-
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
-
-
مرگ در جانم تلاطم می کند این روزها
زندگی دارد مرا گم می کند این روزهاعشق می آید خبر می گیرد از اندوه من
درد می آید تبسّم می کند این روزهاگاه تنهایی می آید می نشیند پای حوض
سنگ هم با من تکلّم می کند این روزهامرگ از جسمم نمی پرسد که حتی کیستی
مرگ بر روحم ترحّم می کند این روزهاروح بازیگوش، می خندد به جسم خسته ام
جسم، روحم را تجسّم می کند این روزها -
-
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چراای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چراآسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرادر خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چراشهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا -
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از او قصدی که او ندارد -
خستم کرده این دنیای ناکردار - کودک درونم پیر و پژمرده س
زندگیم مث نمای بیلبورده - واسه همه یه دفتر ورق خورده س
یه جا کز میکنم بیکار و بیهوده - مث عروسک گنگ تو ویترینا
نمیدونم کجا اتمام من میشه - کجا تمومه این طلسم و نفرینا
واسم یه آرزو شده که این سازو - یه روز بی گریه رو زمین بردارم
بدون قرص اعصاب . غرق آرامش - بتونم خودمو خندون نگه دارم
سانسور شده خوشبختی تو داستانم - شدم افسارگسیخته ای که تو بنده
کسی که اسم یک عشق نفس گیرو - از رو آیفون دلبستگیش کندهشباهتی نداره این خودم با من - اتوبان غم و دردمو مسدود کن
بزار آشفتگیم به اسم عشق باشه - منو فقط به داشتن تو محدود کن
-
اينجا
زندگي
طعم تجربه ي بي پايان درد مي دهد و
فريادي محبوس در حنجره
آنجا
آنسوي تر ها
آنطرف آب
زندگي مي گويند خوب جريان دارد
پرنده اي مهاجر اما
آوازش حكايتي ديگر داشت
غمناك مي گفت:- زمين ديگر
امروز
سرزمين هيچكس نيست
...
#فخرالدین احمدی سوادکوهی
- زمين ديگر
-
در سینه ی پر درد غمی پنهان است
جانا به خدا لعل لبت درمان است
ای باد صبا زین ره ما باد مپیما
پیغام خوشی آر که دل در طلب جانان است
خورشید دل ما چو دمی تابان است
شعله ی شمع شب ما همه شب پنهان است
زین باده ی شیرین صنمی میباید
که در این میغ غمین وعده ی ما باران است
#خودم