-
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بودسجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه اوگفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ایجام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده اینشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنیخسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکنمرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستمگفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منمسال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختیعشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختمکردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشدسوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبتروز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلیمطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنیحال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بودمرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.– شعر از: مرتضی عبداللهی
.
.
چقد این شعرو دوست دارم...... -
من یک دختر ایرانیم... بدان....!!
"حوای " کسی نمیشوم .که به هوای دیگری برود.تنهاییم را با کسی قسمت نمیکنم .که روزی تنهایم بگذارد...روح خداست که در من دمیده شده و احساس نام گرفته.. ارزان نمیفروشمش..دستهایم بالین کودک فردایم خواهد شد..بی حرمتش نمیکنم و به هر کسی نمیسپارمش..
باران بی وقفه این روزها..هوای عاشقی به سرم می اندازد..
لبریزم از مهر اما استوار.!"سودای دلم " قسمت هر کسی نیست..عشق حوای ایرانی ، با شکوه است و بزرگ ..آدمی را برای همراهی برمیگزیند ..شریف..لایق.. فروتن..عاشق..!!
+دخترا حواستون به خودتون باشهــــــ
-
آدمــڪ زندگـــــــــے زیـــــباســــــــــــتـ بـــــخنـــــدツ
آدمـڪ مـــــرگـ همــــین جـــــاســــــتـ بــــــخنـــــدツ
آدمـڪ خـــــر نشــــوے گــــــــــــــریــــــــﮧ کــــنیღ
ڪـل دنـــــیـــــا ســـــرابـ اســـتـ بــــــخنـــــدツ
دســــتـ خـــطـــے ڪـﮧ تــــو را عـــــاشـق ڪـرد،شوخـــے ڪـاغــذے مـــاســــتـ بــــــخنـــــدツآטּ خــــدایے ڪــﮧ بــــزرگـــتــــر خـــــــوانـــــدے ، بـﮧ خـــــدا مــــــثـــل تــــــو تـــــنهـــاســتـ بــــــخنـــــد
-
وقتی شانه رد می شود از میان تار تار موهایت و می رقصد دندانه های آن میان موج خروشان موهایت و مثل هر روز می بافی شان...من هم می بافم هر روز خیال و رویا و حسرت با تو بودن را...
#فاطمه_یزدی
-
سلسله موی دوست، حلقهٔ دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ، در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد، که دوست دوست تر از جان ماست ...
#سعدی -
می توان از قصه ی فرهاد این را برگرفت!
مرد اگر عاشق شود کوهی نمی ماند دگر!#علیرضا_تقی_زاده
-
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!قیصر امین پور
-
این پست پاک شده!
-
من که در تُنگ
برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم؛
غمِ دریا دارم..!#فاضل_نظری
-
دوست دارم با تمام وجودم
تویی را که هنوز نه دیده ام
و نه می شناسم
قولت را به درختهای
پر شکوفه داده ام
به بهار آمدنت
به فصل باران و
قطره های نوازشگرش
پاییزی که معنای
کوچ را نمی داند
تابستان داغ آغوشت
و به زمستانی که
همه شبهایش یلدای
با تو بیشتر بودن است#فاطمه_یزدی
-
گفتم گرفتارم خدا گفتی که آزادت کنم
گفتم گنه کارم خدا گفتی که عفوت میکنم
گفتم خطا کارم خدا گفتی که می بخشم خطا
گفتم جفا کارم خدا گفتی وفایت میدهم
گفتم صدایت میکنم گفتی جوابت می دهم
گفتم ز پا افتاده ام گفتی بلندت میکنم
گفتم نظر بر من نما گفتی نگاهت می کنم
گفتم بهشتم می بری؟ گفتی ضمانت می کنمگفتم که من شرمنده ام گفتی که پاکت می کنم
گفتم که یارم می شوی گفتی رفاقت میکنم
گفتم ندارم توشه ای گفتی عطایت میکنم
گفتم دردمندم خدا گفتی مداوایت کنم
گفتم پناهی نی مرا گفتی پناهت می دهم
خدایا مرسی که هستی:)