-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خط سیرابی ندارد مسطر موج سراب
بیدل این دلبستگی برنقش آب وگل چرا -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زمستان را سرآمد روزگاران
زمستان را سرآمد روزگاران
نواها زنده شد در شاخسارانگلان را رنگ و نم بخشد هواها
که می آید ز طرف جویبارانچراغ لاله اندر دشت و صحرا
شود روشن تر از باد بهاراندلم افسرده تر در صحبت گل
گریزد این غزال از مرغزاراندمی آسوده با درد و غم خویش
دمی نالان چو جوی کوهسارانز بیم اینکه ذوقش کم نگردد
نگویم حال دل با رازداران -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون
گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون
تا نپنداری که جان از پیچ و تاب آید برونضربتی باید که جان خفته برخیزد ز خاک
ناله کی بی زخمه از تار رباب آید برونتاک خویش از گریه های نیمشب سیراب دار
کز درون او شعاع آفتاب آید برونذرهٔ بی مایه ئی ترسم که ناپیدا شوی
پخته تر کن خویش را تا آفتاب آید بروندر گذر از خاک و خود را پیکر خاکی مگیر
چاک اگر در سینه ریزی ماهتاب آید برونگر بروی تو حریم خویش را در بسته اند
سر بسنگ آستان زن لعل ناب آید برون -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو کیستی ز کجائی که آسمان کبود
تو کیستی ز کجائی که آسمان کبود
هزار چشم براه تو از ستاره گشودچه کویمت که چه بودی چه کرده ئی چه شدی
که خون کند جگرم را ایازی محمودتو آن نئی که مصلی ز کهکشان میکرد
شراب صوفی و شاعر تر از خویش ربودفرنگ اگرچه ز افکار تو گره بگشاد
به جرعه دگری نشئه ترا افزودسخن ز نامه و میزان دراز تر گفتی
به حیرتم که نبینی قیامت موجودخوشا کسی که حرم را درون سینه شناخت
دمی تپید و گذشت از مقام گفت و شنوداز آن بمکتب و میخانه اعتبارم نیست
که سجده ئی نبرم بر در جبین فرسود -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به خودت نگیر شیشه پنجره
تمیزت میکنند
که کوه را بیغبار ببینند
و آسمان را بیلکه
به خودت نگیر شیشه
تمیزت میکنند که دیده نشوی!
علیرضا روشن
-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من هیچ نمی ترسم از حادثهٔ شب ها
من هیچ نمی ترسم از حادثهٔ شب ها
شبها که سحر گردد از گردش کوکب هانشناخت مقام خویش افتاد بدام خویش
عشقی که نمودی خواست از شورش یارب هاآهی که ز دل خیزد از بهر جگر سوزی است
در سینه شکن او را آلوده مکن لب هادر میکده باقی نیست از ساقی فطرت خواه
آن می که نمی گنجد در شیشهٔ مشرب هاآسوده نمی گردد آندل که گسست از دوست
با قرأت مسجد ها با دانش مکتب ها -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#1d0dab)[ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود]
%(#1d0dab)[دربند نگاه او گرفتار نبود]
%(#1d0dab)[من عاشق و او زعشق من بیخبر است]
%(#1d0dab)[ای کاش دل و دلبرو دلدار نبود....]
-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان
خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان
آتش خود بلند کن آتش ما فرونشانمیکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان
مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسرده آتشانفکر گره گشا غلام دین بروایتی تمام
زانکه درون سینه ها دل هدفی است بی نشانهر دو بمنزلی روان هر دو امیر کاروان
عقل بحیله می برد ، عشق برد کشان کشانعشق ز پا در آورد خیمهٔ شش جهات را
دست دراز می کند تا به طناب کهکشان -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است
این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است
جلوهٔ او گرو دیدهٔ بیدار من استهمه آفاق که گیرم به نگاهی او را
حلقه ئی هست که از گردش پرگار من استهستی و نیستی از دیدن و نا دیدن من
چه زمان و چه مکان شوخی افکار من استاز فسون کاری دل سیر و سکون غیب و حضور
اینکه غماز و گشاینده اسرار من استآن جهانی که درو کاشته را می دروند
نور و نارش همه از سبحه و زنار من استساز تقدیرم و صد نغمهٔ پنهان دارم
هر کجا زخمهٔ اندیشه رسد تار من است -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش رازمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن
باز به بزم ما نگر ، آتش جام خویش رادام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری
صید چرا نمی کنی طایر بام خویش راریگ عراق منتظر ، کشت حجاز تشنه کام
خون حسین باز ده کوفه و شام خویش رادوش به راهبر زند ، راه یگانه طی کند
می ندهد بدست کس عشق زمام خویش راناله به آستان دیر بیخبرانه می زدم
تا بحرم شناختم راه و مقام خویش راقافله بهار را طایر پیش رس نگر
آنکه بخلوت قفس گفت پیام خویش را -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یارب درون سینه دل با خبر بده
در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بدهاین بنده را که با نفس دیگران نزیست
یک آه خانه زاد مثال سحر بدهسیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچ
جولانگهی بوادی و کوه و کمر بدهسازی اگر حریف یم بیکران مرا
بااضطراب موج ، سکون گهر بدهشاهین من بصید پلنگان گذاشتی
همت بلند و چنگل ازین تیز تر بدهرفتم که طایران حرم را کنم شکار
تیری که نافکنده فتد کارگر بدهخاکم به نور نغمهٔ داؤد بر فروز
هر ذره مرا پر و بال شرر بده -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب
از جفای دهخدایان کشت دهقانان خرابانقلاب!
انقلاب ای انقلابشیخ شهر از رشته تسبیح صد مؤمن بدام
کافران ساده دل را برهمن زنار تابانقلاب!
انقلاب ای انقلابمیر و سلطان نرد باز و کعبتین شان دغل
جان محکومان ز تن بردند محکومان بخوابانقلاب!
انقلاب ای انقلابواعظ اندر مسجد و فرزند او در مدرسه
آن به پیری کودکی این پیر در عهد شبابانقلاب!
انقلاب ای انقلابای مسلمانان فغان از فتنه های علم و فن
اهرمن اندر جهان ارزان و یزدان دیریابانقلاب!
انقلاب ای انقلابشوخی باطل نگر اندر کمین حق نشست
شپر از کوری شبیخونی زند بر آفتابانقلاب!
انقلاب ای انقلابدر کلیسا ابن مریم را بدار آویختند
مصطفی از کعبه هجرت کرده با ام الکتابانقلاب!
انقلاب ای انقلابمن درون شیشه های عصر حاضر دیده ام
آنچنان زهری که از وی مار ها در پیچ و تابانقلاب!
انقلاب ای انقلاببا ضعیفان گاه نیروی پلنگان می دهند
شعله ئی شاید برون آید ز فانوس حبابانقلاب!
انقلاب ای انقلاب -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر
ای مانده در کاشانهام جای تو خالی
نازنین دردانهام، نشکن دل ِ دیوانهام
ای در خزان ِ خانهام، جایِ تو خالی
حسین منزوی
-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر
ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر
ذره ئی در خود فرو پیچد بیابانی نگرحسن بی پایان درون سینهٔ خلوت گرفت
آفتاب خویش را زیر گریبانی نگربر دل آدم زدی عشق بلاانگیز را
آتش خود را به آغوش نیستانی نگرشوید از دامان هستی داغهای کهنه را
سخت کوشیهای این آلوده دامانی نگرخاک ما خیزد که سازد آسمان دیگری
ذره ناچیز و تعمیر بیابانی نگر -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
این جام جهان بینم روشن تر ازین باداتلخی که فرو ریزد گردون به سفال من
در کام کهن رندی آنهم شکرین بادا -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۱۷ آخرین ویرایش توسط مبیناااااا انجام شده
%(#ff0000)[نه بهار با هیچ اردیبهشتی]
%(#f20524)[نه تابستان با هیچ شهریوری]
%(#f20524)[و نه زمستان با هیچ اسفندی]
%(#f20524)[اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمیآید]
%(#f20524)[پاییز مهری دارد که به دل هر خیابانی مینشیند]
-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیستگرچه می دانم خیال منزل ایجاد من است
در سفر از پا نشستن همت مردانه نیستهر زمان یک تازه جولانگاه میخواهم ازو
تا جنون فرمای من گوید دگر ویرانه نیستبا چنین زور جنون پاس گریبان داشتم
در جنون از خود نرفتن کار هر دیوانه نیستاقبال لاهوری
- خب برای امشب کافیه :|
راهای بهتری هم هست :|
- خب برای امشب کافیه :|
-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
علت بیبصری را چه علاج
نگهی داشت تغافلگر مانیست پیراهن دیگر بیدل
غیر عریانی ما در بر ما -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چیست درین فتنهزار غیر ستم در بغل
یک نفس و صد هزار تیغ دو دم در بغل -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۰۲ آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
خشکی مغز شعور جوهر فطرت گداخت
منشی این دفتریم نال قلم در بغل...