هرچی تودلته بریز بیرون7
-
Zahra.HD
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است -
من ده سالم بود پدربزرگم فوت شد داشتن نماز میخوندن بالای سرش نماز تموم شد اومدن پارچهٔ روی تابوت رو کشیدن گریههای آخرو بکنن من از قبل همه اونجا بودم. دقیقا بالای سر بابابزرگم.
کفن رو از روی صورتش کشیدن من دید کامل داشتم. حدود سی چهل ثانیه با دقت تمام بابابزرگم رو که کلی چیز چپونده بودن توی سوراخای بینیشو اون وجنات نهایی و بعد از شسته شدن دیدم و واقعا تمام وجودم معنای خالص تعجب و پشمریختن بود.
که یه خانومی که واقعا یادم نمیاد کی بود توی اون هیاهو متوجه من شد گفت کی گفته این بچه اینجا وایسه منو کشید برد.S.daniyal hosseiny
اوه
🥲
-
میتونی هم به پیشنهاد رضا بری دفن میت ببینی.
S.daniyal hosseiny

"یکبار فقط"
-
رضاجان، چنین تجربهای عمرا برای من یادآور فانی بودن زندگی نیست.
من تا سالها فقط «ترسیده» بودم.
S.daniyal hosseiny
قاعدتا منظورم از "نزدیک"، اینقدر نزدیک نبود 🥲
-
سلام ملت
-
هعییییی





-
روزگار غریبی است نازنین
️

شعردانه
|


ژپدصژمدصم