هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
اتفاقا بهتون میخوره که مظلوم باشید و به خاطر ادبتون دهن به دهن کسی نزارید
ولی خب بعضی ها هم هستن که خیلی حاضر جوابن
مثلا معروفه که دخترای استان ما زبون درازن -
اتفاقا بهتون میخوره که مظلوم باشید و به خاطر ادبتون دهن به دهن کسی نزارید
ولی خب بعضی ها هم هستن که خیلی حاضر جوابن
مثلا معروفه که دخترای استان ما زبون درازن -
Maaah از دانشکده ما نمیشه سر در آورد مهد عجایبه
کل کشور شهریور امتحان دادم ما مرداد دیگه از اینجاش بخونید خودتون -
اون همه زجری که از نداشتنش کشیدم...
اون همه شوقی که از اومدنش داشتم...
اون همه عشقی که ازش ته دلمه...
من و حرف عاشقانه؟
ابدا....
ولی وقتی گفت میخوام برم تو قلبت
گفتم فعلا که نمیتونی بیای بیرون...
گفت چند تا دوستم داری؟با انگشتات بگو
گفتم کمن...
گفت انگشتای پاتم حساب
گفتم بازم کمه...
وقتی ۲شب بعد از گریه ای که صدامو بسته بود و بعد از اینکه بهتر شدم
بعد از چندین ماه
عاشقانه و صادقانه و با خجالت اما از ته دل
۳بار گفتم که
دوست دارم...
اگه بره و دلمو به دست نیاره قطعا لیاقت عشقمو نداشته...
اونم خوبه...خیلی خوبیا داره...حواسش به حالِ دلم هست...کمک کرد گند کاریای آشپزیمو جمع کنم...
خوراکیایی که دوست دارمو برام میاره...
بهش گفته بودم جوراب دخترونه دوست دارم و امروز رفته بود برام پیدا کنه ولی ندیده بود...(فک کرده بود گفتم خرس روش باشه و اینطوری پیدا نکرده بود..( : _ و البته مخصوص برا خریدِ جوراب نرفته بود ولی یادش بود...)
اون شب وقتی حالِ دلم بد بود،عملا از تو خوابش بلند شد رفت تو حیاط که تلفنی باهام حرف بزنه...
اون شب که زار زده بودم و دعوایِ دوطرفه ای کرده بودیم
بازم به خاطر من تو اون سرما رفته بود بیرون تا برسه به ماشینش و باهام حرف بزنه...ولی وقتی اومدم حرف بزنم نتونستم و گفتم فردا حرف بزنیم؟...
متوحه بغضم شد و قبول کرد و خدافظی کردیم...
باز تو پیام گفت میخوام حرف بزنم باهات و وقتی با صدایِ گرفته ام گفتم خوبم تو خوبی؟
از ته دلش گفت شما خوب باشی منم خوبم...
از همین الان دلم براش تنگ شد...
۱ساعت و نیم باهام حرف زد تا آرومم کرد...
و وقتی ازش تشکر کردم که برام وقت گذاشته
کاملا جدی و کمی عصبانیت گفت که
الان دیگه با همیم
یکی ایم
اگه برا کسی دیگه وقت گذاشتم اون آره باید تشکر کنه
ولی تو نه...
این حرفا رو نزن...!( الان که نوشتمش لوس به نظر میاد ولی در واقعیت اصلا اینطوری نبود...)
گفت، عزیزم ۹شب به بعد فکر و خیال میاد سراغش،آخه من از اینجا چیکار کنم؟(با یه حالت درموندگی ای...)
خیلی مهربونیا باهام داشته...
اگه نشه قطعا داغون میشم...
اولین هامو باهاش تجربه کردم...
دلتنگش میشم...
همین الان وقتی چند ساعت حالمو نمیپرسه دلم میگیره...
خیلی وابستش شدم...
ولی...
باید بهم ثابت کنه که دوستم داره و برام ارزش قائله...
و گرنه دق کردن و جنگیدن واسه فراموش کردنش رو ترجیح میدم...
نمیتونم با این فکر و خیالم ادامه بدم...
مگر فردا بهم ثابت کنه که اینطور نیست...
#تودلی -
زهرا بنده خدا 2
فقط مضطرب نباش... هر چی که باید اتفاق بیوفته میوفته
چه استرس داشته باشی چه نه.... تأثیری تو نتیجه نداره
پس آروم باش... =))______
چشم...تلاشمو میکنم...
ممنونم ازت