هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Reza-H در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
بابونــــه
آها. متوجه شدم
یعنی وبلاگ نویس هم در اصل باید فدای فایده رسوندن به مخاطب باشهاصالت با اون فایده است. نه خواسته اون وبلاگ نویس
درسته؟وبلاگ نویس برای دیده شدن(و ماندگار شدن) بنظرم باید چیزی رو ارائه بده که "مفید"یا "جالب"یا "مفید و جالب" باشه
الزامی که وجود نداره، میتونه هم بخاطر علاقه اینکار رو انجام بده با هر نوع محتوایی که میخواد، اما تضمینی برای دیده شدن و پسندیدنش توسط مخاطب وجود نداره
باز هم نظر خودم رو گفتم شاید اصلا جواب قانع کننده و درستی هم نداده باشمبابونــــه
درسته. متوجهم کاملا نظرتون رو -
حالا همه دوستان نظرشون رو گفتن و واقعا هم من یاد گرفتم ازتون و از ابعاد دیگه ای هم قضیه رو دیدم.
حالا به نظرم خوبه که نظر خودمم درباره این قضیه بگم...
اگه نقدی به حرفم هست، لطفا بگید -
ز جمعِ آشنایان میگریزم
به کنجی میخزم آرام و خاموش -
در تایید حرف خانم زهرا، منم نظرم اینه باید دید هدف این کار چیه؟
من کاملا با نظراتتون که میگید وبلاگ، باید مفید باشه و یه چیزی به مخاطب اضافه کنه موافقم و همراه...
قطعا محتوا اهمیت خاص خودش رو دارهاما من از یه بعد دیگه هم این داستان رو می بینم
اونم قضیه علاقه آدما، به منتقل کردن احساساتشون و تجربیاتشون به دیگرانه...
همون علاقه ای که باعث میشه پدربزرگ یا مادربزرگمون، فارغ از اینکه ما دوست داریم یا نه، تجربیات جوونیشون رو برامون تعریف کنن
یا انسان های بزرگ، برای خودشون زندگینامه بنویسن
یا وقتی کنار دوستامون هستیم، بخواهیم که از ماهی که گذشت براشون تعریف کنیمماها دوست داریم که ماندگار بشیم. تمام نشیم.
اون خاطره که داشتیم، کم کم توی ذهنمون کم رنگ نشه
اون انسان بزرگی که زندگینامه اش رو می نویسه، نمیاد یه قسمتاییش رو، به خاطر اینکه مخاطب دوست نداره یا برای خودش مفید نمیدونه، حذف کنه. اون انسان بزرگ، علاوه بر نکاتی که مفیدن برای ما، با بودن اون نکات بی اهمیت بوده که این انسان شده. پس «همه چیز» برای فهمیدن اون انسان بزرگ لازمه. چه مفید، چه به ظاهر غیر مفیدمن هم حرفم اینه که یکی از دلایلی که یکسری افراد، حتما باید وبلاگ (یا روش های دیگه انتشار محتوای فردی) داشته باشن، اینه که اون فرد، با خصوصیات منحصر به فردش، یک جایی ثبت بشه. حتی اگه هیچ احدالناسی، حاضر به خوندن نوشته هاش نشن. البته که به نظر من، حتما در طول زمان، آدم هایی پیدا میشن که دوست داشته باشن با درونیات ما آدما بیشتر آشنا بشن (فارغ از اینکه اون چیزی که در درون ما هست، براشون مفیده باشه یا نه)
اینم نظر من بود
ممنونم از همه شما که اون چیزی که فکر میکردین رو به منم گفتین. حقیقتا استفاده کردم
Mehrsa 14
بابونــــه
هویججج
Maaah -
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستندولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستنداز این مردم، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتندولی آندم که در خلوت نشستند
مرا دیوانهای بد نام گفتند -
در تایید حرف خانم زهرا، منم نظرم اینه باید دید هدف این کار چیه؟
من کاملا با نظراتتون که میگید وبلاگ، باید مفید باشه و یه چیزی به مخاطب اضافه کنه موافقم و همراه...
قطعا محتوا اهمیت خاص خودش رو دارهاما من از یه بعد دیگه هم این داستان رو می بینم
اونم قضیه علاقه آدما، به منتقل کردن احساساتشون و تجربیاتشون به دیگرانه...
همون علاقه ای که باعث میشه پدربزرگ یا مادربزرگمون، فارغ از اینکه ما دوست داریم یا نه، تجربیات جوونیشون رو برامون تعریف کنن
یا انسان های بزرگ، برای خودشون زندگینامه بنویسن
یا وقتی کنار دوستامون هستیم، بخواهیم که از ماهی که گذشت براشون تعریف کنیمماها دوست داریم که ماندگار بشیم. تمام نشیم.
اون خاطره که داشتیم، کم کم توی ذهنمون کم رنگ نشه
اون انسان بزرگی که زندگینامه اش رو می نویسه، نمیاد یه قسمتاییش رو، به خاطر اینکه مخاطب دوست نداره یا برای خودش مفید نمیدونه، حذف کنه. اون انسان بزرگ، علاوه بر نکاتی که مفیدن برای ما، با بودن اون نکات بی اهمیت بوده که این انسان شده. پس «همه چیز» برای فهمیدن اون انسان بزرگ لازمه. چه مفید، چه به ظاهر غیر مفیدمن هم حرفم اینه که یکی از دلایلی که یکسری افراد، حتما باید وبلاگ (یا روش های دیگه انتشار محتوای فردی) داشته باشن، اینه که اون فرد، با خصوصیات منحصر به فردش، یک جایی ثبت بشه. حتی اگه هیچ احدالناسی، حاضر به خوندن نوشته هاش نشن. البته که به نظر من، حتما در طول زمان، آدم هایی پیدا میشن که دوست داشته باشن با درونیات ما آدما بیشتر آشنا بشن (فارغ از اینکه اون چیزی که در درون ما هست، براشون مفیده باشه یا نه)
اینم نظر من بود
ممنونم از همه شما که اون چیزی که فکر میکردین رو به منم گفتین. حقیقتا استفاده کردم
Mehrsa 14
بابونــــه
هویججج
MaaahReza-H بله درسته
میخواستم داخل پیامم به این مورد هم اشاره کنم که مخاطب هم خیلی مهمه
چیزی که شما گفتین، تقریبا مثل همون روزمرگیه و شاید چیزی مثل سفرنامه ناصر خسرو(نمیتونم درست منظورمو برسونم، میخوام بگم محتوای داستان مانند و ادامه دار)من نظر خودم رو گفتم بر اساس علایق و رفتار خودم که علاقه ای به دنبال کردن تجربه ها و اتفاقات یه فرد در طول زندگیش ندارم(البته بیشتر وقتا بستگی داره فرد کی باشه)
و حتی کتابها و رمانهای این مدلی رو نمیخونم
اما آدمی که برعکسه منه و خلقیات متفاوتی از من داره ممکنه خیلی هم استقبال کنه از محتوای اینچنینی
پس علاوه بر هدف وبلاگ نویس، مخاطب و علایق و سلایقش هم مهمه -
بعد کنکور اینجا خلوت تر هم شد
-
Reza-H بله درسته
میخواستم داخل پیامم به این مورد هم اشاره کنم که مخاطب هم خیلی مهمه
چیزی که شما گفتین، تقریبا مثل همون روزمرگیه و شاید چیزی مثل سفرنامه ناصر خسرو(نمیتونم درست منظورمو برسونم، میخوام بگم محتوای داستان مانند و ادامه دار)من نظر خودم رو گفتم بر اساس علایق و رفتار خودم که علاقه ای به دنبال کردن تجربه ها و اتفاقات یه فرد در طول زندگیش ندارم(البته بیشتر وقتا بستگی داره فرد کی باشه)
و حتی کتابها و رمانهای این مدلی رو نمیخونم
اما آدمی که برعکسه منه و خلقیات متفاوتی از من داره ممکنه خیلی هم استقبال کنه از محتوای اینچنینی
پس علاوه بر هدف وبلاگ نویس، مخاطب و علایق و سلایقش هم مهمهبابونــــه
آره.
هر مخاطب هم یک سبکی رو می پسنده
درسته
ممکنه یه نفر به قول شما سفرنامه ناصر خسرو رو ماندگار بدونه
یه نفر هم یه اثر نه چندان پر اهمیت بدونه -
من در برکهی اندوهم
آنقدر زیبا شنا میکنم
که هیچکس
به فکر نجاتم نمیافتد... -
خدایاشکرتتت :)))
️
-
بابونــــه
آره.
هر مخاطب هم یک سبکی رو می پسنده
درسته
ممکنه یه نفر به قول شما سفرنامه ناصر خسرو رو ماندگار بدونه
یه نفر هم یه اثر نه چندان پر اهمیت بدونهReza-H بله
البته سفرنامه ناصر خسرو مثال بود
من نخوندم بدونم چطور هست -
زهرا بنده خدا 2
((:
به روی چشممماهلین سایتتون
چشمت بی بلا -
Reza-H بله
البته سفرنامه ناصر خسرو مثال بود
من نخوندم بدونم چطور هستبابونــــه
بله بله. متوجهم -
سلام
-
پروپرانولول خوردم برای تپش قلبم گفتم شاید اینجوری اضطراب و ناراحتیم کم میشه
الان یه ناراحت مضطربم که ضربان قلبش بالا نرفته
پروپرانولول، قرص قرمزی که انگار قراره تپشهای قلب را آرام کند، اما نمیداند که دردِ واقعی، آن ضربانها نیستند، بلکه سایههای سنگینی است که توی عمق جان تو ریشه دواندهاند.
تو درونت تاریکیای
نه آن تاریکی بیصدا
بلکه آنکه نفسکشیدن را سخت میکند، و هیچ قرصی نمیتواند آن را بشکند.ضربان قلبت بالا نرفته؟ شاید چون آنچه در تو بالا میزند، نه فقط اضطراب جسمی، بلکه هراس عمیقِ یک تنهایی بیانتهاست؛ تنهاییای که در آن، هیچ نوری حتی از پروپرانولول هم عبور نمیکند.
پس این قرص، تنها یک سرپوش است بر روی واقعیتی که نمیخواهی ببینی؛ واقعیتی که باید در آینهی سردِ خودت نگاه کنی و بپذیری.
این مشکل، بزرگتر از هر قرصی است، اما در سکوتِ این درد است که شاید بتوانی آرام بگیری... اگر جرئت داشته باشی