-
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهتشهریار
-
باید که جمله جان شوی
تا لایق جانان شوی...
مولانا -
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سر و سامان کشیده ام
#شهریار
-
-
-
-
-
زندگی یعنی
از هر چیزی
مقداری به جا می ماند ...
دانه های قهوه در شیشه،
چند سیگار در پاکت،
و کمی درد در آدمی...!#تورگوت_اویار
-
-
گاه گاهي قفسي ميسازم
با رنگ ، ميفروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود.
چه خيالي، چه خيالي، ... ميدانم
پرده ام بي جان است.
خوب مي دانم ،
حوض نقاشي من بيماهي است...#سهراب_سپهری
-
منم آن عاشق دیوانه
که از غایت شوق
خم زنجیر تو را
بر دل شیدا زدهام.
-
-
بصحرا، سرود اینچنین خارکن
که از کندن خار، کس خوار نیستجوانی و تدبیر و نیروت هست
بدست تو، این کارها کار نیستبه بیداری و هوشیاری گرای
چو دیدی که بخت تو بیدار نیستچو بفروختی، از که خواهی خرید
متاع جوانی ببازار نیست*جوانی، گه کار و شایستگی است
گه خودپسندی و پندار نیستنبایست بر خیره از پا فتاد
چو جان خسته و جسم بیمار نیستهمین بس که از پا نیفتادهای
بس افتادگان را پرستار نیست***مپیچ از ره راست، بر راه کج
چو در هست، حاجت بدیوار نیستز بازوی خود، خواه برگ و نوا
ترا برگ و توشی در انبار نیستهمی دانه و خوشه خروار شد
ز آغاز، هر خوشه خروار نیستقوی پنجهای، تیشه محکم بزن
هنرمند مردم، سبکسار نیستزر وقت، باید به کار آزمود
کازین بهترش، هیچ معیار نیستغنیمت شمر، جز حقیقت مجوی
که باری است فرصت، دگر بار نیستهمی ناله کردی، ولی بی ثمر
کس این نالهها را خریدار نیستچو شب، هستی و صبحدم نیستی است
شکایت ز هستی، سزاوار نیستکنند از تو در کار دل، باز پرس
درین خانه، کس جز تو معمار نیستنشد جامهٔ عجب، جان را قبا
درین جامه، پود ار بود، تار نیستدرین دکه، سود و زیان با همند
کس از هر زیانی، زیانکار نیستگهی کم بدست اوفتد، گه فزون
بساز، ار درم هست و دینار نیستمگوی از گرفتاری خویشتن
ببین کیست آنکو گرفتار نیست***بچشم بصیرت بخود در نگر
ترا تا در آئینه، زنگار نیست******همه کار ایام، درس است و پند
دریغا که شاگرد هشیار نیستترا بار تقدیر باید کشید
کسی را رهائی از این بار نیستبدشواری ار دل شکیبا کنی
ببینی که سهل است و دشوار نیست***از امروز اندوه فردا مخور
نهان است فردا، پدیدار نیستگر آلود انگشتهایت به خون
شگفتی ز ایام خونخوار نیستچو خارند گلهای هستی تمام
گل است اینکه داری بکف، خار نیستز آزادگان، بردباری و سعی
بیاموز، آموختن عار نیستهزاران ورق کرده گیتی سیاه
شکایت همین چند طومار نیست**تو خاطر نگهدار شو خویش را
که ایام، خاطر نگهدار نیستره زندگان است، عیبش مکن
گر این راه، همواره هموار نیستپی کارهائی که گوید برو
ترا با فلک، دست پیکار نیستبجائیکه بار است بر پشت مور
برای تو، این بار، بسیار نیستنشاید که بیکار مانیم ما
چو یک قطره و ذره بیکار نیست