خــــــــــودنویس
-
آدم در تنهایی است که میپوسد و پوک میشود و خودش هم حالیش نیست. میدانی؟
تنهایی مثل ته کفش میماند،
یکباره نگاه میکنی میبینی سوراخ شده.
یکباره میفهمی که یک چیزی دیگر نیست.
بیشتر آدمهای دنیا در هر شغلی که باشند از خودشان هرگز نمی پرسند چرا چنین شغلی دارند.
چیزهای دیگری هم هست که آدم دنبال دلیلش نمیگردد.
یکیش مثل تنهایی است.
خیلیها فکر میکنند که سلامتی بزرگترین نعمت است،
ولی سخت دراشتباهند،
وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی ، آنی مریض میشوی، بدترین نحوست ها میآید سراغت ، غم از در و دیوارت می بارد، کپک میزنی، کاش مریض باشی ولی تنها نه ... -
اینو با مود اون اهنگه بخونین.... من مانده ام تنهای تنها در میان سیل ازمون ها :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
هی میگفتم یه چی مونده این ازمونای شیمی فار مونده 100 تا ازمون مونده تقریبا هر روز 20 تا ازمون بزنم تا کنکور تموم میشههر ازمون هم 20 تست کلا 400 تست شیمی فار توی یه روز
حالا بدون محاسبه وقت تحلیل
-
نگاهش سراسر فریاد بود..
حرف که میزد صدایش میلرزید .. نمیدانم از بغض بود .. از سرما بود .. یا دیگر نای سخن گفتن نداشت...
اما نگاهش
وای از نگاهش...
فریاد چشمان سیاه رنگش دلم را میشکند..
او کودک بود .. مجبور به کار...چقدر عادی شده برایمان کلمه منفور کودک کار...
در آن طرف بازار دختری را میبینم که تحقیر میشود به جرم دختر بودن..
نگاه او هم فریاد میزند... اما چشمانش را بست .. سرش را پایین انداخت .. چون دختر ها که فریاد نمیزنند حتی نگاهشان...
دختری که آرزوی آزادی را در سر میپروراند و آرزوهایش را میان خاطرات اجنبی ها جستجو میکرد میان موج تحقیر و توهین ها زنده به گور میشد...
آن طرف تر دختری را میبینم... آرزو هایش را... استعداد هایش را.. توانایی هایش را .. همه را در صندوقچه کوچکی از جبر گذاشته و در خاک مدفون میسازد... بیلش را پر از خاک کرده روی صندوقچه میریزد...
قطره اشک اول که از گوشه چشمش میچکد میشنوم که میگوید : ( شاید تقدیرم این بوده) و من باز دلم میشکند...
در خانه ای آن طرف تر دختری 12 ساله برای درس خواندن التماس میکند... به دشمنانش؟ نه ... به خانواده اش...
من حلقه اشک چشمان ملتمسش را میبینم... آنها نمیبینند؟
کسانی که فکر میکنند اوج کمال یک دختر ازدواج است .. و می اندیشند اوج توانایی یک دختر شوهر داری و خانه داریست .. و من دوباره دلم از جهل انسان ها میشکند...
و من به تاریخ مینگرم...
زمانی که دختر ها زنده به گور میشدند چون مایه ننگ بودند...
کمی جلوتر..
زمانی که با الاجبار چادر از سرشان کشیدند...
کمی جلوتر...
زمانی که به زور چادر بر سرشان کردند...
و من نمیدانم تا کی دختران این کره خاکی باید میان این همه جبر زنده به گور شوند؟
تا کی دیگران برایشان تصمیم بگیرند؟
تا کی دختران سرزمینم فریادشان را نگاه میکنند؟
تا کی فریادشان بی بند و باری تلقی خواهد شد؟
و تا کی ظرافتشان بازیچه دست هوسرانان و نامردان قرار خواهد گرفت؟
نمیدانم کی جهانیان میفهمند دختر ظریف است نه ضعیف...
دلش ظریف است زود میشکند..
جسمش ظریف است زود آسیب میبیند...
احساساتش ظریف است زود اشکش میچکد...
اما ضعیف نیست...
زن ... این تجلی گاه شکوه خلقت... اگر بخواهد جهان را با نگاهش به آتش میکشد و ابر ها را با احساس جوشانش وادار به باریدن میکند..
وای به روزی که احساسش را دریغ کند...آن روز زمین انسان ها توده گل بی ارزشی بیش نخواهد بود..
وای به روزی که محبتش را پس انداز کند...همه از سرما یخ خواهیم زد...
و وای به روزی که دل ظریفش در پیشگاه خالق دل ها دادخواهی کند... -
در تماشای تو
قانع نشوم من به دو چشم
همه چشمان جهان گو به سرم بشتابند...
%(#009eed)[#شهریار]
اینو چن وخ پیش کشیدم
تازه فقطم با یه مدادمغزیه ک نتیجه ش شده همین ک میبینین
اگه رفتم کلاس هم، میکشم میذارم براتونایشالا اونموقع بهتر شه وضعم
احتمالا نمیرم ولی :| -
در تماشای تو
قانع نشوم من به دو چشم
همه چشمان جهان گو به سرم بشتابند...
%(#009eed)[#شهریار]
اینو چن وخ پیش کشیدم
تازه فقطم با یه مدادمغزیه ک نتیجه ش شده همین ک میبینین
اگه رفتم کلاس هم، میکشم میذارم براتونایشالا اونموقع بهتر شه وضعم
احتمالا نمیرم ولی :|@zedtwo وواااوو
-
ی روز انقدر برات مینویسم که خوندنش ی روز وقت بگیره
اما بعدش میرم..
اروم بی دلخوری بی رنج بی گلایه
ی روز طولانی ترین نامه عمرم رو برات مینویسم و بعد جوری محو میشم که یادت بره منی هم وجود داشتی روز وقتی ازخواب بیدار بشی انقد به ذهنت فشار میاری تا از ادمی که حتی اسمشم یادت نیس ی تصویر بیاری جلوی چشمت و به قلبت بگی اروم باشه
تو ادم دوست داشتن نبودی قبول ادم تنهایی بودی قبول
من چرا مثل تو شدم..
ی وقتایی دو دوتا چهارتا میکنم ومیگم مگه ادما برای دوست داشتن چی نیاز دارن..ی روز وقتی چمدونمو میبندم که زندگیت برای همیشه برم از خودم ن عطری به جا میزارم ن اهنگی ن خاطره ای...
ی روز راحت ترین لبخند رو میزنم و از دنیای تو پر میکشم
نمیرم ک جاتو پر کنم نمیرم ک تو ادمای دیگ دنبال تو بگردم
میرم که این بار یواشکی دوست داشته باشم و تو حتی ندونی من چ قدر محتاج بودن بودم
ی روز فرق منو با ادمای اطراف میفهمی همونایی که اگر بدی کنی بدی میکنن اگر قهر کنی نمیان بگن چرا
اونایی ک حتی بهتر از منن...اما ی روز شاید یکم گوشه دلت وقتی به دریا نگاه کردی یاد من بیوفتی و فقط وفقط یکم دلت برای کسی تنگ بشه
ک تو توسیاه ترین نقطه دنیا پیله کرده ودوس داشتن تو رو تو خودش پرورش میدهمن میدونم چ تو این دنیا چ اون دنیا یبار دیگ میبینمت بغلت میکنم وبعد جوری به خودم فشارت میدم ک خدا شرمنده این دوری و این بغض بشه..
میدونم ی سری چیزا سهم مانیست اما میدونم ی روز تو یاد من میوفتی و شاید فقط وفقط شاید بگی کاش بودم...
من به همین احتمال زندم..
️
پ. ن :میدونم خیلی جالب نشد (:
-
-
ب نام خدای مهربونی ها
+امروز ی آقایی مهمون خونه ما شد
ک شاید هیچ وقت ندیده باشمش
یا اگه هم دیدم اصلا یادم نمیاد
تا منو دید پرسید
-تو مریم هستی دیگه
همون ک میخواد پزشک شه
+من:بله مریمم
-میشناسی منو؟
+ن متاسفانه
-من خواهر زاده پدربزرگتم
+بله عذرخواهی میکنم نشناختم شما رو
-فردا کنکور داری؟
+بله
-ایشاا... دیگه پزشکی قبول میشی
+ی لبخند تلخ مث همیشه
و جمله همیشگی دوسالم
توکل ب خدا:-)
بای خوش آمد گویی برمیگردم ب اتاقم
بغض لعنتی گلوم رو فشار میده
بازم زندگی برام سخت تر میشه:-(
خدایا چی شد؟
سخت تر از تنهایی
سخت تراز شکست
سخت تراز از دس دادن عزیز
اینه خودت رو گم کنی:-)
کلاس سوم ابتدایی بودم ک رفتم کنفرانس علمی
همیشه ازاون دخترای کوچولو و ریزه میزه بودم و مغرور بدون هیچ لغزش
یادم سالن پراز دانش اموز و داور بود
با اون قد کوچیک رفتم رو صحنه
ب نام خدا
من مریم شهیدپور هستم
موضوع کنفرانس علمی:تغییرات شیمایی و فیزیکی
و شروع کردم ...
حتی بدون لغرش
یادمه کلی تشویق شدم وبعدش نفر اول شدم:-)
وقتی اسمم رو واسه گرفتن اون تندیسی ک هنوز دارمش خوندم وقتی خواستم برم اینقدر قدم هام محکم بود وب خودم افتخار میکردم ک اون حالم رو امروز خریدارم
شاید همون حال اون روز باعث شد من ی آدم کمال گرا بشم
بابابزرگم همیشه بهم میگه:
مریم تو دختری اما حکم پسر خاندان منو داری
آرزو م اینه ی روز بشنوم نوه ی قباد احسانی بهترین پزشک ایرانه:-(
و اشک هایی ک سرازیر میشن
خدایا من گم شدم
فردا کنکور ومن حتی صفر هم نیستم
من-∞ هستم
من ی ادم کمال گرا هستم
یا هیچ یا همه
امروز رسیدم ب بن بست زندگیم
ب ته ته زندگیم
دیگه خسته شدم بس نشستم و تباه شدن زندگیمو تماشا کردم
الان وقتشه
من باید بشم اونی ک لایقشم
من باید رتبه تک رقمی بشم
درسه من صفر هم نیستم
اما من همه چیز رو تغییر میدم
مطمئنم...
*چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گرددمن نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
انجمن آلا منو ب خاطر بسپار
من دوباره میام
اما اینبار دیگه همه چیز فرق کرده
برمیگردم و موفقیت هامو جار میزنم
اینقدر بلند ک صدام ب گوش تمام دنیا برسه
اما با عمل:-)
#دلنوشته های ی کنکوری بااراده ومحکم
مریم شهیدپور
خدانگهدار
1398/4/13
14:30 -
یا رب،مباد چاک دلی چون چاک دلم باز...
یا رب،بده دستی،تیغ زنم،خون کنم آغاز..:)یا رب،نظری....خسته شدم...باخت ز آغاز؟
یا رب،این بنده،به بند کش،باز ز آغازیا رب،این زاغ و زغن،هر طرفم زخم زنند باز
یارب،خاکسترشان ساز،ز دَه رنگ ب پروازیارب،امسال به هر هرزه بتاختم ز آغاز
یارب، این زنجیر ز جبینم باز نما بازیارب،این زهرهلاهل،این همه غماز
از زلف و زبانم،بازنشان باز....یا رب،ب زیبایی نامت ک شعر شد آغاز
ده بار نام ببردم الها،همه از سوی نیازمیسپارم به شما،این تنِ زار،کوک کنم باز ....:)
-
یه کبریت...
یه بنزین....
یه رویا....
یه..
.
.
. -
این پست پاک شده!
-
دیشب ی بغض لعنتی گلوم رو گرفته بود
دو شب استرس و پشیمونی داغونم کرده بود
ماتو شهرستان پنج تا شهید گمنام داریم
این چند سالی ک خاک شدن اینجا من هیچ وقت نرفتم
حتی زمانی ک زندگی میکردم
وااسه کنکور اومدم شهر خودمون
دلم بد گرفته بود
همش تو ماشین ب فردای سیاهم فک میکردم
رسیدیم خونه
مامانم گفت میخوام برم قبر شهدا
+مریم میای؟
-ن مامان
+مامان فقط پیشنهاد میکنم بیا
مطمعن باش آروم میشی
اما اگه دلت میخواد
-باشه
بیخیال همیشه پاشدم و ی مانتو پوشیدم ورفتم
منی ک ظاهرم مهم بود حالا دیگه هیچی اهمیت نداشت
رسیدم
پنج تا شهید گمنام
و این شهید ک حتی نمیدونم اسمش چیه
کشیده شدم سمتش
اول ی زیارت کردم و دوباره رفتم کنارش
بی اختیار شروع کردم ب اشک ریختن
اما دل لعنتی من مگه آروم میشه
ازشانس خوب من ب جشن واسه روز دختر بود و دقیقا کنار قبرشهدا جشن
صدای اهنگ بلند شد
الان وقتش بود
شروع کردم با صدای بلند گریه کردن
باتمام وجودم گریه کردم
فقط ی جمله
کمکم کن قوی باشم
عجیب اروم شدم
دیشب ب زور خوابم برد
وهمش نگاش میکردم
شاید خودمو کنار این شهید ی جورایی پیدا کردم
بااینکه اصلا آدم مذهبی و باحجابی نیسم
قشنگ حس کردم خدا و شهیدا واسه همه ادمان
حتی ما آدم بدا:-) -
امروز زودتر از همه پاشدم و رفتم
بابام کلی بهم امید داد ومن ک میدونستم صفرم
حتی ب ذهنم خطور نمیکرد ی سوال جواب بدم
رفتم باکلی نگرانی
31سوال جواب دادم ک مطمعنم درسه
وازهمه پرسیدم
دینی ها رو سال سوم دبیرستان ک خونده بودم یادم بود
واما سوالای شیمی
چقدر آسون بود!!
5تا سوال شیمی حل کردم
هوراااا
منی ک میگفتم منفی بی نهایتم
راسش هنوز تو شوکم
تا اخرش نشستم واومدم بیرون
دیدم مامانم اومد و بغلم کرد
این دوتا گل خوشگلا هم هدیه بابایم هس
وخواهر وبرادرم ک اومده بودن وبین بقیه دنبالم بودن
چقدر حس خوب داشتم
بابام گفت مریم چطور بود
گفتم نمیدونم
گفت نتیجه تلاشت هس
نگران نباش بابا
اومدیم خونه و کلی حرف زدیم
بهم گفت مریم منم میدونم هیچ کس با سال اول یا سال دوم پزشکی قبول نمیشه(میدونم ک فقط میخواد من عقب نکشم)
مامانم گفت حداقل تا مرداد استراحت کن
بابام:ن خانم خودش بهتر میدونه خودش میخواد درس بخونه:-)
میدونم ک.قبول نمیشم
مجاز هم نمیشم
اما اصلا ناراحت نیستم
اصلا...
اینم بماند ک کلی حسرت خوردم ب هوشم
انیشتین خانواده هستم دیگه
حالا دلیل خوابام میفهمم
من فقط اعتماد ب خودم ندارم
من فقط حس کردم کنکور ی غول بزرگه
امروز ازاینکه فکرای اشتباه درمورد خانوادم کردم پشیمونم
وازاینکه اینکه کنارم هستن حال دلم خیلی خوبه
پزشکی همیشه باعث خوشبختی نمیشه
امروز با تمام وجودم فهمیدم خوشبختم:-)
+خدایاشکر بخاطر هرچی ک دادی و ندادی
شکر داره میره دلم غیرارادی سمت تو:-)
و شهیدی ک امروز آرامش قلبم رو مدیونشم:-)
پ.ن:قرار بود نیام
اما حال خوبم نذاشت
واسه این همه حمایت و خوبی خانوادم
دیگه دلم نمیاد درس نخونم
رقیب اصلی کنکوریای 99
امیدوارم ک نتیجه تلاش تون رو گرفته باشید
و ب امید موفقیت واسه همه کنکوری ها
خدانگهدار -
اولین خواب بعد از کنکور چسبید خیلییییییییییییییی خود کنکورم چسبید انگار مثل اینکه همه سوالارو از قبل دیده باشی خیلی جالب بود :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
بعده کلی صحبت راضی شدن که اون رشته که دوست دارم بخونم سخت بود متقاعد کردنشون ولی خودشون میدونستن تماما سعیم رو کردم و برام مهمه.... ولی توی دانشگاه ازادبرای پذیرش بدون کنکورش ثبت نام کردم...اولین جایی که باید برم فکر کنم تایپیک بعده کنکوره ببینم چیکار میکنم. :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: شعار عوض شد... ارشد امیر کبیر دارم میام :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: یه مدت باید نیست بشم برم یه استراحتی بکنم از کتابا دور باشم بدجور به اینا معتاد شدم بیکار که میشم میگم فقط کتاب بخونم
از عوارض کنکور
شدیدا به کتاب معتاد شدم اوایل کتاب رو میخوندم الان قبل خوندن اول یه دور کتابو باز میکنم بوش میکنم بوی سلولز :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes:
حسی که الان دارم مثل حس اون ادمیه که رفته باشه یه سیاره دیگه نمیدونم خودمم چرا اینو حسو دارم شاید به خاطر کنکور باشه که تموم شد و وضعیت فرق کرده و من هنوز بهش عادت نکردم