کافــه میـــم♡
-
نوشتهشده در ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تازگیها هرگاه از دیگران می رنجم
یا حتی نگرانم که چه قضاوت هایی پشتِ پرده ی تظاهرشان برایم می کنند
چشمانم را می بندم...
و جمله ی معروف "دیل کارنگی" را در ذهنم مرور می کنم
"دیگران به مردنِ من و تو ، حتی به اندازه ی سردردشان اهمیت نمی دهند..."
و همین برایِ بیخیال شدنم کافیست...
رازِ آرامش همین است! -
نوشتهشده در ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نشسته بود، زدم روی شونش گفتم تنهایی بدنگذره ؟!
نباش تنها، یهو دیدی شصت سالت شده هنوز نشستی اینجاها
خیلی زود میگذره، نمی فهمی اصلا...
زمانو میگم که عمرمون قاطیش شده...
گفت: حرفای بزرگونه میزنی بچه،
تنهایی دو مدل داره؛
تنهایی قبل از بودنِ کسی
تنهایی بعد از بودنِ کسی...
گفتم: فرقشون چیه با هم آدمِ بزرگ ؟!
گفت: اولی که باشی میتونی به آدمای دیگه فکر کنی اصلا میتونی به همه چیز فکر کنی
ولی دومی دیگه نمیتونی به کسی و چیزی فکر کنی
مجبوری بشینی روی نیمکت پارک
فقط و فقط به خودش فکر کنی اونم تنهایی !
-
نوشتهشده در ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۱۹:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اين شورِ جووني هم تموم ميشه و ميفهميم كه هر شب تاريكي كه تو زندگيمون اومد، گذشت.
اين حجم از علاقه اي كه توي سينه مون داره بي قراري ميكنه، يه روز آروم ميشه، ميفهميم كه اين همه دست و پا زدن و اين همه قصه سازي فقط عذاب دادن خودمون بود.
اين همه ترس از دست دادن هم تموم ميشه و ميفهميم داروين تو انتخاب طبيعي راست ميگفت؛ هر كسي مناسبمون باشه ميمونه و هر كسي نباشه هر چقدر هم خوب حذف ميشه.
همه چي ميگذره و تموم ميشه، بعد ميفهميم چيزي كه ما رو نگه داشته بود، همون يك جمله ي " يك درصد ممكنه بشه" بود. چون هم اونقدر اون يك بزرگ بود كه بهش درصد بدن و هم اون "بشه" اونقدر شيرين بود كه آدم براش ادامه بده.
چيزي كه ما رو وصل كرده بود به اين زندگي، نه عشق و علاقه بود، نه ترس بود ، نه پول بود.
اميد بود كه ما رو نگه داشته بود عزيزِدلم.
اميد بود...#مهتاب_خلیفپور
-
نوشتهشده در ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۱۵ آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با خستگی راه میرفتم
پشت سرم را نگاه کردم
به نظر میآمد که دارم با طنابی میکشم
تپهی اندوه را با دستِ راستم
و کوه امید را با دستِ چپم
-
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۵۲ آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
+چرا رنجم میدهی؟
- چون دوستت دارم.
- نه دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشی اش را میخواهیم نه رنجش را...
- وقتی کسی را دوست داریم تنها یک چیز را میخواهیم. عشق را، حتی به قیمت رنج!
-
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۷ دی ۱۳۹۸، ۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگر مستضعفی دیدی
ولی از نان امروزت
به او چیزی نبخشیدی.
به انسان بودنت شک کن…!
------------------------------
اگر چادر به سر داری
ولی از زیر آن چادر
به یک دیوانه خندیدی
به انسان بودنت شک کن…!
------------------------------
اگر قاری قرآنی
ولی در درکِ آیاتش
دچارِ شک و تردیدی
به انسان بودنت شک کن…!
------------------------------
اگر گفتی خدا ترسی
ولی از ترس اموالت
تمام شب نخوابیدی
به انسان بودنت شک کن…!
------------------------------
اگر هر ساله در حجّی
ولی از حال همنوعت
سوالی هم نپرسیدی
به انسان بودنت شک کن…!
------------------------------
اگر مرگِ کسی دیدی
ولی قدرِ سَری سوزن
ز جای خود نجنبیدی
به انسان بودنت شک کن…!فروغ فرخزاد
-
نوشتهشده در ۱۷ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۷ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۷ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از آیت الله سیستانی استفتا شد که :
حکم عاشق شدن چیست؟
جواب دادن :
امر غیر اختیاری، حکم ندارد...
شاعرانه ترین فتوا از صدر اسلام تا حالا =) -
دیدی بعضیا خیلی میخندن
هرچی شد میزنن زیر خنده
همیشه بقیرو میخندونن
بعد یهوو میرن تو فکر
اینارو اذیت نکنین
اینا نابود شدن -
نوشتهشده در ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۱۶:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زیبایی یک زن در چشمان او تجلی پیدا می کند
زیرا چشم دروازه ای به سوی قلب اوست
جایی که عشق در آن سکنی گزیده است...آدری هپبورن
-
نوشتهشده در ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بَعدترها
روزی اگر
روی نیمکت یک پارک
با غریبه ای هم کلام شدی
حرف %(#ff0000)[عشــق] که
درمیان آمد ...
لبخند بزن
مکثی کوتاه کن و
آهی بکش !
و مرا چنین بیاد آور
قبل ترها
آن سالهای دور
یادش بخیر
شاعری بود
لبریز حس هزاران زن
%(#ff0000)[عاشق] و
بی قرار و
دلتنگ ...
هی ؛ بفهمی اندکی زیبا
شیفته و
واله و
شیدا ...
حیف
اما !دلبری نمیدانست ..! -
نوشتهشده در ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو!
نه دوری تا انتظارت کشم
و نه نزدیکی تا دیدارت کنم
و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد
و نه من محروم از توام
تا فراموشت کنم
تو در میانهی همه چیزی...
| محمود درویش |