-
گاهی با خودم میگم کاش من هم مثل خیلی ها می تونستم در لحظه شاد باشم، روی مبل لم بدم، چای بخورم، شام بخورم، سوارماشین شم و بیخیال دنیا آهنگ مورد علاقه ام رو گوش کنم! اما همه زندگی ختم میشه به اون چند لحظه قبل از خوابیدن، وقتی که همه این ها تموم شده، پاهات رو توی شکمت جمع کردی و چشم هات رو بستی، تاریکی همه جا رو گرفته، اون طرف هم داره خواب هفت پادشاه رو میبینه، اما احساس می کنی یه چیزی نیست، یه چیزی رو گم کردی!گم کردن حس خیلی بدیه، هرجا باشی چشمت دنبال چیزی می گرده که یه روز گم کردی، آدم حاضره اون رو از اول نداشته باشه، اما گمش نکنه!
قهوه سرد آقای نویسنده
روزبه معین -
فاطمه بانو در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
زمان کمکی به فراموش کردن نمیکند
اما کمک میکند عادت کنیم.
درست مثل چشمانی که به تاریکی عادت میکنند.️اما کم کم موهات میشه نقره ای
از اون آبان به این آبان
چیه همش امروز و دیروز میگن آبان -
زندگى به كسى گارانتى نداده
از طرف خدا با خودت قرارداد امضا نكن
كه چون بندگى ميكنى، درد و مرض نميگيرى؛
درد و مرض به خاطر مسائل بدن و قوانين بدن است.
خدا قوانين بدن را تعطيل نميكنه؛
تو هزار تا خيرات كرده باشى، بنا نيست دستت به برق خورد، دچار برقگرفتگى نشى؛
انگارى خدايى كه در ذهن بعضيها هست خيلى كارتونيه؛ كلا داره سرويس به بندههاى خوبش ميده و بندههاى بدش را هم سر فرصت داره با عصبانيت سرويس ميكنه؛
اين بت ذهنى را بايد شكست،
خداى انبيا با احدى معامله پنهان نكرده؛
همه بايد در سفر زندگى براى ساختن خود تلاش كنند.
#دكترشيرى -
دوستان روز بخیر دیگ فقط سوالای درسی میپرسم چت دیگه ای نمیکنم اگه غیر این بود کتلتم کنید والسلام دیگ تاایپیک قدیم وجدید اسسترس ازم نبینید بای خوشگلا🤍
-
#دلنوشته
اگه زندگی شبیه یه کتاب باشه
دوستان و آدمهای اطراف ما بسته به نوع ارتباطی که باهامون دارن بخشی از اون کتاب هستن...
صمیمیترها فصلهای اصلی ان؛ مهم و پر از نکته های ریز و درشت که توی امتحان زندگی خیلی بهشون احتیاج داریم. هر روز و هر لحظه باید مرورشون کرد و از بر شدشون.
زیر بعضیها باید خط پر رنگ کشید که از یاد نرن و همیشه جلوی چشم باشن، بعضی ها هم بخشان، بعضی ها پاراگراف، جمله یا حتی یه نقطه!
یسریا هم توی حاشیهی کتابن، اما حاشیه بودن هم بد نیست. بعضی حاشیهها جمله های تاکیدیان که توی شرایط خاص بهشون احتیاج پیدا میکنیم.
مهم نیست کجای کتاب زندگی بقیه هستیم، فصلیم یا خط... مهم اینه بخش حذفی زندگی هم نباشیم...
گاهی چه تلخند فصلهایی که حذف میشن؛ اجبارانه و یا مغرورانه...#سمیه_نادی
-
#دلنوشته
برای من یکی از افسردهکنندهترین تصاویر دنیا، تصویر بچههایی است که با پدر یا مادرشان مو نمیزنند.
منظورم فقط شباهت چشم و دماغ و استخوانبندی صورت نیست؛ از کاراکتر و رفتار و گفتار و عکسالعملها حرف میزنم؛ بچههایی که میشود بدون دیدن والدینشان حدس زد که آنها چه شکلی هستند.
دختر بچههای 4-5 سالهای که با لحن زنان 40 ساله حرف میزنند و مثل مادربزرگها بر پشت دست میکوبند و نُچ نُچ میکنند و در مواجهه با اتفاقات، عکسالعملهای آدم بزرگها را نشان میدهند و کلماتی به کار میبرند که طبعاً نباید جایی در دنیایشان داشته باشد، مرا به وحشت میاندازند.
پسر بچههایی که هنگام دعوا با همسنهایشان تغییر چهره میدهند و ماسک پدرِ عصبیشان را به صورت میزنند و با نگاه بیرحم و دهان نیمهکج و صدای کلفت ساختگی شروع به تحقیر و تهدیدِ نفر روبهرو میکنند، میخکوبم میکنند.
جوانهایی که ادبیات پدر و مادرشان را به کار میبرند و ایدههای نه چندان هوشمندانه آنها را غرغره میکنند، ناامیدم میکنند.
به این فکر میکنم که چرا بیشتر ما خواسته یا ناخواسته، خواهان اینیم که فرزندانمان به جای این که فقط فرزندمان باشند، خودِ دیگر ما باشند؟
گاهی به این فکر میکنم که مگر چند نفر در این جهان آنقدر ویژه و جذاب و مفید و خردمند و فوقالعاده هستند که شایسته دوتا یا چندتا شدن باشند؟
کاش خیلیهایمان حواسمان باشد که از بچههایمان یک نسخه تکراری و بارها دیده شده و به ته رسیده نسازیم. اتفاقاً شجاعانه از آنها بخواهیم که مثل ما نباشند. صادقانه از اشتباهاتمان، از نقصهایمان، از پشیمانیها و از رازهای خجالتآورمان حرف بزنیم و بگوییم فرزندم تو شبیه به من قدم برندار. مثل من نبین. مثل من فریاد نزن. مثل من فکر نکن. از ترسهای من نترس. جملههای بیروح و بیمعنی مرا به زبان نیاور. آرزوهای مرا آرزو نکن و در دنیای من زندانی نشو. بگرد، چشمهایت را باز کن، تماشا کن، تجربه کن، انتخاب کن تا بالاخره بفهمی به کدام دنیا تعلق داری.
چرا باید از بچههایمان ماکتهایی سبک از خودِ پر نقصمان بسازیم؟️#آنالی_اكبری