-
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته امقمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ، از این قمار خسته امnajafiali78 در
شعردانه
گفته است:
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته امقمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ، از این قمار خسته ام
برخیز و مخور غم جهان گذران
چون ارزش نداره -
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مرداب به رود گفت:
چه كردي كه زلالي؟
جواب داد گذشتم...
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
️من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منندگفته بودی که چرا محو تماشای منی
و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنیمژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی…هوشنگ ابتهاج
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۵۰ آخرین ویرایش توسط najafiali78 انجام شده
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۲۰:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الا یا ایهه ساقی
صبح کن این شب را.... -
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۲۳:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشمهایش آینه ی من بود
چشمانم را بستم
بیچاره دلم.. -
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۴:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۴:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد.... -
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۴:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۴:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا که نامت می برند باز عید قربان می شود
ای به قربان تو و چشمان عاشق پیشه ات
پروانه_حسینی
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۰۷ آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
دلم یک باغ پــــر نارنج...
دلم آرامش تُــرد و لطیــف ...
دلم صبـــحی
ســـــــلامی
بـــوسهای
عشقــی
نسیــمی
عطــــــر لبخندی
نــــوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتـــر حتی؛
دلـــم شعــــری ســراســـر دوســـتت دارم،
می خواهد .... -
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای بی خبر از حال من
امروز کجایی؟
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آنچه شنیدید زخود یا ز غیر
و آنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است...
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۱۰ آخرین ویرایش توسط Sobhan.1999 انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مــن کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا
یا تمنای وصال چون تـــو کس باشد مرا
گر بود شایستهٔ غم خوردن تـــو جان مـــن
این نصیب از دولت عشق تـــو بس باشد مرا
گر نه عشقت سایهٔ مـــن شد چرا هر گه که مـــن
روی بر تابم ازو پویان ز پس باشد مرا
هرنفس کانرا بیاد روزگار تــــو زنم
جملهٔ عالم طفیل آن نفس باشد مرا
هز رمان ز امید وصل تــــو دل خود خوش کنم
باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا
چون خیال خاکپایت مینبیند چشم مــــن
بر وصال تـــــو چگونه دست رس باشد مرا ...
" سنایی "
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مگر از طرف خدا معجزه حاصل بشود
که دلم باز دلم باز دلم
دیگر دل نمیشود... -
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل دردمنــــــد ما را
که اسیـــــــر تـــــــوست یــــارابه وصـــــــال مــــــرهمی نِه
چــــــــو به انتـــــظار خستــــی
سعدی
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۵:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو
آن شعري كه من،
جايي نميخوانم!محمد_علي_بهمني