عموم اشاره کرد که وایسه نذری بگیره
و اوناهم یه لبخندی زدن و دستی به سمت مقصدشون گرفتن(یعنی میریم فلان جا تو ام بیا) و رفتن
و حتی اینقد شعور نداشتن که وایسن به بابام سلام کنن...
خیلی امروز از کاراشون ناراحت شدم...
خیلی...
و فک میکنم حق داشتم...
#تودلی -
بخوابم...
این چند روزه از همه طرف تحت فشار بودم...
و به شدت خسته ام...
#تودلی -
______
میبینی چقدر معصومه؟ این به محض اینکه حالش خوب بشه شروع میکنه به دویدن و شیطونی کردن تو بیمارستان@هویججج
ان شاء الله به حق این روز...
این چیزا رو میبینم تا چند روز تو پس زمینه ذهنم میمونه بغضم میگیره...
دو روز پیش توی پینترست داشتم یه سری فیلم میدیدیم... برات میفرستمشون...
قلبم شرحه شرحه شد
انقدر گریه کردم...عملا زار میزدم...
️
اینجور موارد خیلی روحیمو بهم میریزه.