-
Flight وای خدا عمه بشی
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
Flight آره...تازه یه بطری آب میدادن میگفتن روزو باهاش سر کنید...غذا هم کنسرو
-
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
غرق در روزمرگی
بیچاره ی دچار تو
-
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Flight اره خداکنه باشم و ببینمش:-)
-
بای
-
Flight اره خداکنه باشم و ببینمش:-)
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@MaryaM-_-sh
ایشالله..:))
میبینیش نگران نباش -
بای
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@rahbar-80
بای بای -
بای
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
@m-bahrami1378
-
یه بار دیگه برم دانشکده هنر افسردگی میگیرم
یه تیپ هایی رد میشدنا
یکی بود یه جوراب پوشیذه بود شبیه انیمیشن زنبور عسل
کلاسم ۸ صبح بود خیلی پوکر لم داده بودم ب ستون ولی خب این تیپ ها نمیزاشتن چشمامو ببندم خخخ
بعدم اومدم دانشکده مهندسی دیدم حراستمون برگشتهاین عکسیم ک میبینید ،منم ک یه برگه بزرگ لازم داشت رفتم انتشاراتیشون خریدم.. انتشاراتی نبود که دنیا بود
منم باید میرفتم هنر
یکی بود یه طراحی کشبده بود تخته شاسی به دست میرفت منم خو فضولم دیدم
اون برگهرو همینجوری ک میبینید ذوق مرگ رفتم دانشکده خودمون .. الکی مثلا من مهندسی نیستم هنری ام -
اکالیپتوس
آخی..
داداشت بزرگ بود خودم زنداداشت میشدم
اصن خیلی خوب میشدا
بی دعوا...خیلی عالی..رمانتیک... -
Flight تو ک عشقی اره حیف
والا من مثل شماها برنامه ای ندارم براش
خودمون 4 تا خواهر برادریم حوصله ی عضو جدید و ندارم به جز عشق خودم -
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الان تو شوکم فلن..
-
یه بار دیگه برم دانشکده هنر افسردگی میگیرم
یه تیپ هایی رد میشدنا
یکی بود یه جوراب پوشیذه بود شبیه انیمیشن زنبور عسل
کلاسم ۸ صبح بود خیلی پوکر لم داده بودم ب ستون ولی خب این تیپ ها نمیزاشتن چشمامو ببندم خخخ
بعدم اومدم دانشکده مهندسی دیدم حراستمون برگشتهاین عکسیم ک میبینید ،منم ک یه برگه بزرگ لازم داشت رفتم انتشاراتیشون خریدم.. انتشاراتی نبود که دنیا بود
منم باید میرفتم هنر
یکی بود یه طراحی کشبده بود تخته شاسی به دست میرفت منم خو فضولم دیدم
اون برگهرو همینجوری ک میبینید ذوق مرگ رفتم دانشکده خودمون .. الکی مثلا من مهندسی نیستم هنری ام -
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تودلی امروزم..
دایی مامانم اومده بودناهارمهمونی..
میگ:لیسانستوگرفتی؟
من:البته تودلما..
اون:
مامانم:
پیرمرد80ساله..
همین ک خواستم بگم آرررره...
مامانم ازاون طرف:نععععععععع
قبول نشده...
بازم قبول نشد...
من:
دایی مامانم:
مامانم: -
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فک کنم منوازپرورشگاه آوردن..
-
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلااااااام