هفته های خوشحالی
-
سلام.
%(#ff00bf)[روز پنجم]️
امروز درس خوندن رو جدیطور آغاز کردیممنو زهره به ازای هر صفحه خوندن، 2صفحه حرف میزنیم و میخندیم
هر درسی ک میخونیم یه چرت و پرتی درمیاریم ازش ک بخندیم
چون خیلی وخ بود درس نخونده بودم داشتم شیمی میخوندم نمیدونم چرا روسری سرَم بود
مث اینکه شیمی نامحرمه حواستون باشه
خیلی باخودم کلنجار رفتم ک اینو بگم یا نهولی خودمون خیلی خندیدیم بذا برا شما هم بگم
بابام تو حیاط بود داشت ب درختا و گلا آب میداد، نگو یه گربه هم بالای درخت بود و بابامو آبیاری کرد کاملاما فقط دیدیم بابام سراسیمه وارد خونه شد مستقیم رف تو حموم با فحش
بعدش ما فهمیدیم چی شده
سفارش کرده ب هممون هرکی این گربه رو دید یه دمپایی ای چیزی پرت کنه طرفش
من ک مُردم از خنده امروزهنوزم دارم میخندم
واقعا حادثه خبر نمیکنه
-
خب مثل اینکه امروز روز آخره
امروزم نشستیم کمی گیم زدیم و با دوستانمون حرف زدیم و خوش گذشت
ببخشید دیگه من روزام زیاد چالشی نیست -
روز سوم(یاد فیلم روز سوم افتادم
)
امروز یه روز خییییلی عالی بود
از صبح که پاشدم تدارکات تولد برا خواهری رو فراهم میکردم
جشن بزرگ نبود فقط خونواده ی خودمون.ولی به نظر من همین جشنم باید بهترین میبود چون خواهرم لیاقتشو داشت
سفارش کیکی که قرمز باشه روشم بنویسن هرچی ارزوی خوبه مال تو با چن تا گل رز کنارش که رنگ کیکو صورتی زده بودولی از بس خوشگل بود چیزی نگفتم
بعدم رفتم کادو خریدم براش.هدفون و کیف و کفش قررررررمزیعنی اونقدری که خودم ذوق کردم خودشم ذوق کرد ولی خیلی خوبه کادو خریدن
خواهریم نمیدونست تولدشهسوپرایز بود
وقتی اومدم تو اتاق بود سریع کیکو گذاشتم روی میز کادو هارو هم با هزار بدبختی توی ماشین ولی با کلی دقت خوشکل پیچیده بودم گذاشتم روی میز و شمع هارو روشن کردم( یه اتفاقی هم افتاد که تا به امروز سابقه نداشت من بالاخره تونستم کارهامو سرییییع انجام بدم و این یعنی یک برگ برنده برام
)
از اینکه اولش چقد سوپرایز شدو بعدم با دیدن هر کدوم از کادوها چقد خوشحال شد بگذریم در کل خیلی خوش گذشت
بعد از اونم عروسی دوستم بود که بازم با سرعت نور( به حق کارای نکرده و چیزای ندیده)اماده شدم و رفتم عروسیم عالی بود
امروز کلیییی خسته شدم ولی ارزششو داشت
اینهمه خستگی به خوشحالی الانم می ارزید
خدایا ممنونم -
روز دوم
سلام
امیدوارم حال دلتون خوب باشهالان که انجمن اید خنده رو لباتون
شادو پیروز باشید
الان که انجمن هستم خیلی خوش حالمکلا وقتی جلوی کامپیوتر میشینم بایه بشقاب خوراکی جلوم :face_savouring_delicious_food: حس مفرح بی درد بودن بهم دست میده
امروزم سعی کردم مثل همیشه شاد باشم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: خواه بادلیل خواه بی دلیل
امروز واسه ی چندمین بار مورد تعریف بقیه واقع شدم و حس خوبی داشتم(نکنه انتظار داشتین بگم برای اولین بار
عجب انتظارایی داریناا
)
خب از دیشب شروع میکنم دختر داییم خونه ما بود ساعت یک میخواستیم بخوابیم میگه شما همیشه اینقدر زود میخوابینتا ساعت سه نزاشت که نه درس بخونم نه بخوابم اینقدر حرف زد
تا لنگ ظهرم خواب بود
امروز کلا روز پر سر و صدا و شلوغی واسم بود بچه ها خونه رو مهد کودک کرده بودن یه سرو صدایی راه انداخته بودن که اصلا جایز نبود تو این وضع درس بخونم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: حس معاون مهد کودک بهم دست داده بودالبته نمیدونم مهد کودکم معاون داره یا نه:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
همش باید بهشون نظارت بکنم
بعد از ظهر که همه رفتن گردش و من تنها موندم خونه خیلی خوش حال بودم از سکوت حاکم تو خونه اخ یه لذتی داره تنها تو خونه بمونی کلا این وضع و عاشقشم
اول چندتا اهنگ مورد علاقمو گوش دادمدیدم امروز اصلا قسمت نبود درس بخونم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
گفتم بقیشو فقط ریاضی بخونم کلا عاشق ریاضیم اصلا همه ی کتابا یه طرف ریاضی هم یه طرف
نمیدونم چرا ولی همیشه وسط ریاضی خوندن دوس دارم نقاشی بکشمیه چندتا کاریکاتورم کشیدم
مثل هر روز فکر کردن به یه دوست و ادم فوق العاده حس خیلی خوبی بهم داد
فکر کردن به اینکه خدایا با اینکه همه ی چیزایی که میخوام رو ندارم اما خیلی چیزا رودارم که واقعا عاشقشونم به خاطرشون سپاس گزارم و شکر بخاطر تک تک لحظات زندگیم....
ودر اخر اینکه
امیدوار باش به فردای زیبا
غنیمت شمر شیرینی امروز را ....
اها و اینکه شاعر میفرماید
تا توانی دلی شاد کن
لایک نکردن هنر نمیباشد -
سلام
روزچهارم :
-امرو روز زیاد جالبی نبود ! ولی وسطاش زیاد خندیدم ...ینی اخرش قشنگ بود :))
مهمون داشتیم*چ مهمانی *
این مهمونامون بخاطر عروسی و اینا اومده بودن تقسیم شدن تا بمونن خونه هامون چون از راه دور اومده بودن :))
من با مهمان مشکلی ندارم هااااااا عاشق مهمانم اتفاقا و این مهمونامون هم دوست دارم ولی امروز ازشون بدم اومد://
دور از جونتون مهمونامون ی پسر بچه دارن ب اسم امین جاناین منو کشته
ی حرفایی میزنه
فقط 8سالشه
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه ینی
بگذریم ... یکم بااون سرو کله زدم دیدم نمیتونم جلوشو بگیرم ورش داشتم دوتایی رفتیم بستنی براش خریدم خوردو یه هدیه کوچولو هم گرفتم تا بلکه موضوع توی خونه حلشه بره
تا من برمیگردم همه سنگ هاشونو وا بکنن
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
خلاصه ....
عصری اومدم انجمن !
دیدم یکی از دوستام فاطمه جان ... تاپیک توییت آلایی هارو ادرسشو گذاشته ! دیدم صاحب تاپیک نیست .. و درواقع فعالیت چندانی نداره ! بخودم گفتم اونکه نیست حیف تاپیکههم تاپیک از یاد نره هم نسل رو ادامه بدم برداشتم شعبه 2تاپیک رو زدم
و توسط پلیس فتا دستگیر شدم
!
https://forum.alaatv.com/topic/7977/توییت-آلایی-ها2/7
بسته شد !
و اولین شکست عشقی!
انقد خندیدم که دلم هنوز درد داره
_شب شد ... عموم با دوتا دختر نومزدش اومدن خونمون تا ب عروس پنجشنبه این هفته رقص یاد بدیم
الانم خونموننبرم پیششون :))
طبق عهد نامه - هروز میخندیم :))#خودتو باخوبی ب رخ بکش :))
همیشه بخندین الهیی
#شب بخییر -
-
روز چهارم
تازه از عروسی اومدم.احساس میکنم پاهامو ندارمکاملا بی حِسَن
عروسی دوست جونیم بود نمیشد که بشینم یه جا
یه عالمه با دوستای دبیرستان خندیدیم.دوست صمیمیم هم کنارم بود و این یعنی ته ته خوشحالی
ولی اخرش بابای عروس اومد و با هم گریه کردن.اشک تو چشام جمع شد سرمو چرخوندم دیدم همممممه دارن گریه میکنناخرش یه خورده غم انگیزناک بود
در کل امروزم روز خوبی بود -
روز سوم
سلام ببخشید من مثل چالش ندید پدید ها اینقدر زود اومدمامشب نت نمی یام میخوام فقط درس بخونم گفتم زود تر بگم برم
خب امروز رو خلاصه میگم
امروز به سه دلیل بسی شاد بودم
اول اومدن به انجمن که حالمو از این رو به ان رو کردپستای امروز عالی بودن امروز خیلی تو انجمن خندیدم واسه ی مثال دیدن پست عاشقانه که واسه نوشابه اماده کرده بودن
و نظر isorna راجب اون
کلا انجمن امروز خیلی باحال بود و خوش گذشت
(ولی زیاد نباید بیا م باید درس بخونم و همچنین شما)
دوم حرف زدن با یه ادم فوق العاده که عاشقشم و واقعا حس خوبی بهم میده و همیشه خنده رو لبام میاره
سومم ساعتی درس خوندن
شبتون بخیر -
ممنونم از رز عزیز به خاطر دعوت به این تاپیک@M-an
و نگارین قشنگ به خاطر این عکس خوشگل موشگل@negaarinکلا امروز روز خیلی خوبی بود برام از اون روزاییی که باید گفت چه روز خوبیه امروز چه بی اندازه خوشحالم
دیشب حال و احوال دلم عجیب گرفته بود امروز صبح خیلی یهویی زد به سرم برم حرم خیلی وقت بود نرفته بودم
جاتون خالی بسی چسبید:face_savouring_delicious_food: منبع ارامشی که اونجا داره رو تا حالا هیچ جایی پیدا نکردم..تو راه برگشت تو مترو چشمم افتاد به یه دختر نازدونه ی لپ گلی با بسته های ادامس توی دستش که شاید ته ته ته خوشحالی امروزش فروختن ادامسای توی دستش بود
تقریبا یه ایستگاه بعد اومد کنارم نشست و نفهمیدم مسیر کی تموم شد چون کل راهو با هم حرف زدیم جنس حرفاش اونقد پاک و ساده بود که دلت میخواست ساعتهااا بشینی و فقط و فقط به حرفاش گوش کنی...حرفایی زد که اگه بگم شاید دلتونو به درد بیاره ولی با وجود همه ی دردای توی دلش با یه حرف کوچیک چنان از ته دل میخندید که شاید من هیچ وقت اونجوری نخندیدم...عجیب دنیای قشنگی داشت ..دور از دغدغه های دنیای ما ادم بزرگا
ارزوی بزرگش این بود که خانوم دکتر بشه که مطمئنممم میشععع
خوشحالی بزرگ امروزمم این بود که فهمیدم دوستم که تصادف کرده بود در سلامتی کامله و فردا مرخصه
حرف اخر : اینکه خیلی وقتا خودمونیم که انتخاب میکنیم خوشحال باشیم یا ناراحت ،بخندیم یا گریه کنیم..میشه با بهونه های کوچیکم خندید ..خنده های از ته دل..(مثل خنده های معصومه)
امیدوارم همیشه خنده رو لباتون باشه بخندین و بخندونین -
سلام:))
روزپنجم :
امروز روز عجیب و پر از اتفاقات مختلف بود!
بنا ب دلیلی نمیتونم زیاد بنویسم ...ولی خیلی خندیدم
#خوشحال کننده ترین اتفاق امروز حرف زدن باداییم بود ک خیلی هم سر و کله هم زدیمموهام هنوز هم درد میکنن از بس کشیده
ولی عاشقشم
-خنده دار ترین هم تو باشگاه اتفاق افتاد ک ی توپی زدم ب پارتنرم ک مربی بهش گفت س روز مرخصیبرگشت بهم گفت ارنولد توهم این س روزو با دونفر کار میکنی تا جای اونو پر کنی
بهم گفت ارنولد
-خلاصه طبق تعهدمون بازهم خندیدم ....همیشه بخندیم حتی ب ناکار کردن مردم تو باشگاه
#تاپستی دیگر بدرود -
خوشحالی یعنی بعد از یک روز مطالعه ی سخت بشینی از این عکس های نجومی ببینی.
دوستان اگه خوششون بیاد هر شب یکی میذارم -
سلام
امیدوارم حال دلتون خوب باشه و خنده رو لباتون
امروز روز خیلی بدی بود بنا به دلایلی اما سعیمو واسه حال خوب داشتن کردم و موفق شدم
امروز از اومدن به انجمن خیلی خوش حال شدم مثل همیشه ممنون از پستای خوبتونکلا امروز تو دلی عجیب بود چن تا پست گذاشتم 7 تا لایک خورد کلا تو تودلی بیشتر از 5 تا بخوری باید خیلی خوش حال باشی
امروز تودلی جنبه اموزشیم داشت جواب چنتا سوالمو گرفتم
ممنون از دوستانی که جواب دادن
یه چیزاییم تو تودلی شنیدم شاخ دراووردم
خوش حالی بعدیمم این بود که ساعتی مشغول مطالعه بودم
شبتون بخیر -
روز دوم
امروز اتفاق چندان خاصی نیفتاد...مگه قراره هر روز یه چیزی بشه؟فقط یه تغییر روی دیوار اتاقم دادم که حس خیلی خوبیو بهم میده
با نخ گونی و گیره های رنگی پنگی کلیییی عکس اویزون کردم به دیوار :face_savouring_delicious_food: یکمم با ابجیم طبق معمول همیشه سروکله زدم و دعوا کردیم
که اگه دعوا نکنیم اصن روزمون شب نمیشه
اصن میگن دعوا نمک زندگیه
بعدشم یه فیلم سینمایی دان کردم که حیف حجم
فیلم 90دقیقه ایو فک کنم تو یه ربع دیدم
بس که مسخره بود
بقیشم تو دلی و انجمن
یکم هم با یکی از دوست جان ها حس کاراگاهیمون گل کرده بود امروزکه چقدرررررر خندیدم...
دیگه بیشتر نمیشه بگم جزو سریاته
هیچی دیگه همین
شاد باشیدان -
سلام
روز ششم :
امروز روز جالبی بود ! هم تو انجمن بودم هم خیلی جاهارفتم
_صبح طبق معمول بلند شدم و رفتم باشکاهولی خسته کننده بود
چون مجبور بودم جای اونی ام ک زدم شل و کورش کردم هم کار کنم
بعد از اون با خواهری جونم دوتایی رفتیم سینماتئاتر دیدیم
من خیلی ب تئاتر علاقه دارم
بعد از اون رفتیم بازار و یکم برای جمعه که عقد دختر عمومه خرید کردیمبرای بعضی از لباس ها نیم ساعت خندیدم چون واقعا اونارو میپوشن؟ :/:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
بعدش اومدیم رفتیم کلاس زبان خواهر جان و من ب عنوان مهمان بودم اونجا .. کلا من اینجوری بودممن بگم من بگم؟
خواهرم گفت پاشو برو خونه من خودم تنهایی میام
دیگه ساکت شدم
از اونجا اومدیم خونه دیدم دایی جونم اومده که کلی بابتش خوشحاااااااااال شدمبرام اناناس گرفته بود
:face_savouring_delicious_food: :face_savouring_delicious_food: من عاشق آناناسم
بعدشم بابام اومد و کلی از بیرون و اتفاقاتش برامون تعریف کردو ما خیلی خندیدیمشب نشینی با بابام رو دوست دارم عالیه
ایشالا سایه پدرو مادرامون همیشه بالاسرمون باشه
#با عادلم حرف زدم کلی خندیدیم بچه خوبیه@i-sorna
اینم از گزارش امروز
#همیشه بخندیم حتی شده ب ضربه فنی کردن پارتنرمون با مدل ارنولدی
#بخندو خودتو باخوبی ب رخ بکش
تا پستی دیگر بدرود -
سلام (:
روز پنجم و خوشحالیِ چهارم ! (((:
بعد از ثبت رکورد های تحویل بعد از دو هفته و پنج روز ! و تحویل بعد از یک هفته ! امروز شکر خدا بعد از 48 ساعت کارُ تحویل میدم ! بسی خوشحالم کلا (: بالاخره طلسم بدقولی هام شکست /:
کلی با عمه جان خندیدیم ! اصلا عمه باید پایه باشه ((((:
بعد از دو ماه رژیم سفت و سخت امروز با خیال راحت بستنی خوردم /: قیفی نبود ، نازنین ( بستنی خور ترین رفیقم ! ) هم نبود ولی بسی چسبید (:
میدونید ؟ قبلا فکر میکردم دارم تو زندگیِ بقیه همش نقش چسب زخم ایفا میکنم /: ولی امروز از ته ته قبلم خوشحالم که تونستم با دیوونه بازیام حالشو خوب کنم (: و البته این دفعه ی اولی نیست که من از خوب شدنِ حالش خوشحال میشم ((:
چاووشی هم که با ترکِ ما بزرگُ نادانیم رسما منو ترکوند ((: جانا سخن از زبان ما میگویی ((:
ممکنه فکر کنید دارم شعار میدم ( البته مهم نیست ! خودم که میدونم شعاری حرف نمیزنم ! ) ولی دعا حالمو خوب میکنه ... چه دعا برای ی غریبه ی مجازی مثل مهتاب و چه دعا برایِ حسین کوچولو و چه برایِ ... من به خوب شدنشون ایمان دارم ...
فکر کنم امروز یک قدم به فاطمه ای که میخواستم باشم نزدیک شدم... هنوز خیلی مونده تا برسم بهش ولی من این تلما رو آبی میکنم (:
اینم از امروز (:
یاعلی