-
خاطره بعدی
بابابزرگم اینا ی باغ هلو داشتن
من و علیرضا رفتیم تو باغ
من ی هلو خیلی ناز دیدم بالا درخت بود
گفتم علیرضا میتونی بیاریش
از اونجایی ک من سوگولی علیرضا بودم گفت باشه اجی
تو این شاخه بگیر ک من نیفتم باشه
علیرضا رفت بالا درخت و من شاخه رو گرفته بودم
هلو از دستش افتاد
حالا من:علیرضاااااا خراب شد این
شاخه رو ول کردم
با مغز اومد رو زمین
تازه خیلی ناراحت بودم هلو ضربه دید
بنده خدا علیرضا -
-
MaryaM._.sh ن ب خشونت علیه مردان
-
ی رودخونه داشتیم نزدیک روستامون
ی روز راضیه گفت مریم و علیرضا بیاید بریم ماهی بگیریم(راضیه خونشون تو همون روستا بود و آشنا بود دیگه)
خلاصه ما ب عشق ماهی رفتیم
من ک ازاب میترسیدم نزدیک نمی شدم
علیرضا و راضیه خودشون خفه کردن
با روسری راضیه وکلاه علیرضا کلی تا عصر ماهی گرفتیم
اومدیم خونه
نگو همه قورباغه بودن:-\ -
@Mohammad-Mehdipour
-
آخی یاد همه روزهای بچگیم بخیر
از اول تابستون میرفتم روستا
پسرخالمم بود
اخرشهریورمنو ب زور میاوردن خونه
علیرضا همیشه فرار میکرد
دیرتر ازمن میومد خونه شون
ومن همیشه سرایت ماجرا قهر بودم تا ی هفته
دست و صورت هایی ک تو آفتاب میسوختن
چقدر خوب بود
چقدر دلم تنگه واسه همه اون روزا -
روب رو خونه بابا بزرگم ی باغ بود و بعدش می رسیدی ب سربالایی ک پرازشن بود
بالاش ی رودخونه بود ک ی ابشار کوچیک هم داشت
چقدر من وعلیرضا و راضیه تو اون آبا بازی میکردیم
سنگ های خوشگل پیدا میکردیم -
MaryaM._.sh جا این خاطره ها درستو اینجور حفظ میکردی الان یک کنکور نبودی دو رو حتتما بودی
-
@Mohammad-Mehdipour خاطرات همیشه میمونن
نیاز ب حفظ نیس
-
بهترین دوران زندگیم بود
دیگه مطمئنم هیچ وقت تکرار نمیشن
وهیچ وقت مث اون موقع ها شاد نمیشم -
MaryaM._.sh خیلی خطره های قشنگی دارین.خعلی
گریم گرفت -
روزی زنی بود که سه عروس داشت ،،
میخواست ، عروس هاش رو امتحان کنه،
ببینه کی از همه بیشتر دوستش داره ...!وقتی از کنار حوض حیاط رد میشود ،عمدا خودش رو داخل حوض انداخت ، تا عکس العمل عروس بزرگش رو ببینه عروس بزرگ فورا تو آب پرید و مادر شوهرش رو نجات داد...
فردا صبح عروس بزرگ ، یک پژو ۲۰۶
جلوی در دید که روش نوشته بود:
تقدیم به عروس گلم مادر شوهرت..."
فردای آنروز همین کار رو برای عروس دومش انجانم دادعروس دوم هم مادر شوهر رو نجات داد و فرداش یه پژو ۲۰۶ جلوی در خونش بود که نوشته بود: مرسی عروس گلم مادر شوهرت..."نوبت به عروس کوچیک رسید مادر شوهر خودش رو داخل حوض انداخت به این امید که عروس سوم نجاتش بده اما عروس سوم گفت: فدای سرم و مادر شوهر مرد فردای اون روز ،
عروس یه مازراتیِ آخرین مدل در خونه ش دید که روش نوشته بود مرسی عروس گلم (پدر شوهرت)والااااااااااا
┄┄┅┅✿❀❀✿┅┅┄