هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Reza-H بله درسته
میخواستم داخل پیامم به این مورد هم اشاره کنم که مخاطب هم خیلی مهمه
چیزی که شما گفتین، تقریبا مثل همون روزمرگیه و شاید چیزی مثل سفرنامه ناصر خسرو(نمیتونم درست منظورمو برسونم، میخوام بگم محتوای داستان مانند و ادامه دار)من نظر خودم رو گفتم بر اساس علایق و رفتار خودم که علاقه ای به دنبال کردن تجربه ها و اتفاقات یه فرد در طول زندگیش ندارم(البته بیشتر وقتا بستگی داره فرد کی باشه)
و حتی کتابها و رمانهای این مدلی رو نمیخونم
اما آدمی که برعکسه منه و خلقیات متفاوتی از من داره ممکنه خیلی هم استقبال کنه از محتوای اینچنینی
پس علاوه بر هدف وبلاگ نویس، مخاطب و علایق و سلایقش هم مهمهبابونــــه
آره.
هر مخاطب هم یک سبکی رو می پسنده
درسته
ممکنه یه نفر به قول شما سفرنامه ناصر خسرو رو ماندگار بدونه
یه نفر هم یه اثر نه چندان پر اهمیت بدونه -
من در برکهی اندوهم
آنقدر زیبا شنا میکنم
که هیچکس
به فکر نجاتم نمیافتد... -
خدایاشکرتتت :)))
️
-
بابونــــه
آره.
هر مخاطب هم یک سبکی رو می پسنده
درسته
ممکنه یه نفر به قول شما سفرنامه ناصر خسرو رو ماندگار بدونه
یه نفر هم یه اثر نه چندان پر اهمیت بدونهReza-H بله
البته سفرنامه ناصر خسرو مثال بود
من نخوندم بدونم چطور هست -
زهرا بنده خدا 2
((:
به روی چشممماهلین سایتتون
چشمت بی بلا -
Reza-H بله
البته سفرنامه ناصر خسرو مثال بود
من نخوندم بدونم چطور هستبابونــــه
بله بله. متوجهم -
سلام
-
پروپرانولول خوردم برای تپش قلبم گفتم شاید اینجوری اضطراب و ناراحتیم کم میشه
الان یه ناراحت مضطربم که ضربان قلبش بالا نرفته
پروپرانولول، قرص قرمزی که انگار قراره تپشهای قلب را آرام کند، اما نمیداند که دردِ واقعی، آن ضربانها نیستند، بلکه سایههای سنگینی است که توی عمق جان تو ریشه دواندهاند.
تو درونت تاریکیای
نه آن تاریکی بیصدا
بلکه آنکه نفسکشیدن را سخت میکند، و هیچ قرصی نمیتواند آن را بشکند.ضربان قلبت بالا نرفته؟ شاید چون آنچه در تو بالا میزند، نه فقط اضطراب جسمی، بلکه هراس عمیقِ یک تنهایی بیانتهاست؛ تنهاییای که در آن، هیچ نوری حتی از پروپرانولول هم عبور نمیکند.
پس این قرص، تنها یک سرپوش است بر روی واقعیتی که نمیخواهی ببینی؛ واقعیتی که باید در آینهی سردِ خودت نگاه کنی و بپذیری.
این مشکل، بزرگتر از هر قرصی است، اما در سکوتِ این درد است که شاید بتوانی آرام بگیری... اگر جرئت داشته باشی