هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
@هویججج سارااا
من از اینا می خوام
-
ارور ۴٠۴
هستنی مشاهده نشد. -
یک مات تمیز️
-
@هویججج مرسییی
🩵🩵
-
کوهستان، انسان اصیل می خواهد...
-
یه روز یه پیر مرد و بچش سوار الاغشون بودن و داشتن میرفتن
بعد مردم گفتن بهش چقدر شما بی فکرید که دو تایی سوار این حیوان مظلوم شدید
بعد پیرمرده پیاده شد
مردم گفتن عجب پسر بی ادبی که اون سواره میاد ولی پدر پیرش پیاده
بعد جا به جا شدن و پیرمرده نشست و پسره پیاده شد
مردم گفتن چه پدر دل سنگی که خودش سوار الاغ شده و بچش پیاده
بعد هر دو پیاده شدن
مردم گفتن عجب آدمای بی عقلی پیدا میشن الاغ دارن اما هیچ کدوم سوار نمیشناصلا نباید برای حرف مردم زندگی کرد البته احترام باید گذاشت اما اهمیت نه ...
شما کار خوبی می کنید که اهمیت نمی دید1111 درسته. اسیر نظرات گاه درست و گاه غلط دیگران شدن باعث میشه هویت اصلی آدم از بین بره و مثل یه ربات برنامه نویسی شده فقط کاری رو انجام بده که بهش گفته میشه.
-
نه کسی عاشقم شد،
نه چیزی تغییر کرد.فقط دیدم یه چیزی توی مغزم مثل میخ، آروم فشار میده
یه خلأ…
که نه درد داشت، نه اسم
فقط بود.رفتم گلفروشی.
اون نور غروب که از شیشههای کثیف میتابید
انگار همهچی رو یه لایه محو کرده بود.
مرد گلفروش با وسواس،
لیلیومها رو پیچید توی کاغذ کاهی
انگار داشت مُرده میپیچید برای خاک.نذاشتم بفهمه
این گلها برای کسی نیستن
برای خودمن
برای همون تکهای از من
که هنوز زیرِ تمام این سالها
تکون میخوره
نمیخواد تموم شه.آوردمش خونه
بیهیچ شوقی
ولی با یه جور سکوتی که شبیه ایمان بود.گل رو گذاشتم لب پنجره
پنجرهای که نه رو به آفتاب باز میشه
نه رو به زندگی
فقط رو به دیوار همسایهست.غنچهها بسته بودن
مثل چشمهای کسی که سالهاست چیزی ندیده
ولی هنوز باز میشن،
بیدلیل
بیهدف
فقط چون این ذاتشونه.و من تماشاشون کردم
نه با شادی
نه با اشک
فقط با یه چیزی وسط این دوتا
یه چیز خاکستریِ داغ
شبیه زنده بودن.هنوز یه چیزی هست
که نمیذاره این تاریکی،
کاملاً ببلعهم.
یهچیز کوچیک
یه گل زرد
توی گلدونی شکسته
توی اتاقی که بوی مرگ نمیده…
هنوز.