هرچی تودلته بریز بیرون7
-
-
در وصف ابر:
همه از باران نوشتند؛
از بوی خاکِ نمخورده، از چکچکِ عاشقانهاش بر پنجره، از خیسیِ معصوم کوچهها.
اما کسی نپرسید، پیش از آنکه این همه زیبایی ببارد، ابر چه کشیده بود؟ابر، همان دلِ گرفتهی آسمان است؛
همان بغضِ بیصدا که هیچکس نمیبیندش تا وقتی بشکند.
سالها در باد سرگردان میشود، تکهتکه و تنها،
از گرمای خورشید میگریزد و در سرمای خویش پناه میگیرد.باران را همه دوست دارند،
اما ابر را نه؛ چون ابر فقط نشانهی اندوه است،
پردهای میان ما و روشنایی.
با این حال، اگر ابر نبود،
هیچ شعری از باران نمیماند،
هیچ دلی سبک نمیشد،
و هیچ خاکی نمیرویید.ابر، قهرمانِ خاموشِ آسمان است —
کسی که باید بگرید تا دیگری زیبا دیده شود. -
ای ماهِ پسِ ابر، ندیدیم تو را
-
در وصف ابر:
همه از باران نوشتند؛
از بوی خاکِ نمخورده، از چکچکِ عاشقانهاش بر پنجره، از خیسیِ معصوم کوچهها.
اما کسی نپرسید، پیش از آنکه این همه زیبایی ببارد، ابر چه کشیده بود؟ابر، همان دلِ گرفتهی آسمان است؛
همان بغضِ بیصدا که هیچکس نمیبیندش تا وقتی بشکند.
سالها در باد سرگردان میشود، تکهتکه و تنها،
از گرمای خورشید میگریزد و در سرمای خویش پناه میگیرد.باران را همه دوست دارند،
اما ابر را نه؛ چون ابر فقط نشانهی اندوه است،
پردهای میان ما و روشنایی.
با این حال، اگر ابر نبود،
هیچ شعری از باران نمیماند،
هیچ دلی سبک نمیشد،
و هیچ خاکی نمیرویید.ابر، قهرمانِ خاموشِ آسمان است —
کسی که باید بگرید تا دیگری زیبا دیده شود.یا اینطور بگم
همه از باران گفتند،
از بوسهاش بر خاک، از نرمیاش بر گونهی جهان.
اما هیچکس از من نپرسید — منی که پیش از هر قطره، درد را حس کردم.من، ابرم.
پیش از آنکه کسی شاد شود، من گریستهام.
پیش از آنکه زمین جان بگیرد، من دل سپردهام به رفتن.همه دوست دارند صدای باران را،
اما هیچکس سکوت مرا تاب نمیآورد.
من در میان آسمان معلقم، پر از گفتنی، پر از نگفتن.
هیچکس نمیداند جمع کردنِ خویش،
تا لحظهی رهایی، چقدر سنگین است.کاش کسی روزی به من نگاه میکرد،
نه وقتی که میبارم،
بلکه وقتی هنوز در خودم فرو رفتهام —
در آستانهی شکستن. -
یا اینطور بگم
همه از باران گفتند،
از بوسهاش بر خاک، از نرمیاش بر گونهی جهان.
اما هیچکس از من نپرسید — منی که پیش از هر قطره، درد را حس کردم.من، ابرم.
پیش از آنکه کسی شاد شود، من گریستهام.
پیش از آنکه زمین جان بگیرد، من دل سپردهام به رفتن.همه دوست دارند صدای باران را،
اما هیچکس سکوت مرا تاب نمیآورد.
من در میان آسمان معلقم، پر از گفتنی، پر از نگفتن.
هیچکس نمیداند جمع کردنِ خویش،
تا لحظهی رهایی، چقدر سنگین است.کاش کسی روزی به من نگاه میکرد،
نه وقتی که میبارم،
بلکه وقتی هنوز در خودم فرو رفتهام —
در آستانهی شکستن.گاهی باد میآید و تکهای از من را میبَرد،
مثل کسی که بیخبر میرود و نمیداند چه دردی میگذارد.
در دلِ آسمان، هیچکس مرا صدا نمیزند.
همه چشمبهراهِ باراناند، نه من.من همیشه باید تیره شوم تا دیده شوم،
همیشه باید بگریم تا آرام گیرم.
عجیب نیست؟
که روشنایی، سهمِ زمین است
و تیرگی، سهمِ من.اما با اینهمه، هنوز دوست دارم ببارم.
چون هر قطره، بخشی از من است که به آغوش میرود —
به خاک، به برگ، به دستِ کسی که زیر باران لبخند میزند
بیآنکه بداند این لبخند را
من با گریهام خریدهام.شاید روزی کسی به آسمان نگاه کند
و نه به باران، که به من —
و بگوید:
«ابر هم زیباست،
حتی پیش از گریستن.»