خــــــــــودنویس
-
میخای خوشال باشی بگی بیخیال همه چی ...هر چی ک گذشت ...هر چی ک بودم....اما نمیشه ... هشداری ک هرز گاهی همش میگه طوفان در راهه....ی سال دیگ ام گذشت ی سالی ک قرار بود بخونی توپ بشی اونچه ک لایقشی اما دستی دستی برباد دادی و رفت ...روزهات تکرار میشه دیقن مث پارسال ....از خدا میخای نباشی محو شی نمونی...ب حرف مشاورم رسیدم گفت تغییر نکنی ی سال دیگ ام همینی ک هسی ....تغییر نکردم و همینم ک هسم ....مشکلات دیگ زندگی رم ک دیگ هیچ ....همه چی تو مغزت ریخته بهم ....کدومشو درس کنم... مغزت رفته تو کما....ارور!!!................
-
@zedtwo در خــــــــــودنویس گفته است:

با این آهنگ کشیدم
با این آهنگ نگا کنین
گوشش کنین حتما
خود دم کرده

@M-an -

- پ ن : یعنی فکر کنید انقد خسته باشین وایسین عکس بگیرین
چقدر خندیدم اون روز با بچه ها یعنی من 2 دقیقه قبلش میگفتم دیگه از خستگی نمی تونم سرپا وایسم
- پ ن : یعنی فکر کنید انقد خسته باشین وایسین عکس بگیرین
-

%(#00419c)[هیچ قلهای آخرین قله نیست.]
%(#0d53b5)[رسیدن غمانگیز است.]
%(#1162d4)[راه،]
%(#2176ed)[بهتر از منزلگاه است.]
%(#3c8bfa)[برویم،]
%(#4593ff)[بی آنکه به رسیدن بیندیشیم]
%(#4994fc)[امّا،]
%(#4c97ff)[واقعا برویم.] -
یادش ب... هفت سال بیشتر نداشتم، ماه رمضان بود و همه روزه میگرفتند و من خالصانه روزه میخوردم. از آن روزهای زندگیم خاطرات معلق و مبهمی بیشتر نماندست.
شبهای قدر اطراف مسجد، توی کوچه های خاکی و حیاط مسجد، بازی میکردیم و از ته دل میخندیدیم! چه خنده های شرورانه ای! از زمین خوردن بچه هایی که ازشان متنفر بودم تا جک هایی که مثبت سنمان بود. ساعت از دوازده که میگذشت کمکم از کارهایم پشیمان میشدم و به فکر توبه! میافتادم. چند تایی از دوستانم را جمع میکردم و قرآن میآوردیم گوشه مسجد و یواشکی مینشستیم.
سورهی ناس باز میشد و آیه به آیه تفسیرش میکردم و با هر آیه از پشت گردنم لرزشی شروع میشد و به کلیه هایم ختم میشد.آه خدا ما را میبخشید.
یادش ب...

یکم شَوال | 1440
ردپا



️



%(#0597e6)[قبلهای دارند و ما]














