هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
ناراحتم کردی.
-
Reza-H مرسی از توضیحاتت
الان منم تضمین نمیکنم تا دقایقی دیگه زنده باشی چون قراره به عنوان یه موجود جدید به موساد گزارشت بدم تا دقایقی دیگه ترور میشی فکرشو میکردی یروز خودت درگیر استقرا بشی ؟ -
حتماً! اینم یه متن پرمغز با واژگان فلسفی و قلمبهسلمبه که میتونی با افتخار بهش پز بدی — هم عمیقه، هم بهدردبخور برای درک نگاه اگزیستانسیالیستی به رنج:
در جهانبینی اگزیستانسیالیستی، رنج نه تنها یک وضعیت عارضی نیست، بلکه مؤلفهای ساختاری و انفکاکناپذیر از تجربهی زیستمندِ انسانیست. سارتری که «انسان را محکوم به آزادی» میدانست، به این نکته اشاره داشت که ما در هر لحظه، در دلِ گسستهای هستیشناختی، با ضرورتِ انتخاب مواجهایم؛ حتی زمانی که انتخابْ خود، دردناکترین نوع مسئولیت باشد.
در مواجهه با ابسوردِ هستی — آن گسستِ بنیادی میان میل ذاتی ما به معنا و سکوت بیاعتنای جهان — رنج، صورتی از بیداریست. اما آنچه رنج را لهکننده میسازد، نه صرفاً شدت آن، بلکه بیمعنایی آن است. انسان، در پی تفسیری استعلاییست که بتواند زخمهایش را در چارچوبی از معنا بازشناسد. در غیابِ این معنا، درد به یک فروپاشی آنتولوژیک منجر میشود؛ گویی سوبژکتیویته فرد در برابر خلا معنایی، مضمحل میگردد.
و شاید یکی از خشونتبارترین اشکال انکار، همین جملهی بهظاهر دلسوزانه باشد: «بدبختتر هم هست.» این بیان نهتنها همدلی نمیآفریند، بلکه میکوشد از طریق قیاس کمّی رنجها، مشروعیتِ کیفیِ رنج فردی را بیاعتبار سازد؛ گویی آلام انسانی باید در ترازوی آماری سنجیده شوند.
در جهانِ پستمدرنِ تهی از کلانروایت، انسانِ معاصر بیش از هر زمان دیگری در کشاکش با ابسورد، با مسئولیتِ خود-معنابخشی مواجه است. و شاید رهایی، نه در فرار از رنج، که در پذیرش اصالت آن و خلق معنای خویشساز از دل تاریکیها باشد.
اگه خواستی نسخه سادهتر
-
حتماً! اینم یه متن پرمغز با واژگان فلسفی و قلمبهسلمبه که میتونی با افتخار بهش پز بدی — هم عمیقه، هم بهدردبخور برای درک نگاه اگزیستانسیالیستی به رنج:
در جهانبینی اگزیستانسیالیستی، رنج نه تنها یک وضعیت عارضی نیست، بلکه مؤلفهای ساختاری و انفکاکناپذیر از تجربهی زیستمندِ انسانیست. سارتری که «انسان را محکوم به آزادی» میدانست، به این نکته اشاره داشت که ما در هر لحظه، در دلِ گسستهای هستیشناختی، با ضرورتِ انتخاب مواجهایم؛ حتی زمانی که انتخابْ خود، دردناکترین نوع مسئولیت باشد.
در مواجهه با ابسوردِ هستی — آن گسستِ بنیادی میان میل ذاتی ما به معنا و سکوت بیاعتنای جهان — رنج، صورتی از بیداریست. اما آنچه رنج را لهکننده میسازد، نه صرفاً شدت آن، بلکه بیمعنایی آن است. انسان، در پی تفسیری استعلاییست که بتواند زخمهایش را در چارچوبی از معنا بازشناسد. در غیابِ این معنا، درد به یک فروپاشی آنتولوژیک منجر میشود؛ گویی سوبژکتیویته فرد در برابر خلا معنایی، مضمحل میگردد.
و شاید یکی از خشونتبارترین اشکال انکار، همین جملهی بهظاهر دلسوزانه باشد: «بدبختتر هم هست.» این بیان نهتنها همدلی نمیآفریند، بلکه میکوشد از طریق قیاس کمّی رنجها، مشروعیتِ کیفیِ رنج فردی را بیاعتبار سازد؛ گویی آلام انسانی باید در ترازوی آماری سنجیده شوند.
در جهانِ پستمدرنِ تهی از کلانروایت، انسانِ معاصر بیش از هر زمان دیگری در کشاکش با ابسورد، با مسئولیتِ خود-معنابخشی مواجه است. و شاید رهایی، نه در فرار از رنج، که در پذیرش اصالت آن و خلق معنای خویشساز از دل تاریکیها باشد.
اگه خواستی نسخه سادهتر
-
هویججج
بستگی داره تعریفتون از روح خدا چیه
ولی نه. حیوانات هم روح دارن
اما نه در اون درجه ای که انسان داره
اون درجه انسان، فقط مخصوص انسانه، که ما به اختصار میگیم روح -
حتماً! اینم یه متن پرمغز با واژگان فلسفی و قلمبهسلمبه که میتونی با افتخار بهش پز بدی — هم عمیقه، هم بهدردبخور برای درک نگاه اگزیستانسیالیستی به رنج:
در جهانبینی اگزیستانسیالیستی، رنج نه تنها یک وضعیت عارضی نیست، بلکه مؤلفهای ساختاری و انفکاکناپذیر از تجربهی زیستمندِ انسانیست. سارتری که «انسان را محکوم به آزادی» میدانست، به این نکته اشاره داشت که ما در هر لحظه، در دلِ گسستهای هستیشناختی، با ضرورتِ انتخاب مواجهایم؛ حتی زمانی که انتخابْ خود، دردناکترین نوع مسئولیت باشد.
در مواجهه با ابسوردِ هستی — آن گسستِ بنیادی میان میل ذاتی ما به معنا و سکوت بیاعتنای جهان — رنج، صورتی از بیداریست. اما آنچه رنج را لهکننده میسازد، نه صرفاً شدت آن، بلکه بیمعنایی آن است. انسان، در پی تفسیری استعلاییست که بتواند زخمهایش را در چارچوبی از معنا بازشناسد. در غیابِ این معنا، درد به یک فروپاشی آنتولوژیک منجر میشود؛ گویی سوبژکتیویته فرد در برابر خلا معنایی، مضمحل میگردد.
و شاید یکی از خشونتبارترین اشکال انکار، همین جملهی بهظاهر دلسوزانه باشد: «بدبختتر هم هست.» این بیان نهتنها همدلی نمیآفریند، بلکه میکوشد از طریق قیاس کمّی رنجها، مشروعیتِ کیفیِ رنج فردی را بیاعتبار سازد؛ گویی آلام انسانی باید در ترازوی آماری سنجیده شوند.
در جهانِ پستمدرنِ تهی از کلانروایت، انسانِ معاصر بیش از هر زمان دیگری در کشاکش با ابسورد، با مسئولیتِ خود-معنابخشی مواجه است. و شاید رهایی، نه در فرار از رنج، که در پذیرش اصالت آن و خلق معنای خویشساز از دل تاریکیها باشد.
اگه خواستی نسخه سادهتر
-
حتماً! اینم یه متن پرمغز با واژگان فلسفی و قلمبهسلمبه که میتونی با افتخار بهش پز بدی — هم عمیقه، هم بهدردبخور برای درک نگاه اگزیستانسیالیستی به رنج:
در جهانبینی اگزیستانسیالیستی، رنج نه تنها یک وضعیت عارضی نیست، بلکه مؤلفهای ساختاری و انفکاکناپذیر از تجربهی زیستمندِ انسانیست. سارتری که «انسان را محکوم به آزادی» میدانست، به این نکته اشاره داشت که ما در هر لحظه، در دلِ گسستهای هستیشناختی، با ضرورتِ انتخاب مواجهایم؛ حتی زمانی که انتخابْ خود، دردناکترین نوع مسئولیت باشد.
در مواجهه با ابسوردِ هستی — آن گسستِ بنیادی میان میل ذاتی ما به معنا و سکوت بیاعتنای جهان — رنج، صورتی از بیداریست. اما آنچه رنج را لهکننده میسازد، نه صرفاً شدت آن، بلکه بیمعنایی آن است. انسان، در پی تفسیری استعلاییست که بتواند زخمهایش را در چارچوبی از معنا بازشناسد. در غیابِ این معنا، درد به یک فروپاشی آنتولوژیک منجر میشود؛ گویی سوبژکتیویته فرد در برابر خلا معنایی، مضمحل میگردد.
و شاید یکی از خشونتبارترین اشکال انکار، همین جملهی بهظاهر دلسوزانه باشد: «بدبختتر هم هست.» این بیان نهتنها همدلی نمیآفریند، بلکه میکوشد از طریق قیاس کمّی رنجها، مشروعیتِ کیفیِ رنج فردی را بیاعتبار سازد؛ گویی آلام انسانی باید در ترازوی آماری سنجیده شوند.
در جهانِ پستمدرنِ تهی از کلانروایت، انسانِ معاصر بیش از هر زمان دیگری در کشاکش با ابسورد، با مسئولیتِ خود-معنابخشی مواجه است. و شاید رهایی، نه در فرار از رنج، که در پذیرش اصالت آن و خلق معنای خویشساز از دل تاریکیها باشد.
اگه خواستی نسخه سادهتر