هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
بعد من که میدونم ناراحتی، هی تکذیب میکنی.
-
همیشه که گله میکنم ، همیشه که میگم چرا من؟
چرا اینجوریه؟ چرا هیچ چیز سر جاش نیست؟ یه صدایی از اطراف میاد خب نگاه کن فلانی بدبخت تره فلانی فلان بیماری رو گرفته فلانی از دستاش فلجه تو که هنوز خوب و سالمی ناشکری نکن
اما من نمیفهمم چرا رنج من باید با رنج دیگری سنجیده بشه؟
مگه درد مسابقه است؟
مگه قرار شده درد آدمها با هم مقایسه بشن تا بهشون اجازه داده بشه که بگن خسته ام؟
از نظر علمی مغز ما درد رو نسبی حس نمیکنه بلکه کاملاً شخصيه.
ذهن من با درد من با رنج من آشنا هستن نه با زخم های کسی دیگه
تو نمیتونی به یه کسی که افسرده ست بگی ببین اون یکی باباش مرده تو فقط بیکاری
مغز اون آدم از شدت اضطرابش به هم ریخته دوپامین کم شده سروتونین ناپایدار شده تمام سیستم عصبی دچار اختلال شده و این درد براش واقعیه حتی اگه کسی دیگه در ظاهر بدتر باشه
فلسفه چی میگه؟
اگزیستانسیالیسم میگه که رنج بخش جدانشدنی از زندگی انسانه
سارتر می گفت انسان محکوم به آزادیه یعنی چی؟ یعنی ما باید انتخاب کنیم حتى در دل بدبختی
و گاهی بدترین شکنجه اینه که همه چیز بی معنا به نظر بیاد. درد بی معنا انسان رو له میکنه.
هر بار که یکی میگه بدبخت تر هم هست داره سعی میکنه معنی رنج منو انکار کنه.
انگار باید اول توی یه جدول رتبه بندی دردها ثبت نام کنم تا بتونم بگم سخته
انگار فقط رتبه اول در بدبختی حق داره حرف بزنه
نه من درد خودمو دارم تو هم درد خودتو هر کسی هم همینطور و هر کدوم حق داریم ازش گله کنیم نه با هدف رقابت بلکه با هدف فهمیده شدن.
اگه یه روز یه نفر گفت حالا مگه چی شده؟
با خودت بگو برای من خیلی شده
چون درد فقط اون چیزی نیست که توی عکسهای سیاه و سفید نشونش میدن درد گاهی همون بی معناییه همون تکراره همون ناامیدیه که هیچ کس نمیبینه -
_ Reza _
شرمنده رضا جان
استقراء یعنی اینکه ما بر اساس دیدن چندین مورد مشابه، درباره یک مورد مشخص، نظر بدیم
مثلا صد سال اخیر رو بررسی میکنیم و می فهمیم که همیشه، بعد از شب روز بوده. پس نتیجه گیری میکنیم که بعد از امشب هم حتما خورشید بالا میاد و روز میشه
این اثبات منطقی نیست.
یعنی هیچ کس نمیتونه تضمین کنه که فردا صبح میشه
اما ما هممون، با اثبات منطقی میتونیم اثبات کنیم که زوایای داخلی مثلث ۱۸۰ درجه است. حالا این مثلث، هر چی و هر جا و هر جوری باشه -
-
-
ناراحتم کردی.
-
Reza-H مرسی از توضیحاتت
الان منم تضمین نمیکنم تا دقایقی دیگه زنده باشی چون قراره به عنوان یه موجود جدید به موساد گزارشت بدم تا دقایقی دیگه ترور میشی فکرشو میکردی یروز خودت درگیر استقرا بشی ؟ -
حتماً! اینم یه متن پرمغز با واژگان فلسفی و قلمبهسلمبه که میتونی با افتخار بهش پز بدی — هم عمیقه، هم بهدردبخور برای درک نگاه اگزیستانسیالیستی به رنج:
در جهانبینی اگزیستانسیالیستی، رنج نه تنها یک وضعیت عارضی نیست، بلکه مؤلفهای ساختاری و انفکاکناپذیر از تجربهی زیستمندِ انسانیست. سارتری که «انسان را محکوم به آزادی» میدانست، به این نکته اشاره داشت که ما در هر لحظه، در دلِ گسستهای هستیشناختی، با ضرورتِ انتخاب مواجهایم؛ حتی زمانی که انتخابْ خود، دردناکترین نوع مسئولیت باشد.
در مواجهه با ابسوردِ هستی — آن گسستِ بنیادی میان میل ذاتی ما به معنا و سکوت بیاعتنای جهان — رنج، صورتی از بیداریست. اما آنچه رنج را لهکننده میسازد، نه صرفاً شدت آن، بلکه بیمعنایی آن است. انسان، در پی تفسیری استعلاییست که بتواند زخمهایش را در چارچوبی از معنا بازشناسد. در غیابِ این معنا، درد به یک فروپاشی آنتولوژیک منجر میشود؛ گویی سوبژکتیویته فرد در برابر خلا معنایی، مضمحل میگردد.
و شاید یکی از خشونتبارترین اشکال انکار، همین جملهی بهظاهر دلسوزانه باشد: «بدبختتر هم هست.» این بیان نهتنها همدلی نمیآفریند، بلکه میکوشد از طریق قیاس کمّی رنجها، مشروعیتِ کیفیِ رنج فردی را بیاعتبار سازد؛ گویی آلام انسانی باید در ترازوی آماری سنجیده شوند.
در جهانِ پستمدرنِ تهی از کلانروایت، انسانِ معاصر بیش از هر زمان دیگری در کشاکش با ابسورد، با مسئولیتِ خود-معنابخشی مواجه است. و شاید رهایی، نه در فرار از رنج، که در پذیرش اصالت آن و خلق معنای خویشساز از دل تاریکیها باشد.
اگه خواستی نسخه سادهتر
-
حتماً! اینم یه متن پرمغز با واژگان فلسفی و قلمبهسلمبه که میتونی با افتخار بهش پز بدی — هم عمیقه، هم بهدردبخور برای درک نگاه اگزیستانسیالیستی به رنج:
در جهانبینی اگزیستانسیالیستی، رنج نه تنها یک وضعیت عارضی نیست، بلکه مؤلفهای ساختاری و انفکاکناپذیر از تجربهی زیستمندِ انسانیست. سارتری که «انسان را محکوم به آزادی» میدانست، به این نکته اشاره داشت که ما در هر لحظه، در دلِ گسستهای هستیشناختی، با ضرورتِ انتخاب مواجهایم؛ حتی زمانی که انتخابْ خود، دردناکترین نوع مسئولیت باشد.
در مواجهه با ابسوردِ هستی — آن گسستِ بنیادی میان میل ذاتی ما به معنا و سکوت بیاعتنای جهان — رنج، صورتی از بیداریست. اما آنچه رنج را لهکننده میسازد، نه صرفاً شدت آن، بلکه بیمعنایی آن است. انسان، در پی تفسیری استعلاییست که بتواند زخمهایش را در چارچوبی از معنا بازشناسد. در غیابِ این معنا، درد به یک فروپاشی آنتولوژیک منجر میشود؛ گویی سوبژکتیویته فرد در برابر خلا معنایی، مضمحل میگردد.
و شاید یکی از خشونتبارترین اشکال انکار، همین جملهی بهظاهر دلسوزانه باشد: «بدبختتر هم هست.» این بیان نهتنها همدلی نمیآفریند، بلکه میکوشد از طریق قیاس کمّی رنجها، مشروعیتِ کیفیِ رنج فردی را بیاعتبار سازد؛ گویی آلام انسانی باید در ترازوی آماری سنجیده شوند.
در جهانِ پستمدرنِ تهی از کلانروایت، انسانِ معاصر بیش از هر زمان دیگری در کشاکش با ابسورد، با مسئولیتِ خود-معنابخشی مواجه است. و شاید رهایی، نه در فرار از رنج، که در پذیرش اصالت آن و خلق معنای خویشساز از دل تاریکیها باشد.
اگه خواستی نسخه سادهتر
-
هویججج
بستگی داره تعریفتون از روح خدا چیه
ولی نه. حیوانات هم روح دارن
اما نه در اون درجه ای که انسان داره
اون درجه انسان، فقط مخصوص انسانه، که ما به اختصار میگیم روح -
حتماً! اینم یه متن پرمغز با واژگان فلسفی و قلمبهسلمبه که میتونی با افتخار بهش پز بدی — هم عمیقه، هم بهدردبخور برای درک نگاه اگزیستانسیالیستی به رنج:
در جهانبینی اگزیستانسیالیستی، رنج نه تنها یک وضعیت عارضی نیست، بلکه مؤلفهای ساختاری و انفکاکناپذیر از تجربهی زیستمندِ انسانیست. سارتری که «انسان را محکوم به آزادی» میدانست، به این نکته اشاره داشت که ما در هر لحظه، در دلِ گسستهای هستیشناختی، با ضرورتِ انتخاب مواجهایم؛ حتی زمانی که انتخابْ خود، دردناکترین نوع مسئولیت باشد.
در مواجهه با ابسوردِ هستی — آن گسستِ بنیادی میان میل ذاتی ما به معنا و سکوت بیاعتنای جهان — رنج، صورتی از بیداریست. اما آنچه رنج را لهکننده میسازد، نه صرفاً شدت آن، بلکه بیمعنایی آن است. انسان، در پی تفسیری استعلاییست که بتواند زخمهایش را در چارچوبی از معنا بازشناسد. در غیابِ این معنا، درد به یک فروپاشی آنتولوژیک منجر میشود؛ گویی سوبژکتیویته فرد در برابر خلا معنایی، مضمحل میگردد.
و شاید یکی از خشونتبارترین اشکال انکار، همین جملهی بهظاهر دلسوزانه باشد: «بدبختتر هم هست.» این بیان نهتنها همدلی نمیآفریند، بلکه میکوشد از طریق قیاس کمّی رنجها، مشروعیتِ کیفیِ رنج فردی را بیاعتبار سازد؛ گویی آلام انسانی باید در ترازوی آماری سنجیده شوند.
در جهانِ پستمدرنِ تهی از کلانروایت، انسانِ معاصر بیش از هر زمان دیگری در کشاکش با ابسورد، با مسئولیتِ خود-معنابخشی مواجه است. و شاید رهایی، نه در فرار از رنج، که در پذیرش اصالت آن و خلق معنای خویشساز از دل تاریکیها باشد.
اگه خواستی نسخه سادهتر