Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
تروخدا بیاین
د
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 74.6k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • sandiiiiS آفلاین
    sandiiiiS آفلاین
    sandiiii
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #667

    IMG_20190922_133716_451.jpg

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    11
    • sandiiiiS آفلاین
      sandiiiiS آفلاین
      sandiiii
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #668

      پارت اول
      مهرشاد میخوای از روی یه شعر بخونیااا
      نگاهم رو بهش دوختم..
      دستی به ریشش کشید و گفت :حالا نمیشه یه نفر دیگه بخونه؟!
      رضا:ای بابا!پسر دو بیت بیشتر نیست!!
      نگاهش رو به صفحات شعر دوخته بود
      شروع به خوندن کرد:وقتی که زندگی من..
      صدای بمش با بغض مخلوط شد.روی صورتش دقیق شدم.درد رو توی چهره اش حس کردم..
      مکث کرد،دوباره گفت بهتره من نخونم!
      نوید با اعتراض گفت:ای بابااا بخون دیگه
      نگاه گذرایی به جمع کرد و روی من نگاهش متوقف شد.چند ثانیه..
      غم توی چشماش موج میزد،همراه با درد..
      نگاهش رو از من گرفت و دوباره مشغول خواندن شد
      ناگهان قلبم ایستاد..تک تک سلول های بدنم متوقف شده بودند..
      تمام زورم برای گریه نکردن و قورت دادن یک بغض چند ساله رو سر لیوان توی دستم خالی کردم.با تک تک حروفی که به زبان می آورد،خاطرات به ذهن من هجوم می آوردند..

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      8
      • sandiiiiS آفلاین
        sandiiiiS آفلاین
        sandiiii
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #669

        پارت دوم
        سه سال پیش
        _من نمیام
        +اینقدر ترسو نباش
        _آره من میترسم..اصن من از ارتفاع وحشت دارم
        +نگران نباش!من پیشتم..به من اعتماد نداری؟!
        توی چشماش خیره شدم.چطور میتونستم بگم نه وقتی قلبم و مغزم به من فرمان همراهی میداد؟!
        سوار تلکابین شدیم.روبه روی هم نشستیم.تلکابین به حرکت دراومد و من علاقه ای به نگاه کردن به اطراف نداشتم .زنگ گوشیم به صدا دراومد.با تعجب نگاهمو از صفحه گوشی گرفتم و نگاهش کردم.
        چشمکی زد و با سر اشاره کرد که جواب بدم.تماس رو وصل کردم..
        +دوست دارم..با من تا آخرش میمونی؟!
        از حرفی که زده بود شوکه شدم و با دوتا دستام صورتمو پوشاندم و درحالی که می خندیدم گریه می کردم..شایدم برعکس ولی حس عجیبی بود.منتظر نگاهم می کرد..
        هنوز تماس وصل بود..
        _وقتی که زندگی من
        هیچ چیز نبود
        هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
        دریافتم
        باید ، باید ، باید
        دیوانه وار دوست بدارم

        کسی را که مثل هیچکس نیست

        فروغ فرخزاد
        .
        .
        با صدا زدن اسمم متوجه درد توی دستم شدم.لیوان توی دستم خورد شده بود و سیل اشک روی صورتم راه افتاده بود.
        به من نگاه میکرد..نگاهی از جنس نگرانی..
        جعبه کمک های اولیه رو از نوید گرفت و دستم رو پانسمان کرد و من تمام لحظات غرق او بودم..
        با گفتن «تموم شد» منو از دریای خودش بیرون کشید.نگاهی به دست باندپیچی ام انداختم
        مهرشاد هم رفت تا دستاش رو بشوره.وقتی برگشت به ستون تکیه داد و با نگاهش به من دنبال جواب می گشت..دنبال دلیلی منطقی که رفتن من رو توجیح کنه..
        رفتن بی دلیل من..
        وقتی جوابی پیدا نکرد به بالکن رفت سیگار میکشید..
        سیگار پشت سیگار..
        و منی که پشیمان تر از همیشه مردی را تماشا می کردم
        که سیگار را با سیگار روشن میکرد..
        تمام
        ببخشید اگه طولانی بود

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        9
        • اکالیپتوسا آفلاین
          اکالیپتوسا آفلاین
          اکالیپتوس
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #670

          pichak_net-70-copy.png
          اجیا داداشام 😂
          خیلی دوستون دارم 💙 عاغا همینا جا شد بکشم بقیتونم تو یادم هستینا😐💙
          خب بگم که اولی مرضیه و سحر، گونش ، فاطمه، دلارام ، بهاره ،مهسا بعد مجهول انجمن شاه شطرنجمون بعد صدرای خلاق و ایل خان بعد به ترتیب😂
          revival
          @bfesfilmbvxazsjk دکتر دراکولا
          @Milad91 از اون ناظم مهربوناست
          Acola
          _MILAD_ اون ماسته 😂
          athenaa
          developer غول فیزیک
          ققنوس
          romisa
          ایهام
          sandiiii

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          27
          • خانومخ آفلاین
            خانومخ آفلاین
            خانوم
            فارغ التحصیلان آلاء
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #671

            کوتاه برای تو بخشی از پاییز من.. 🍁

            بلند ترین خط دوست داشتنت هنوز زنگ میزند..
            در قلبم پیغام میگذارد و بی وقفه بوق میخورد..
            میترسم....
            میترسم خط دوست داشتنت تا ابد هر پاییز زنگ بزند و دیر برسم برای رسیدن به دستانت..
            پاییز من.. من همین جا.. حوالی باران و خش خش برگ ها به انتظارت نشسته ام..
            پیش خودمان بماند.. دلم می‌خواهد تا ابد خط دوست داشتنت در قلبم زنگ بزند..
            🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍁🍂🍂

            #پاییز مبارک

            ببخشید اگر نوشته رو دوست نداشتین 🍁❤️

            ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            9
            • amir bahramiA آفلاین
              amir bahramiA آفلاین
              amir bahrami
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #672

              امروز رفتیم ارومیه دانشگاه ثبت نام کردیم و از دوشنبه کلاسا شروع میشن. خب اولین چیزی که دیدم دریاچه ارومیه بود. از اخرین بار که دیدم فکر کنم 2-3 سال میگذره. وضعیت افتضاحه 😕
              اون پلی که زدن مثلا روی اب- دور و بر اون مسیر رو با سنگ پر کردن 😕 یعنی کلا اون دیدن طبیعت دریاچه پر!

              بعدیش این بود که به نسبت شهر ما شلوغی کمتر بود و هواش طوری که من میخواستم بود یه جورایی انگار تخیلی بود 😄 یعنی چی میگن بهش تو فارسی 😕 humidity ش طوری بود که انگار توی خوابی 😄
              اون جایی که من میرم دور و برش پره درخت انگوره. هواش عالیه. رفتم یه دور دانشگاه رو دیدم کلاسا ازمایشگاه و ... خوبه. برای یه ادم که بخواد درس بخونه بدون حواس پرتی و شلوغی زیاد خیلی خوبه. توی .... ش هم (به این چی میگن به فارسی 😕 😄 )
              bulletin board از دانشگاه صنعتی شریف دانشگاه تهران دانشگاه شهید بهشتی و تبریز اصفهان ارومیه و جاهای دیگه قبولی داشتن تو ارشد. ثبت نام فقط نیم ساعت طول کشید... پیام نور که بودم 2 روز یعنی جمعا حدود 6-7 ساعت طول کشید تا فقط ثبت نام کنم 😕 برای انصراف هم یه 4 ساعت طول کشید 😕 پرنسلش که خیلی خوش اخلاق بودن خیلی .

              همه اینا به کنار من عاشششششششششششششششششششششششششقق ارومیه ام. یعنی یه جوریه. وقتی که به دریاچه نگاه میکنی یا جاهای دیگه انگار محدودیتی نیست یه حالت خاصیه اصلا 😍 😍

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              6
              • ب آفلاین
                ب آفلاین
                باهآر
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #673

                %(#de45b0)[به آیه آیه ی قرآن که دوستت دارم...]
                1.jpg
                🔸🍁🔸
                %(#eb6c05)[پاییز من، عزیز غم‌انگیز برگ‌ریز]
                %(#fc51af)[یک روز می رسم و تو را می بهارمت!]
                🔸🍁🔸

                💛 %(#f2e200)[14مهر]

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                16
                • amir bahramiA آفلاین
                  amir bahramiA آفلاین
                  amir bahrami
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط amir bahrami انجام شده
                  #674

                  روز اول دانشگاه 😁
                  زنگ اول زبان عمومی بود... همین اول میخواستم بگم که دارم این اوایل استادا رو اسکن میکنم 😁
                  استاد زبان از اون تیپ استادایی بود که دایم میخواست خودنمایی کنه و کسی مخالف حرفش نباشه و سوال نپرسه. شاید امروز حدودا یه 20-30 بار از خودش تعریف کرد اونقدر که اون اواسط کلا حوصله همه رفت هی تعریف میکرد میرفت که تعریف تموم بشه و خودشم راضی بود که تموم بشه ولی دوباره برمیگشت از خودش تعریف میکرد 😁 😁
                  نمیدونم یادم نیست چی پرسیدم یه جزیی حس کردم ناراحت شد یا همچین چیزی. ولی دلیلی نداره. اها یادم اومد پرسیدم که شما که گفتین رایتینگ کار کنیم میخواستم بدونم رایتینگ جنرال کار میکنیم یا اکادمیک؟ لقب به این استاد توی ذهنم vainglorious رو دادم 😑 😋 یعنی کسی که دایم از خودش تعریف میکنه از کاراش.

                  کلاس بعدی فیزیک عمومی داشتیم یه خانم بود. این تیپو کامل میشناسم میدونم دقیقا خصوصیات این استادو 😁 چون تیپش دقیقا مثل خواهر خودمه 😁 تو هر دو تاش که سوال میپرسیدم نمیدونم قراره ازم بدشون بیاد یا خوششون بیاد چون اسمم رو پرسیدن 😲 😁

                  تربیت بدنی هم داشتیم ولی تو برنامه تداخل بود موند برای هفته بعد...
                  من لقمه پنیر که برده بودم میل بنمودم 😕
                  بعد این که کتابخونه اش عضو شدم. کتابخونه اش واقعا خیلی کوچیکه و کتابای لاتین که میخواستم نداشت بیشتر فارسی بود به جز کتابای کامپیوتر و بعضی کتابای دیگه فکر کنم لاتین ریاضی داشته باشن؟ نمیدونم یادم نیست. سالن مطالعه 😁 🤦 یه تک روم که یه خرده بزرگتر شده اسمش رو گذاشتن سالن مطالعه 😕

                  امروز همون اول یه دوست پیدا کردم. مسیح 😁 یه ادم باحال و پر انرژی 😁 دوستش رو هم دیدم اونم هم رشته ای منه. الان سه نفریم 😁

                  دو ساعت برو سه ساعت بیا عصر هم ترافیکه ادم بدجور خسته میشه. باید دنبال خوابگاه چیزی بگردم.

                  یه چیزی رو هم میخواستم بگم ولی واقعا منظور خاصی ندارم از گفتنش. بحث اینه که این وسط یه چیزی درست نیست. اینجا دختر یا پسر باهم حرف میزنیم با جنس مخالف راحت هستیم و راحت صحبت میکنیم. ولی توی محیط دانشگاه اصلا یه وضع بدیه. یه جوی هست که انگار مثبتا رفتن یه طرف منفیا طرف دیگه 😂 یه چیزی اگه اشتباه نکنم در حد الکتروفورز 😑

                  الان فقط منتظر تایم خوابم 😁 😴 😴 😴 😴 😴 از صبح ساعت 5 که رفتم سوار اتوبوس شدم تا الان که ساعت 8-9 تازه رسیدم خونه 😴 😴

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  9
                  • ب آفلاین
                    ب آفلاین
                    باهآر
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #675
                    این پست پاک شده!
                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    0
                    • ب آفلاین
                      ب آفلاین
                      باهآر
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #676
                      این پست پاک شده!
                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      6
                      • amir bahramiA آفلاین
                        amir bahramiA آفلاین
                        amir bahrami
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط amir bahrami انجام شده
                        #677

                        بعضی وقتا واقعا از خودم میپرسم که خوبه یا بده انجام دادن بعضی کارا. میگم مشکل از من نیست ، این عادت شده اینجا و من بهش فقط عادت نکردم و نمی‌خوام هم خودم رو قاطی این عادتای بد بکنم.
                        نمی‌دونم شاید تحمل کردن این جو بدی که هست بهتر باشه ولی بعدش میپرسم از خودم که تا کی ؟ و به این نتیجه میرسم که کاش میشد از اینجا رفت و واقعا یه لحظه زندگی واقعی کرد . نمی‌دونم اصلا دیگه چیکار کنم ،تو این مورد به خصوص واقعا دیگه کم اوردم و نمی‌خوام هم از طرف دیگه قاطی این جو بد بشم ،دوست دارم که خودم باشم ‌‌‌‌‌‌و برای خودم زندگی کنم تا اینکه به خاطر این جو بد و چیزای ارزشمند که دارم رو کلا بیخیال بشم.
                        واقعا تقصیر من نیست و دست منم نیست. یعنی اونقدر این وضعیت پیش اومده که عادت کردم . بعضی وقتا فقط میگم کلا بیخیال بشم ولی بعداً میگم بیخیال برای خودم زندگی میکنم نه دیگران ، شاید بعضی آدما( که الان شده خیلی خیلیاشون) کلا شخصیتشون اینطوری هست که باید باهاشون سرد برخورد کنی و اهمیتی ندی ،ولی بازم به این نتیجه میرسم که باید برای خودم زندگی کنم و خودم باشم تا این که به خاطر بعضی رفتارا، خصوصیات خوب رو حذف کنم. واقعا تقصیر من نیست جو اینطوریه ،تربیت و شعور آدمای مقابل در این حده. چیکارش میشه کرد ؟ هیچی فقط تحمل و پشیمونی از این که اینجا به دنیا اومدم . فقط میگم این مهم ترین چیزیه که دارم این برای خودش یعنی یه دنیا معنی ، و به خاطر جو بد کنار گذاشتنش یعنی همون مرده متحرک بودن،پس به تحمل کردنش میارزه

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        9
                        • marziye  banoM آفلاین
                          marziye  banoM آفلاین
                          marziye bano
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #678

                          %(#04ff00)[خـــــــــــــودت] باش مگه خودت چشـــــــــــــــه؟؟
                          ۲۰۱۹-۰۵-۲۴-۱۵-۵۱-۵۰-1-1 (2).png

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          7
                          • L آفلاین
                            L آفلاین
                            Lotus
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #679

                            20191013_204332.jpg
                            In progress...

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            10
                            • dr.es78D آفلاین
                              dr.es78D آفلاین
                              dr.es78
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #680

                              _الووو
                              سلام چه طوری دکترجان؟
                              +سلام عزیزم ، خوبم ولی طبق معمول اوضاع روحیم خوب نیس ، احساس می کنم...
                              _ول کن این حرفارو ، پاشو چن روز بیا پیش من ، بریم
                              دور دور😇 🤩 😉
                              +آخه خودت که می دونی ، درس دارم '' البته درسی که نمی خونم! ''
                              _اصن بیا چن روز با هم بریم دانشگاه ، بیا ببین چه قدر شیرینه! چه قدر محیط جذاب و ارتباطات جدیدی در انتظارته!
                              +اصن حال ندارم آبجی آخههههه
                              _دیگه آخه و ولی و اما نداره... فردا منتظرتم
                              خدافظ!!

                              منم شاید واسه فرار از شرایط بدی که باز داشتم درش غرق میشدم ، قبول کردم...
                              فرداش حدود ساعت هفت رسیدم ، خواهرم تا ساعت پنج کلاس داشت و گمان میکردم حسابی خسته باشه ، واسه همین مستقیم رفتم حرم...
                              ولی بر خلاف تصورم زنگ زد و گفت : بریم بیرون شام خفن!! :male-cook: :male-cook:
                              رفتیم یه فست فودی خفن و یه غذای خفن که من اصن اسمش بلد نبودم سفارش دادیم! تازه خوردنشم بلد نبودم😂 😂
                              خلاصه غذامونو که خوردیم یهو یه کادو مقابل خودم دیدم! (از اون سورپرایز خفنا!)
                              و وقتی بازش کردم به معنای واقعی کلمه '' ذوق مرگ'' شدم🤓
                              اینم مایه ذوق مرگیییییم👇
                              IMG_20191016_142543.jpg
                              این خیلییی حس خوبیه کسی این قدر واسه هدفت احترام قائل باشه و بهت ایمان داشته باشه😘
                              خواستم این حس خوبو به اشتراک بزارم...

                              24مهر 1398

                              پ ن : حرم واسه همه بچه های الا دعا کردم👐 🤲

                              دردی رو که تو امروز با خوشی های زودگذر معاوضه کنی گریبان گیر یه عمرت میشه...

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              17
                              • خانومخ آفلاین
                                خانومخ آفلاین
                                خانوم
                                فارغ التحصیلان آلاء
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #681

                                اومد گفت پدرم مُرده..
                                صداش نه غم داشت نه حس..
                                فندکمو از تو جیبم بیرون آوردم و گفتم :سیگار؟
                                لبخند زد.. لبخندشم هیچ حسی نداشت..
                                مگه میشد لبخند آدم حس نداشته باشه؟
                                ی نخ در آورد و گذاشت رو لباش و گفت: راحت شد..
                                فندک رو گرفتم زیر سیگارش و جرقه آتیش صورتشو روشن کرد گفتم این اواخر حالش چطور بود؟
                                پوک اول رو که به سیگار رو گفت
                                خیلی بد.. آلزایمر کارداده بود دستش.. راحت شد..
                                گفتم هیچ کس یادش نبود؟
                                گفت هیچکس حتی زنش..!
                                گفتم واقعا؟!چه مرد بی احساسی.. دیگه زنشو که نباید یادش میرفت!؟
                                خندیددود سیگار و همزمان با خنده بیرون داد و گفت:
                                مامانمو زودتر از همه یادش رفت!
                                گفتم عجیبه!؟ پس این عشقا همش مال قصه هاس نه؟
                                یهو برگشت صاف تو چشام نگاه کرد
                                نگاهش عمیق بود تا مغز استخونم یخ زد
                                خیلی آروم گفت : حتی وقتی سالم بود هم حواسشون به هم دیگه نبود!
                                بابام شبا تو اون اتاقکه می‌خوابید یادته که مامانم ک وسواسی داشت؟
                                ی شب آقاجون وسایلش جمع کرد رفت بالا دیگ فقط سر شام و ناهار میدیدیمش.. مامان اونو زودتر یادش رفت وقتی درگیر تمیزی خونه و زندگیش بود
                                سرمو تکون دادم و گفتم:حالا مطمعنی بابات مامانتو فراموش کرده بود؟
                                گفت یعنی چی؟!
                                گفتم یعنی میگم شاید فراموش نکرده باشه واقعا مثلا داشته تلافی اون روزایی که مامانت حواسش بهش نبوده رو درمیاورده!
                                یکم نگاهم کرد و ته سیگارشو با کفشش له کرد..
                                سوز سرما لای موهامون می‌پیچید و من به زنی فکر کردم که بعد از مراسم نگران شستن ظرفها و تمیز کردن خونه اش بود تا مردی که سالها تو اتاقک بالا مُرده بود..!

                                یهو رسید به ذهنم ❤️از واقعیت دور نیس❤️
                                ممنون که خوندی❤️

                                @دانش-آموزان-آلاء

                                ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                RosaR 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                13
                                • پایانپ آفلاین
                                  پایانپ آفلاین
                                  پایان
                                  اخراج شده
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #682

                                  هر روز با ی سوزن ته گرد به جنگ تمساحی بری که خودت ی روز از ی مارمولک ضعیف به اینجا رسونیدش...

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  13
                                  • ر آفلاین
                                    ر آفلاین
                                    رُزِعــآبیـ
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #683

                                    photo_2018-07-07_21-29-39.jpg photo_2018-07-08_06-04-57.jpg photo_2018-07-07_06-51-02.jpg
                                    نذار اونجوری که نباید بشه...

                                    نذار دیر برسی، نذار آرزوھاتو بگیرن، نذار واست از نرسیدن بگن، نذار رویاھات کمرنگ شن، نذار حقت پایمال شه...
                                    نذار سرنوشتت عوض شه، نذار دنیات به کام تو نگرده، نذار حسرت بمونه، نذار "ای کاش" تو لحظه ھات خودنمایی کنه...
                                    نذار دیر برسی...نذار خواب بمونی...

                                    یه کاری کن تا فرصت ھست،
                                    تا نفس میکشی، تا وقت داری یه کاری کن
                                    ھنوز خدا ھست...امید زندست...ھنوز ثانیه ھا نفس میکشن،
                                    قلبت رو پر از شوق رسیدن و آسمون دلتو صاف کن...ھنوز پرنده ھا پرواز میکنن...ھنوز ھستی در تکاپوئه
                                    میتونی بلند شی چشمات رو باز کنی
                                    این تویی، تو زیباترین و بالاترین مسیر زندگی قرار گرفتی،
                                    مسیری که اگه بخوای و ھمت کنی تهش خود خود خوشبختی و سعادتته
                                    پُر لبخند، پُر شوق، پُر زندگی
                                    پس ادامه بده
                                    یه نفس عمیق، یه یا علی محکم ،یه امید از ته دل، یه توکل قلبی و یه باور عمیق کافیه تا دوباره شروع کنی✌️
                                    دستان خدا پناه لحظه ھات قهرمان😉

                                    ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    13
                                    • ر آفلاین
                                      ر آفلاین
                                      رُزِعــآبیـ
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #684

                                      photo_2018-07-09_22-59-35.jpg و خدایی که به شدت کافیست♥️
                                      خودش گفته...تأکید هم کرده
                                      بعد از هر سختی
                                      آسانی ست...
                                      بعد از هر تلاش موفقیته💪
                                      باور کن🙏

                                      شایدخداقصه تو از نو نوشته باشه...

                                      ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      7
                                      • Dr.agonD آفلاین
                                        Dr.agonD آفلاین
                                        Dr.agon
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
                                        #685

                                        ۲۰۱۹۱۰۲۶_۱۹۴۰۳۷.jpg
                                        ۲۰۱۹۱۰۲۶_۱۹۴۰۵۴.jpg
                                        سلام 😍 😂 خوبین خوشین😂 دیدم ی مدته نبودم ی وخ دلتنگم ننشین😂 😍 ا لاو ال او یو😇 😘 😍 امیدوارم ال او یو هم لاو می زیاد😂 😂 این بنده خدا تازه ترین کارمه ک ب علت مشغله زیاد هنو کامل نشده😇
                                        اصن این درس مگه میذاره ب زندگیمون برسیم والا😂 😂 😍 شوخی نمودم درس خیلیم خوبه البته دسبندم خوبه😍 اهان تا یادم نرفته اسم اینم گذاشتم فصل پاییز 🍁 فصل رنگای نارنجی و زرد و سبزای پلاسیده فصل دلای بی قرار🍁
                                        ب نظرم ی نارنجیم اون وسط خیلی میتونست جلوه کنه🙉

                                        ن ب قشنگی حرفا خودم،ن ب زشتی قضاوت شما،معمولی تر از معمولی=)

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        10
                                        • Dr.agonD آفلاین
                                          Dr.agonD آفلاین
                                          Dr.agon
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
                                          #686

                                          ۲۰۱۹۱۰۲۶_۱۹۴۰۲۲.jpg
                                          این داستان ادامه دارد..😂
                                          اقا این یکی ک مشاهده مینمویین اسم خاصی ندره ینی داره اما فارسی ندره😂 😇
                                          😍 اینم تو همین ماه مهرر ماه مدرسه و بو وگل و ازینجور چیزا بافیدم😍 😂 خداییش کمرو گردنو دست راستم اخرش بهمراه چشمم تو این راه سرو*یس میشن بجای در راه تحصیل😂 🤦🏻 اما خب🤷🏼 اینا حالمو خوب میکنه وقتایی ک تعریفی نداره..اصن انگار توی ی دنیای دیگه ایم وقتی درحال بافیدنم💅 انگار دارم لاک میزنم این مدلی😍 😂 😂 😇 وقتمم کم نمیاد اصن 😬 😁 🤥 البته بعضی وقتا میاد.واسه حال دلم همیشه وقت میذارم🤭 😋
                                          حال دلتون خوب 😇

                                          ن ب قشنگی حرفا خودم،ن ب زشتی قضاوت شما،معمولی تر از معمولی=)

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          12
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 32
                                          • 33
                                          • 34
                                          • 35
                                          • 36
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع