هفته های خوشحالی
-
نوشتهشده در ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روز چهارم
تازه از عروسی اومدم.احساس میکنم پاهامو ندارمکاملا بی حِسَن
عروسی دوست جونیم بود نمیشد که بشینم یه جا
یه عالمه با دوستای دبیرستان خندیدیم.دوست صمیمیم هم کنارم بود و این یعنی ته ته خوشحالی
ولی اخرش بابای عروس اومد و با هم گریه کردن.اشک تو چشام جمع شد سرمو چرخوندم دیدم همممممه دارن گریه میکنناخرش یه خورده غم انگیزناک بود
در کل امروزم روز خوبی بود -
شرکت کننده امروز : آسمان ِ آبی
-
نوشتهشده در ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۵:۳۱ آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
روز سوم
سلام ببخشید من مثل چالش ندید پدید ها اینقدر زود اومدمامشب نت نمی یام میخوام فقط درس بخونم گفتم زود تر بگم برم
خب امروز رو خلاصه میگم
امروز به سه دلیل بسی شاد بودم
اول اومدن به انجمن که حالمو از این رو به ان رو کردپستای امروز عالی بودن امروز خیلی تو انجمن خندیدم واسه ی مثال دیدن پست عاشقانه که واسه نوشابه اماده کرده بودن
و نظر isorna راجب اون
کلا انجمن امروز خیلی باحال بود و خوش گذشت
(ولی زیاد نباید بیا م باید درس بخونم و همچنین شما)
دوم حرف زدن با یه ادم فوق العاده که عاشقشم و واقعا حس خوبی بهم میده و همیشه خنده رو لبام میاره
سومم ساعتی درس خوندن
شبتون بخیر -
نوشتهشده در ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۵:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ممنونم از رز عزیز به خاطر دعوت به این تاپیک@M-an
و نگارین قشنگ به خاطر این عکس خوشگل موشگل@negaarinکلا امروز روز خیلی خوبی بود برام از اون روزاییی که باید گفت چه روز خوبیه امروز چه بی اندازه خوشحالم
دیشب حال و احوال دلم عجیب گرفته بود امروز صبح خیلی یهویی زد به سرم برم حرم خیلی وقت بود نرفته بودم
جاتون خالی بسی چسبید:face_savouring_delicious_food: منبع ارامشی که اونجا داره رو تا حالا هیچ جایی پیدا نکردم..تو راه برگشت تو مترو چشمم افتاد به یه دختر نازدونه ی لپ گلی با بسته های ادامس توی دستش که شاید ته ته ته خوشحالی امروزش فروختن ادامسای توی دستش بود
تقریبا یه ایستگاه بعد اومد کنارم نشست و نفهمیدم مسیر کی تموم شد چون کل راهو با هم حرف زدیم جنس حرفاش اونقد پاک و ساده بود که دلت میخواست ساعتهااا بشینی و فقط و فقط به حرفاش گوش کنی...حرفایی زد که اگه بگم شاید دلتونو به درد بیاره ولی با وجود همه ی دردای توی دلش با یه حرف کوچیک چنان از ته دل میخندید که شاید من هیچ وقت اونجوری نخندیدم...عجیب دنیای قشنگی داشت ..دور از دغدغه های دنیای ما ادم بزرگا
ارزوی بزرگش این بود که خانوم دکتر بشه که مطمئنممم میشععع
خوشحالی بزرگ امروزمم این بود که فهمیدم دوستم که تصادف کرده بود در سلامتی کامله و فردا مرخصه
حرف اخر : اینکه خیلی وقتا خودمونیم که انتخاب میکنیم خوشحال باشیم یا ناراحت ،بخندیم یا گریه کنیم..میشه با بهونه های کوچیکم خندید ..خنده های از ته دل..(مثل خنده های معصومه)
امیدوارم همیشه خنده رو لباتون باشه بخندین و بخندونین -
نوشتهشده در ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۳۷ آخرین ویرایش توسط Acola انجام شده
سلام:))
روزپنجم :
امروز روز عجیب و پر از اتفاقات مختلف بود!
بنا ب دلیلی نمیتونم زیاد بنویسم ...ولی خیلی خندیدم
#خوشحال کننده ترین اتفاق امروز حرف زدن باداییم بود ک خیلی هم سر و کله هم زدیمموهام هنوز هم درد میکنن از بس کشیده
ولی عاشقشم
-خنده دار ترین هم تو باشگاه اتفاق افتاد ک ی توپی زدم ب پارتنرم ک مربی بهش گفت س روز مرخصیبرگشت بهم گفت ارنولد توهم این س روزو با دونفر کار میکنی تا جای اونو پر کنی
بهم گفت ارنولد
-خلاصه طبق تعهدمون بازهم خندیدم ....همیشه بخندیم حتی ب ناکار کردن مردم تو باشگاه
#تاپستی دیگر بدرود -
نوشتهشده در ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۲۳ آخرین ویرایش توسط باهآر انجام شده
سلام ، %(#ff0062)[روز آخر]
امروز زودتر بیدار شدمک پلنر برا آلائیا درست کنم
️ البته کامل نشده هنوز.
همین! (:
ممنون ک دعوتم کردید به این چالش -
نوشتهشده در ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام
امیدوارم حال دلتون خوب باشه و خنده رو لباتون
امروز روز خیلی بدی بود بنا به دلایلی اما سعیمو واسه حال خوب داشتن کردم و موفق شدم
امروز از اومدن به انجمن خیلی خوش حال شدم مثل همیشه ممنون از پستای خوبتونکلا امروز تو دلی عجیب بود چن تا پست گذاشتم 7 تا لایک خورد کلا تو تودلی بیشتر از 5 تا بخوری باید خیلی خوش حال باشی
امروز تودلی جنبه اموزشیم داشت جواب چنتا سوالمو گرفتم
ممنون از دوستانی که جواب دادن
یه چیزاییم تو تودلی شنیدم شاخ دراووردم
خوش حالی بعدیمم این بود که ساعتی مشغول مطالعه بودم
شبتون بخیر -
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۵۴ آخرین ویرایش توسط آسِمان آبی انجام شده
روز دوم
امروز اتفاق چندان خاصی نیفتاد...مگه قراره هر روز یه چیزی بشه؟فقط یه تغییر روی دیوار اتاقم دادم که حس خیلی خوبیو بهم میده
با نخ گونی و گیره های رنگی پنگی کلیییی عکس اویزون کردم به دیوار :face_savouring_delicious_food: یکمم با ابجیم طبق معمول همیشه سروکله زدم و دعوا کردیم
که اگه دعوا نکنیم اصن روزمون شب نمیشه
اصن میگن دعوا نمک زندگیه
بعدشم یه فیلم سینمایی دان کردم که حیف حجم
فیلم 90دقیقه ایو فک کنم تو یه ربع دیدم
بس که مسخره بود
بقیشم تو دلی و انجمن
یکم هم با یکی از دوست جان ها حس کاراگاهیمون گل کرده بود امروزکه چقدرررررر خندیدم...
دیگه بیشتر نمیشه بگم جزو سریاته
هیچی دیگه همین
شاد باشیدان -
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۳۴ آخرین ویرایش توسط Acola انجام شده
سلام
روز ششم :
امروز روز جالبی بود ! هم تو انجمن بودم هم خیلی جاهارفتم
_صبح طبق معمول بلند شدم و رفتم باشکاهولی خسته کننده بود
چون مجبور بودم جای اونی ام ک زدم شل و کورش کردم هم کار کنم
بعد از اون با خواهری جونم دوتایی رفتیم سینماتئاتر دیدیم
من خیلی ب تئاتر علاقه دارم
بعد از اون رفتیم بازار و یکم برای جمعه که عقد دختر عمومه خرید کردیمبرای بعضی از لباس ها نیم ساعت خندیدم چون واقعا اونارو میپوشن؟ :/:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
بعدش اومدیم رفتیم کلاس زبان خواهر جان و من ب عنوان مهمان بودم اونجا .. کلا من اینجوری بودممن بگم من بگم؟
خواهرم گفت پاشو برو خونه من خودم تنهایی میام
دیگه ساکت شدم
از اونجا اومدیم خونه دیدم دایی جونم اومده که کلی بابتش خوشحاااااااااال شدمبرام اناناس گرفته بود
:face_savouring_delicious_food: :face_savouring_delicious_food: من عاشق آناناسم
بعدشم بابام اومد و کلی از بیرون و اتفاقاتش برامون تعریف کردو ما خیلی خندیدیمشب نشینی با بابام رو دوست دارم عالیه
ایشالا سایه پدرو مادرامون همیشه بالاسرمون باشه
#با عادلم حرف زدم کلی خندیدیم بچه خوبیه@i-sorna
اینم از گزارش امروز
#همیشه بخندیم حتی شده ب ضربه فنی کردن پارتنرمون با مدل ارنولدی
#بخندو خودتو باخوبی ب رخ بکش
تا پستی دیگر بدرود -
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام (:
روز پنجم و خوشحالیِ چهارم ! (((:
بعد از ثبت رکورد های تحویل بعد از دو هفته و پنج روز ! و تحویل بعد از یک هفته ! امروز شکر خدا بعد از 48 ساعت کارُ تحویل میدم ! بسی خوشحالم کلا (: بالاخره طلسم بدقولی هام شکست /:
کلی با عمه جان خندیدیم ! اصلا عمه باید پایه باشه ((((:
بعد از دو ماه رژیم سفت و سخت امروز با خیال راحت بستنی خوردم /: قیفی نبود ، نازنین ( بستنی خور ترین رفیقم ! ) هم نبود ولی بسی چسبید (:
میدونید ؟ قبلا فکر میکردم دارم تو زندگیِ بقیه همش نقش چسب زخم ایفا میکنم /: ولی امروز از ته ته قبلم خوشحالم که تونستم با دیوونه بازیام حالشو خوب کنم (: و البته این دفعه ی اولی نیست که من از خوب شدنِ حالش خوشحال میشم ((:
چاووشی هم که با ترکِ ما بزرگُ نادانیم رسما منو ترکوند ((: جانا سخن از زبان ما میگویی ((:
ممکنه فکر کنید دارم شعار میدم ( البته مهم نیست ! خودم که میدونم شعاری حرف نمیزنم ! ) ولی دعا حالمو خوب میکنه ... چه دعا برای ی غریبه ی مجازی مثل مهتاب و چه دعا برایِ حسین کوچولو و چه برایِ ... من به خوب شدنشون ایمان دارم ...
فکر کنم امروز یک قدم به فاطمه ای که میخواستم باشم نزدیک شدم... هنوز خیلی مونده تا برسم بهش ولی من این تلما رو آبی میکنم (:
اینم از امروز (:
یاعلی -
نوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط oooopppssss انجام شده
ـ روز اول
سلام
امیدوارم تنور دلتون گررررررم باشه و همیشه روزگار بر وفق مراد...
روز های ی شخص کنکوری زیاد چالش برانگیز نیست شاید هر روزش با درس تو اتاقش بگذره طوری که با تک تک ترک های دیوار یا لکه رو دیوار خاطره داشته باشه :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
ولی خالی از خوشحالی نیست ...
چن وقتیه امدم خونه پدر بزرگی ( روستا ) و تصمیم دارم تا کنکور هم بمونم ...
وقتی صبح از خواب پا میشم و از پنجره که رو به حیاط و باغ عه و هوا بوی دود نمیده تمیزه وقتی صبح میرم تو حیاط نسیم سرد با بوی آب ، خاک نم ، گل میزنه به صورتم خیلی حس جالبیه ...
واس همین آواز پرنده ها و این نسیم و حس و حال خوبش سحر خیز شدم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
امروز روز خوبی بود پر زا اتفاق های تازه و خوش اگرچه امروزم با ریاضی سپری شد حدودا ۲/۳ ولی بازم خوب بود
امروز بعد چن روز گشتن تو نت ملودی لایت مورد علاقمو که تو اینستا شنیده بودم پیدا کردم البته با اسم پیانیستش (دیوید هانتسینگر ) حس خوبی برام داشت
وقتی از اتاق رفتم بیرون دیدم غذای مورد علاقم رو اجاق گازه از خوشحالی بشکون میزدم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: اونم با ته دیگ سیب زمینی
:face_savouring_delicious_food:
بعد از اون پیدا کردن ی ۱۰ هزار تومنی تو کیفم بود که زیر آسترش رفته بود و وقتی داشتم لب تاپمو ور میداشتم دیدمش واقعا انتظار این یکیو نداشتم
بعد دعوت شدم به این چالش با اینکه اصلا پیگیر نبودم و مجبور شدم از اول بخونم تا بفهمم تاپیک برا چیه ...
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
امیدوارم دیروزتون خاطر انگیز
امروزتون عالی
و آینده تون رویایی
باشه
-
نوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۳۶ آخرین ویرایش توسط Acola انجام شده
سلام
روز هفتم=اخر
دیگه باید یواش یواش بارو بندیل و ببندیم و بریم از دیار هفته های خوشحالی
امروز هم روز خوووووبی بود
صبح از خواب با داد بابام بیدار شدمبخدا اسلحه کم داشت برای صدا کردنش
یجوری صدا میکنه ادم راضیه س روز چشم رو هم نزاره
بگذریم.... اینم بگم من عاشق بابامم :face_savouring_delicious_food:
بعدش رفتم باشگاهخسته شدم گرم بوددد
مجبورم شدم جای اون بدبخت کار کنم ولی خودشم بود
همش میگفت فازی حقته
بعدشم بوس میفرستاد
اونم اینجوری
خلاصه از باشگاه اومدم خونه دیدم عمه جونیم خونه ماستویییییییی عاشقشم ینی
بخدا تا دیدمش همه این حرکت هارو رفتم
بعدش یکم باهم حرف زدیم و اماده شدیم دوتایی رفتیم بیرون باعمه جونیمیکم بازار گردی و رفتیم کافی شاپ :face_with_stuck-out_tongue:
بعدش اومدیم خونه و اومدم انجمن ! انجمن یکی از جاهاییه که باعث خوشحال بودنمه و وقتی اینجام کلا دردو غمو مشکلامو یه چند لحظه هم شده یادم میره :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:برای همینه اصن خوابیدم انجمن بیرون هم نمیرم
لات اینجاهم منم
مشکلی بود بگید
یکی از موضوعاتی ک باعث خندیدن امروزم بود حرف زدن با عادل ( @i-sorna )بودبچه خوبیه ..چیزی تو دلش نیست ولی زیاد ب کار و این و اون رسیدگی میکنه
کلاخوبه ...اگه چیزی بهتون گفت جدی نگیرینش .. بیشتر شوخی میکنه تا جدی بودن
عادل ببخشید
ها اینم بگم بعضی موقع من خودمم ازش شاکی ام
دلم میخواد بزنم...
این از گزارش امروز ..!
وکلا خوشحال بودم این هفته چون دعوت شدم ب این تاپیک و این ی تلنگور بود درمن تا دنبال دلایل بیشتری برای خندیدن باشم :))
و خوشحالم بخاطر داشتن دوستایی گل که نامی از کسی نمیبرم چون زیادینعاشق همه اتونم :face_savouring_delicious_food:
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
از جمله نگارینم که عاشقشم
ولی عشق ابدیم زهراست
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
#مشاعره هرشب با نوشابه یا همون اقا مهدی خیلی خوشحالم میکنه حتی اگه چرت و پرت هم گفته باشیمو شوخی ها ی دوستام توی انجمن باعث خوشحالیمه :))
درسته امروز روز اخربود ولی من هنوز ب تعهدم نسبت ب این چالش پای بند میمونم و هروز بیشتر ب دنبال خوشحال بودن میرم :))
#همیشه بخندیم حتی ب بالارفتن قیمت دلار
مواظب خودتونو خوبیاتون باشید
خیلی دلم میخواست بگم تا پست بعدی بدرود .. ولی تموم شد :((یاحق
-
نوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#00aeff)[روز اول] 97/6/13
از خوشحالی هام قراره بگم ولی به سبک خودم
من معکوس زمان حرکت میکنم از الان که خوش حالم زمانو به عقب برمیگردونم به ابتدای روز:
1! الان که دارم این متنو مینویسم خیلی خوشحالم و دارم تمام اهنگایی که خواننده مورد علاقم خونده روگوش میکنم و لذت میبرم
2! من از فیلمای علمی تخیلی خوشم نمیومد ولی امروز یه فیلمی دیدم که خیلی خوشم اومد اسمش:" Ready Player One"
3! امروز بستنی ای که دوست داشتمو خریدم خوردم! فکر نکنید قرونه نه 1000 تومنه ولی من بیشتر از بقیه بستنی ها اونو دوست دارم و خوردن بستنی خوشحالم کرد
4! امروز صبح امتحان رانندگی داشتم و نتونستم قبول بشم ازین که افسر بعد از انداختن من سالم رفت خونشون خوشحالم /بهتر بگم خودم قبول کردم در حد قبولی بلد نبودم!پس زیاد نرفت رو اعصابم! ما گروه 2 بودیم گروه یک 4 تا خانوم بودند اولی سوار ماشین شد که حرکت کنه دید نمیتونه حرکت کنه چون جلوش ماشین نگه داشته بود مجبور شد دنده عقب بره! چه دنده عقبی رفته رفته خانوم فرمونو گرفت تا جایی که عقب ماشن در اومد به خیابون پسرا خندیدن دختره دید همه داریم میخندیم چپ چپ نگاه کرد بقیشو گاز داد و با سرعت یه دستی فرمونو چرخوند!! بازم خندیدیم کلا خندیدم!!افسر منو انداخته بود ولی بازم همه میخندیدیم!
5! صبح خودم بیدار شدم و بعد از مدت ها ساعت 6و ربع بیدار شدنم احساس خوبی میدادموقعیت هایی که منو امروز خوشحال کردن اینا بودن امیدوارم هر چه بیشتر بتونم خوشحال باشم فردا و در اینده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روز ششم و خوشحالیِ پنجم (((:
سلام ((:
امسال ک دیگ بچه مدرسه ای محسوب نمیشم قرار نبود برم کتابفروشی ولی خب دیروز قسمت شد ی سر رفتمخب مثل همیشه که تماشا کردنِ ذوقِ بچه ها برام جالبِ ((: خصوصا اگ در حال خرید برا مدرسه باشن ((: البته بگذریم از این که نیم ساعت معطل شدم چون فروشنده داشت به یکیشون تفریق یاد میداد //: حالا این چ ربطی ب خوشحالی داره ؟ خب خوش گذشت دیگ |: حتی اون قسمتی که آقای فروشنده داشت گریه کنان به ی دختربچه میگفت به خدا 50 هزار منهای 12 هزار میشه 38 نه 48 |||:
مگه میشه تو ی هفته هم ایهام آهنگ بده و چاووشی و امینم آلبوم بدن و من خوشحال نباشم ؟ البته البته آلبومِ Mustafa Ceceli هم بسی حالمان را خوب کرد ((: خصوصا این ترک :
https://forum.alaatv.com/assets/uploads/files/1536089468662-03.mustafa-ceceli-ne-haber-asktan.mp3
دیشب تو تل تا نصفه شب با همکلاسی هام چت میکردیم (((: وای ک چقد دلم برا دیوونه بازیای تو مدرسه مون تنگ شده ...
جانانِ من ذوقِ شنبه کشت ما را (((: البته این که رضایت دادن دوتایی با نازنین بریم بیشتر کشت ما را ((((:
همین ((:
به قول رامبد شااااد باشید ((((: -
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۲۳ آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
روز پنجم
سلام
ببخشید خیلی دیر نوشتم یه مشکلی پیش اومد الان تونستم بنویسم .
امیدوارم حال دلتون خوب باشه و خنده رو لباتون
اولین خوشحالیم این بود که ساعت سه شب خود به خود از خواب بیدار شدم و خیلی خوش حال شدمشادو شنگول نشستم درس خوندم
اما این شادی فقط نیم ساعت ادامه داشت
چون بعدش مهمونامون از شهرای دیگه رسیدن
منم روم نشد ادای بچه های خرخون رو در بیارم
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
رفتم دوباره خوابیدم
خوش حالی بعدیم مثل همیشه اومدن به انجمن بود و اشنا شدن با چن تا دوست فوق العادهو اینکه تصمیم گرفتم اومدن به انجمن رو کنترل کنم چون به همون اندازه که باعث حال خوب ادم میشه و اثر مثبتی داره میتونه مضرم باشه
بعدم خوندن دفتر خاطراتم که از ابتدایی تا دوران راهنمایی دوستام واسم نوشته بودن کلی به خاطر حرفایی که اون دوران نوشته بودن خندیدم و مرور اون دوران واسم لذت بخش بودو حس حال خوبی بهم داد
مثل همیشه امیدوار باش به فردای زیبا
غنیمت شمر شیرینی امروز را ....
روزتون پراز شادی و لبخند -
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط oooopppssss انجام شده
-روز دوم
سلام
امروز زیاد چالش بر انگیز نبود برام ...
ولی خالی از اتفاق های کوچیک نبود :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
صب که داشتم میرفتم بیرون میخواستم با اتوبوس برم و منتظر بودم تا بیاد ی ۲ دیقه بود واستاده بودم که دوستمو دیدم با ماشین یکم خوش و بش کردیم و ازم مسیرمو پرسید اتفاقا مسیرمون یکی بود و ۱۵ دقیقه منتظر اتوبوس موندم تخفیف خورد
تو خیابون مدیر دوران راهنمایی رو دیدم زیاد اتفاق جالبی نیفتاد و فقط با ی سلام و احوال پرسی رد شدیم رفتیم
حالا میپرسین خوشحالیش کجا بود ...
اینجاش بود که فهمیدم کتاب فروشی زده و بعد از اینکه کارامو راس و ریس کردم رفتم کتابفروشیش خیلی وقت بود دنبال سیر تا پیاز ادبیات ۳ میگشتم ولی پیدا نمیکردم ... ولی اونجا پیدا کردم و ی تخفیف حسابی هم داد بهم ۷۰ درصد تخفیف تازه اون ۳۰ درصد هم نمیخواست به زور بهش دادم
بعد رفتمو ی کیک بستنی خوردم و راهی خانه شدم
ی خبری هم اینکه هفته های من ۲ روزه پس این آخرین قسمت بود:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
بالاخره ببخشید
امیدوارم امروزتون بهتر از امروز من بوده باشه ...
به قول استاد پوریا جون(استاد رحیمی )
آرزومند آرزوهاتونم ...