هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
@hasty-79 انگیزه دادنی نیست
بری پای درس میفتی جلو و انگیزم خودش میاد@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@hasty-79 انگیزه دادنی نیست
بری پای درس میفتی جلو و انگیزم خودش میاداین جمله به اندازه ی کافی انگیزه ادمو می گیره
-
@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@hasty-79 انگیزه دادنی نیست
بری پای درس میفتی جلو و انگیزم خودش میاداین جمله به اندازه ی کافی انگیزه ادمو می گیره
najafiali78 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@hasty-79 انگیزه دادنی نیست
بری پای درس میفتی جلو و انگیزم خودش میاداین جمله به اندازه ی کافی انگیزه ادمو می گیره
واقعا ...
-
@hasty-79 انگیزه دادنی نیست
بری پای درس میفتی جلو و انگیزم خودش میاد@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@hasty-79 انگیزه دادنی نیست
بری پای درس میفتی جلو و انگیزم خودش میادآره..دقیقا
-
@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@hasty-79 انگیزه دادنی نیست
بری پای درس میفتی جلو و انگیزم خودش میاداین جمله به اندازه ی کافی انگیزه ادمو می گیره
najafiali78 چرا؟؟؟ منظورم این بود که هی ادم بشینه کلیپ انگیزشی ببینه و جمله انگیزشی بخونه انگیزه نمیاد باید بیفتی به قول اقای افشار تو کار که انگیزم بیادخودش
-
@dr-saraaa kنه بابا سختی درسش رو می گم .اصلا از عمل نمی ترسم فقط از اینکه بینی م بعد عمل چه جوری در میاد می ترسم
-
@dr-saraaa در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
sita منم همونو گفتم
اوهوم:)ایشالا خوب در بیاد :// :))ما همگی دست به دعا بر میداریم
-
najafiali78 چرا؟؟؟ منظورم این بود که هی ادم بشینه کلیپ انگیزشی ببینه و جمله انگیزشی بخونه انگیزه نمیاد باید بیفتی به قول اقای افشار تو کار که انگیزم بیادخودش
@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
najafiali78 چرا؟؟؟ منظورم این بود که هی ادم بشینه کلیپ انگیزشی ببینه و جمله انگیزشی بخونه انگیزه نمیاد باید بیفتی به قول اقای افشار تو کار که انگیزم بیادخودش
باشه بریم بیفتیم روی کتاب ببینیم انگیزه میاد؟
-
najafiali78 چرا؟؟؟ منظورم این بود که هی ادم بشینه کلیپ انگیزشی ببینه و جمله انگیزشی بخونه انگیزه نمیاد باید بیفتی به قول اقای افشار تو کار که انگیزم بیادخودش
@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
najafiali78 چرا؟؟؟ منظورم این بود که هی ادم بشینه کلیپ انگیزشی ببینه و جمله انگیزشی بخونه انگیزه نمیاد باید بیفتی به قول اقای افشار تو کار که انگیزم بیادخودش
یه چیزی که هست من فهمیدم اینه که اونایی که انگیزه بالایی دارن این انگیزه رو به مرور زمان ایجاد کردن و درونیش کردن.
طرف میاد میگه ایییی من انگیزه ندارم برای درس خوندن انگیزه بهم بدین. درسته یه چیزی میگن انگیزه موقتا میره بالا ولی بعده یه مدت کوتاه همان اش و همان کاسه.
-
@dr-saraaa در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
sita منم همونو گفتم
اوهوم:)ایشالا خوب در بیاد :// :))ما همگی دست به دعا بر میداریم
-
@dr-saraaa
نه بابا ترس نداره -
@dr-saraaa
نه بابا ترس نداره@sobhan-1999 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@dr-saraaa
نه بابا ترس ندارهآره بابا چه ترسی .......
-
najafiali78 چرا؟؟؟ منظورم این بود که هی ادم بشینه کلیپ انگیزشی ببینه و جمله انگیزشی بخونه انگیزه نمیاد باید بیفتی به قول اقای افشار تو کار که انگیزم بیادخودش
@اسمان-ابی در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
najafiali78 چرا؟؟؟ منظورم این بود که هی ادم بشینه کلیپ انگیزشی ببینه و جمله انگیزشی بخونه انگیزه نمیاد باید بیفتی به قول اقای افشار تو کار که انگیزم بیادخودش
صحیح
ولی چکشی تو ذوق نزن دیگه
می خونی خودش میاد
خب طرف افسردس کتاب می بینه گریش میگیره
چجوره بخونه؟؟؟ -
@sobhan-1999 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@dr-saraaa
نه بابا ترس ندارهآره بابا چه ترسی .......
-
اصل شعر از حمید مصدق هست :
شعر اول :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه، سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
========================================
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
شعر دوم :
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
========================================
و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده که خیلی جالبه بخونید :
شعر سوم :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
پیشنهاد میکنم حتما بخونید ارزششو داره @دانش-آموزان-آلاء
-
اصل شعر از حمید مصدق هست :
شعر اول :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه، سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
========================================
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
شعر دوم :
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
========================================
و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده که خیلی جالبه بخونید :
شعر سوم :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
پیشنهاد میکنم حتما بخونید ارزششو داره @دانش-آموزان-آلاء
@sobhan-1999 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
اصل شعر از حمید مصدق هست :
شعر اول :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه، سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
========================================
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
شعر دوم :
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
========================================
و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده که خیلی جالبه بخونید :
شعر سوم :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
پیشنهاد میکنم حتما بخونید ارزششو داره @دانش-آموزان-آلاء
دیگه ادامه نداره ؟
مثلا از زبان درخت سیب
یا پدر پسر
مادر دختر ؟؟؟؟؟