خــــــــــودنویس
-
نوشتهشده در ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۹:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۶:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۸:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۳:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
برای بار صدم نگاهت میکنم و تو حتی متوجه اشک توی چشمام هم نشدی !!
نگاهت گره خورده روی منوی تو دستت و میگی چی میخوری سفارش بدم؟!!
من مات ومبهوت گره خوردم به این همه بیخیالی تو .- هیچی
ورق میزنی و بدون این که سرتو بیاری بالا میگی: اوووم... که این طور چ کلمه خوبی ..
بعد سرتو میاری بالا چشاتو براق میکنی سمتمو میگی : گاه به معنی هیچ چیز و گاه به معنی همه چیز .
بی اراده پوزخند میزنم و قبل از این که قطره اشک چشمم حالم رو لو بده پاکش میکنم .
سفارش میدی .. نمیدونم چی .. مهم نیس .. من که قرار نیس چیزی بخورم ..
منورو میبندی و میزاریش کنارر... همه حرکت هات کند شدن..خیلی ارومی و من نمیدونم این به خاطر این که قرار نیس از فردا وجود داشته باشم یا نه ...
دستاتو قفل میکنی تو هم و شونه هاتو یکم میاری جلو
یکم منو من میکنی و بعد میگی :
ببین ؟؟! خودتم میدونی که به نفع جفتمونه . خودت ۱۰۰ برابر بیشتر از من اذیت شدی .. میفهمی چی میگم ؟
ولی من اصلا گوش نمیدم ک چی میگی نگاهم از پنجره داخل کافه گره خورده به دخترک فال فروش توی خیابون که داره فال. میفروشه .. میتونم بوشو حس کنم .. بوی ادامس بادکنکی بوی توت فرنگی میده ..
چشمامو میبندم و عمیق نفس میکشم ...
چند بار متوالی ..
عصبی میشی میزنی روی میز و میگی نمیفهمی چی میگم ؟!!
چند نفری نگاهمون میکنن چشمام بستس ولی سنگینی نگاهشون رو میفهمم.
چشمامو باز میکنم و میگم فال میگیریم..
گیج نگاهم میکنی و میگی چی؟!
اروم میگم ؛ اوناهاش ... میریم فال میگیریم .. اون دختره .... هرچی تو فال اومد همون کارو میکنیم .
منتظر نمیشم ک جوابتو بشنوم ..
کیفم رو برمیدارم و میرم بیرون ..
اروم میرم سمت دخترک ..
منو ک میبینه لبخند میزنه : خانم خوشگله میشه ی فال ازت بخرم ؟؟
میگه بفرمایید ..
صدای غر غرهاتو میشنوم از پشت سرم ..
صدات میزنم .. بیا ی فال بردار ..
نگاهم میکنی : من به فال اعتقاد ندارم..
میگم ؛ این بار داشته باش .. برش دار
دخترک کمی اخم میکنه .. انگار فکر کرده ک داریم دستش میندازیم ...
چندتا اسکناس از کیفم درمیارم و به دخترک میدم .
ی فال تو برمیداری و ی فال من ..
میشینیم روی صندلی و میگم نیت کن .
چشماتو میبندی و بعد فالت رو باز میکنی ...
چند لحظه میخونیش و میگی ؛ خیلی جالبه خیلی!!!
ادامه داره ... اما طولانیه .... اگر دوسش داشته باشید میزارمش (:
ببخشید ک خیلی خوب نیس و نگاهتون رو قرض گرفتم - هیچی
-
نوشتهشده در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۲۲:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۰۳ آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۸:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@zedtwo در خــــــــــودنویس گفته است:
ببخشید میدونم نباید در خود نویس حرف زد اما واقعا واسه م سوال بود
این همه ذوق و هنر که دارید رشته دانشگاهیتون گرافیکه؟؟؟
یا نه کلاس رفتید؟؟؟ چ سبکی دقیقا کار میکند -
نوشتهشده در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۹:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@zedtwo در خــــــــــودنویس گفته است:
سلام |:
شما اگر تو طراحی رابط کاربری موبایل و سایت (UI/UX) تسلط دارید یا تسلط بدست بیارید |: من چن جا شرکت میشناسم میخوانا |:
به خودمم پیشنهاد شد نرفتم -
نوشتهشده در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۳:۲۰ آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
https://imgurl.ir/uploads/t4054_.jpg
https://imgurl.ir/uploads/a815130_.jpg
%(#6fd7de)[تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند]
%(#348f96)[تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند]
marylb همون شمعدونیا دق میکنن و اینا
ممنون که هستین
:hand:
-
نوشتهشده در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۴:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۴:۵۸ آخرین ویرایش توسط Amirbernosi انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۵:۳۰ آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
+خوبی؟
-چرا هردفعه میپرسی باز؟خوشت میاد مث همه دروغ بشنوی؟
+میخوام ببینم تغییر کرده یا نه.
-یا نه.
+چرا؟
-ینی نمیدونی؟
+دلیل حالتو,نه . فقط میفهمم خوب نیستی چون حالتو رفتارت برام اشناست.اما درد تو چشمات,نه.غریبه تراز هر غریبس
-خستم..خیلی
+میدونم
-اینم میدونی ک ازچی؟
+یا نه.حرفی نزدی تاحالا
-پس چرا فکر میکنم صدمین باره ک دارم میگم؟اصن تو ازکجا میدونی؟
+شاید برای اینکه هرشب تکرار میکنی واسه خودت .خودت گفتی .همین الان. نگفتی,ازچی خسته ای؟
-از خودم.ازینکه همیشه تنهایی با تنهاییم تنهاییمو پر میکنم
+تنهایی؟!؟! تو این همه دوست خوب داری. اگه اشتباه نکنم با خیییییییییلیییییا دوستی!
-روحم تنهاست.ذهن اشفتم.هرشب مغزم زیر بار فکرو خیال له میشه و صبح لهیده هاشو با دست جمع میکنم و از سوراخ گوشم میفرستمشون تو
+..
-درد داره تو جمعی ک دوسشون داری تنها بودن.اضافی بودن .منفور بودن.درد داره بغضی ک نمیشکنه و تو هر لبخند حسش میکنی.درد داره انقباض ماهیچه های صورتت ک میخوان بزور لبخند بسازن واست وقتی درد داری. درد داره زخم زدن ادما هرچقدم سعی کنی بیتفاوت باشی,اون ک دردو ذره ذره مزه میکنه تویی همون تویی ک فکر میکردی با استمرار محبت و صبر درست میشه همه چی و با نشدنشون هنوز باور نمیکنی این واقعیته
+همه اینا ک گفتی..میدونم
-اما دیگه اینطور نمیمونه..
+حرفات بو میدن.واضح بگو
-میخوام ی کاری کنم
+چی کار؟
-فرار..
+مسخرس.هه .فرار.بشین بچه
-ن اونطور ک تو ذهنته
+فرار مگه طور دیگه ایم داره؟!
-داره..یادته میگفتم نمیدونم میخوام چه کار کنم؟حالا میدونم :))
+داری منو میترسونی
-فهمیدم واسه چی قراره بجنگم.میجنگم تا روزی ک وقتش بشه وقتی وقتش بشه,میکنم و میرم ازینجا دور میشم از همه ادمای دورم میرم ک نباشم ک نباشن ک دردم کم شه .فهمیدی؟اینطوری فرار میکنم.راستی هنوز نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
+من خودتم دیوونه..خودت ک هنو نمیشناسیش. -
نوشتهشده در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۷:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پیش همه عاقل بودم
دیوانگی ام را گذاشتم برایت
تو عاقل شدی
من دیوانه
راست گفته اند کمال هم نشین را