هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Maaah اها خب پس چرا میزنی
ولی بوص -
Maaah اها خب پس چرا میزنی
ولی بوصماهلین سایتتون ریپلای زدم روش، بخوووننن
عزززیزمممم، الکیییی میگم، اصن تو دیدی عصبانیتمو تا حالا؟ -
Nilay عههه من برعکسم دقیقا
از خوندن کتابای ناشناخته ترس دارم.
هیچی برام ترسناکتر از این نیست که وقت بزارم رو یه کتاب و نصفه بخونمش و نتونم اون کتابو به لیست کتابای خونده شده تو ذهنم اضافه کنم.
همیشه فکر میکنم کتابی که از نظر اکثریت خوبه یعنی از نظر منم خوبه، تا الان اینجوری بودهMaaah نه منظورم این نیست.
منظورم اون کتابایی هست که بعضی بلاگرا و اینا معرفی میکنن مثلا دختری که به اعماق دریا افتاد.
ولی کتابی که چند تا کارشناس یا اهل مطالعه واقعی بگن خوبه که قطعا خوبه مگر اینکه سلیقه آدم نباشه...
مثلا کی میتونه بیاد بگه کامو نویسنده بدیه یا کتاباش بده نهایت یکی میتونه بگه سبکش سلیقه من نیست. -
Maaah من پیش از تو فوق العادس
اما من جلد دومش رو خیلی دوست نداشتم.
جلد سه هم گرفتم ولی نخوندم
حس میکنم جالب نیست و قشنگی جلد اول رو کمرنگ میکنهNilay از موقعی که ویل مرد دیگه کامل دنبال نکردم. واقعا جلد دومش برام بی روح و بی مزه بود. شخصیت لوییزا از اون دختر پرانرژی و شاداب تبدیل شده بود به یه گل پژمرده (که البته حقم داشت). زندگیش خیلی بیثبات شده بود و واقعا فقط میخوندم که تموم بشه.
جلد سومش هم دو دلم بخونم یا نه... -
Nilay از موقعی که ویل مرد دیگه کامل دنبال نکردم. واقعا جلد دومش برام بی روح و بی مزه بود. شخصیت لوییزا از اون دختر پرانرژی و شاداب تبدیل شده بود به یه گل پژمرده (که البته حقم داشت). زندگیش خیلی بیثبات شده بود و واقعا فقط میخوندم که تموم بشه.
جلد سومش هم دو دلم بخونم یا نه...E.B.BUTTERFLY نهههه جلد سه رو نخون کلا همه چیز رو زیر سوال میبره
میدونم آدم زنده باید زندگی کنه اما روابط عاشقانه که لوییزا بعد از ویل تجربه میکنه اون عشق پاکشون رو برام خدشه دار میکنه و دیگه داستان به دلم نمیشینه
ولی به نظرم حضور دختر ویل تو جلد دو خوب بود... -
Maaah نه منظورم این نیست.
منظورم اون کتابایی هست که بعضی بلاگرا و اینا معرفی میکنن مثلا دختری که به اعماق دریا افتاد.
ولی کتابی که چند تا کارشناس یا اهل مطالعه واقعی بگن خوبه که قطعا خوبه مگر اینکه سلیقه آدم نباشه...
مثلا کی میتونه بیاد بگه کامو نویسنده بدیه یا کتاباش بده نهایت یکی میتونه بگه سبکش سلیقه من نیست.Nilay میگممم، تعجب کردم
کامو هم خیلی خفنه -
E.B.BUTTERFLY نهههه جلد سه رو نخون کلا همه چیز رو زیر سوال میبره
میدونم آدم زنده باید زندگی کنه اما روابط عاشقانه که لوییزا بعد از ویل تجربه میکنه اون عشق پاکشون رو برام خدشه دار میکنه و دیگه داستان به دلم نمیشینه
ولی به نظرم حضور دختر ویل تو جلد دو خوب بود...Nilay عه واقعا؟
پس هیچی کنسل شد! وقتی جلد اول رو میخوندم با خودم میگفتم وای چقدر عشق پاک و خالصانه ای بهم دارن. حتی موقعی که ویل قصد داشت به زندگیش پایان بده و از لوییزا خواست همراهیش کنه برای سفر، لوییزا باهاش قهر کرده بود (از شدت علاقه ای که بهش داشت). در واقع جوجو مویز داشت این حس رو به خوانندگان القا میکرد که: این دختر تمام وجودش، تمام انرژیش رو برای ویل خرج کرد. حتی یجورایی زندگی
نا به سامان خودش رو هم رها کرد تا شاید بتونه ویل رو از خودکشی منصرف کنه. ولی وقتی دید تلاش هاش جواب نداد و ویل از همون اول آشنایی تصمیم قطعیش رو گرفته بود، ضربه بدی خورد. من اینجا به لوییزا حق میدم. اگر عشق ویل به اون واقعی بود، چرا در نهایت بدون توجه به تمام تلاش هایی که براش کرد، نظرش عوض نشد؟ البته از یه طرف هم نباید خودخواهانه نگاه کرد، ویل واقعا داشت عذاب میکشید. از اون آدم ورزشکار و خوشتیپی که همه براش ارزش قائل بودن تبدیل شد به یک تیکه گوشت روی صندلی چرخ دار. با اینکه پایانش غم انگیز بود ولی به نظر خالصانه و پاک بود...تا اینکه رفتیم جلد دوم. روابط ناپایدار و متعدد لوییزا با آدمای مختلف باعث شد تمام پلهای قشنگی که جلد اول پشت سرم ساخت، به یکباره فرو بریزه. ولی شاید نویسنده تلاش داشت بگه: لوییزا بعد مرگ ویل با افراد مختلف ارتباط برقرار کرد بلکه شاید، شاید یک نفر از اونها حسی که از ویل میگرفت رو براش تداعی کنن. -
Nilay عه واقعا؟
پس هیچی کنسل شد! وقتی جلد اول رو میخوندم با خودم میگفتم وای چقدر عشق پاک و خالصانه ای بهم دارن. حتی موقعی که ویل قصد داشت به زندگیش پایان بده و از لوییزا خواست همراهیش کنه برای سفر، لوییزا باهاش قهر کرده بود (از شدت علاقه ای که بهش داشت). در واقع جوجو مویز داشت این حس رو به خوانندگان القا میکرد که: این دختر تمام وجودش، تمام انرژیش رو برای ویل خرج کرد. حتی یجورایی زندگی
نا به سامان خودش رو هم رها کرد تا شاید بتونه ویل رو از خودکشی منصرف کنه. ولی وقتی دید تلاش هاش جواب نداد و ویل از همون اول آشنایی تصمیم قطعیش رو گرفته بود، ضربه بدی خورد. من اینجا به لوییزا حق میدم. اگر عشق ویل به اون واقعی بود، چرا در نهایت بدون توجه به تمام تلاش هایی که براش کرد، نظرش عوض نشد؟ البته از یه طرف هم نباید خودخواهانه نگاه کرد، ویل واقعا داشت عذاب میکشید. از اون آدم ورزشکار و خوشتیپی که همه براش ارزش قائل بودن تبدیل شد به یک تیکه گوشت روی صندلی چرخ دار. با اینکه پایانش غم انگیز بود ولی به نظر خالصانه و پاک بود...تا اینکه رفتیم جلد دوم. روابط ناپایدار و متعدد لوییزا با آدمای مختلف باعث شد تمام پلهای قشنگی که جلد اول پشت سرم ساخت، به یکباره فرو بریزه. ولی شاید نویسنده تلاش داشت بگه: لوییزا بعد مرگ ویل با افراد مختلف ارتباط برقرار کرد بلکه شاید، شاید یک نفر از اونها حسی که از ویل میگرفت رو براش تداعی کنن.E.B.BUTTERFLY دیدگاهت نسبت به روابط لوییزا قشنگهها
اما من خیلی نمیتونم بپذیرم به ویژه که ظاهرا این مدل روابط لوییزا تو جلد سه هم هست (البته خودم نخوندم فقط شنیدم) و خب آدمهای دیگه هم بازیچه نیستن که لوییزا بخواد به عبارتی یه تستی بکنه همه رو تا حسی مشابه با اون چیزی که با ویل تجربه کرده رو پیدا کنه
البته که اگر اشتباه نکنم عشق دومش بهش خیانت میکنه ولی خب اصلا اون رابطهای که با اون نفر شکل میگیره خودش نقض میکنه عشقش به ویل رو
ناگفته هم نماند کلا من نظر شخصیم اینه که اگر حس اولیه عشق باشه آدم دنبال کس دیگه نمیگرده
شاید یکم متعصبانه باشه ولی خب همین طرز فکر باعث شد نتونم از جلدهای دیگه کتاب لذت ببرم.... -
هیچ
چیز
فراموش
نمیشود،
یاد،
در
استخوان
است...! -
آهسته و پیوسته
-
امیدوارم غرق بشی و کسی نتونه نجاتت بده زمانی که غرق در خوشحالی و خوشبختی هستی.