-
@sania-andiravan انشالله راه میفتی
-
@sania-andiravan فاطمه ام نمیدونم کیه فقط اسمشو دیدم😂😂
-
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house: -
"کوروش خواب بسه ، بلند شو که گند زدن به کشورت
تی ری پی " -
@sania-andiravan از من ک هیچ بویی از منطق نبردن😑😂
-
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes: -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth: -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: ) -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده! -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست... -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک... -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست... -
فکر کنم منم بهتره برم از انجمن امیدوارم برگشتی نباشه حداقل تودلی
موفق باشید 🌹 -
@دختر-بهار اونوقت انجمن بی بهارمیشه
-
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم... -
@دختر-بهار اونوقت انجمن بی بهارمیشه
مهشید حسن زاده 0 بهار انجمن چند روزه نیست
کمتر میاد چند وقته
میادش بازم فکر کنم -
مهشید حسن زاده 0 بهار انجمن چند روزه نیست
کمتر میاد چند وقته
میادش بازم فکر کنم@دختر-بهار در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 بهار انجمن چند روزه نیست
کمتر میاد چند وقته
میادش بازم فکر کنممنظورم ازبهار توبودی زهرا
-
@dr-aryan
سلام.
آره شده.
اگه موضوعاشون شبیه هم نباشه مشکلی پیش نمیاد.zahra movahedizadeh اها ممنون
-
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود:smiling_face_with_smiling_eyes:
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیون:grinning_face_with_sweat: کوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات::lemon: :tangerine:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزه :mushroom: وجود داشت:derelict_house:خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه:face_with_monocle:
دوووسش دارم:smiling_face_with_heart-eyes: :beaming_face_with_smiling_eyes:واین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون:beaming_face_with_smiling_eyes:
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطون:face_without_mouth: :face_with_hand_over_mouth:کوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی:face_with_hand_over_mouth:
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما:face_with_hand_over_mouth: (آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا:face_with_tears_of_joy: )خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...والان بیشترقدرمیدونم همون یه ذره زندگی که ازون موقع برامون مونده...
همون یه پلاک زمین سبز پشت پنجره اتاقم که بجز خودم کسی بهش دید نداره...
همون لبخندی که حتی وسط غریبگیامون باهم گاه گاهی بهم میزنیم،همون بچه های الفی دیروز...
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...
رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد
بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند
سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن✨
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم 😍
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن 🐥🐰
بعضیاشون غمگینن 🙁
بعضیا بی حس و بی حالن 😶
بعضیا خیلیی شادن 😄
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..😉🤗
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم😉♥)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه
منتظر عکس های زیباتون هستم😍🤗♥
خب با یه چالش خوب اومدم سراغتون :grinning:
نفر اول ٬ %(#ff0000)[بیست حقیقت] از خودشو میگه و بعد ٬ نام کاربری کسی که میخوادو زیر پستش تگ میکنه .
من ( یا اگه خواست خودش ) به اون کاربر آدرس اینجا رو پ.خ میدیم و باخبرشون میکنیم که شما ازشون چی خواستین ؛ این به این معنیه که به گفتن بیست حقیقتِ خودش دعوت شده(البته امیدوارم تگا برای همه کار کنن :grinning: )
پس اونم میاد و بیستای خودشو میگه و نام نفر بعدی رو زیر پستش میاره تا دوباره....
حـــــالا موضوع اصلی اینجـاست ؛ خیلیا شاید بگن.. بیست حقیقت از چی ؟
این بیست حقیقت میتونه راجب %(#0099ff)[خودتون] ٬ %(#e100ff)[اعتقاداتتون] به %(#00ccff)[موضوعات مختلف] ٬ %(#9900ff)[علاقتون به جایی]٬ کسی ٬ انجام کاری ٬ چیزی یا شایدم %(#00ff09)[استعدادا و طـــرز فکرو]...... باشه ! در کل چیزایی که فکر میکنید جالبه بقیه راجبتون بدونن....درسته اولش شاید آسون نباشه ٬ اما خوب میشه یه نگاهی به نکته ها وچیزایی که از خودمون میدونیم بندازیم.
**اگه بیشتر از یه بار دعوت شدین میتونین بیستای دیگه بنویسین ( که یکم سخته ) یا فقطـــ بیاین و اسم کاربری رو که میخواین بنویسین یا اصلا کلا کاری نکنین
پس همتون بیست حقیقتِ خودتونو آماده کنین که شاید شما هم به رو کردنش دعوت بشین !
خب به عنوان نفر اول دعوت میکنم از آدمین هامون خب هر کدوم خواستید تشوریف بیارید
@alireza_ysf75 @فااطمه @بهاره @M.an
اخراج نشوم صلوات :joy:
:face_with_tears_of_joy:
سلام سلام سلام سلام :face_with_hand_over_mouth: :hand_with_fingers_splayed_light_skin_tone:
Your browser does not support the audio element.
از اونجا که الانا تو مجازی:atom_symbol: و واقعیت کار های سم زیاد میبینیم :mobile_phone: :eye: و دیدم جاشون تو الاخونه خالیه این تاپیکو ترتیب دادم
شما میتونین کلیپ های سمتون یا خاطرات اسیدیتون رو اینجا بفرستین و باهم و کنار هم فیض ببریم :face_with_tears_of_joy: :man_facepalming_light_skin_tone:
ایشالا که نترکیم صلوات..:star-struck: ...
:double_exclamation_mark: اعاااا راستی داشت یادم میرفت که بگم :smirking_face:
هیچ جا بدون قانون نمیشه پس شمایی که اینجایین، بیاین پیشنهاداتونو برای قانون های این تاپیک بدین تا باهم تنظیمش کنیم...:no_entry:
سمدونی جالبی میشه....
اهاااا اهالی فن بفرمایید:
@Reza-H @_Narges @پرستو-بابایی @ABR_DJ @Ainoor
@Zahra-HD @نویسنده-کوچولو
@officer-k _k @آدمک
@erfanyy @M-Shajarian
@Hhh-Hh Hh
@f-nalist @Soniaaa @Ay @ariana-a @مآهور @khanoomi
و هرکی که چیزی تو چندته داره ....
سلاام
خب پیرو این ژانر جدید شوخی با آقای گلزار منم تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم 😁😂
میتونین از کارایی که میکنین چه ساده ، بامزه ، ادایی، سالم و... باشه عکس بزارین و ما را با خود آشنا کنید😃
منتظرتون هستیم 👀
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دوازدهم @یازدهم @دهم
@تجربیا @ریاضیا @انسانیا
@دانشجویان-پیراپزشکی
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-مهندسی (آکیتو)
سلام بچه ها یکی یه مقدار زیاد شارژ فرستاده رو خط من
اون شماره رو فقط داداشم ومامان و بابام دارن که هیچ کدوم نفرستادن
زنگ زدم همراه اول میگه ممکنه اونی که فرستاده تماس بگیره باهاتون
یه بار میگم بیخیال میخواست اشتباه نکنه
دوباره میگم شاید یه ادم فقیری واسه تحصیل بچش میخواسته
حالا چیکارش کنم؟
تا حالا هم کسی تماس نگرفته باهام
اگه کسی میتونه کمک کنه ممنون میشم
سلام به یاران جــان😍
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..❤
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم😊
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه😅
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..💕
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن🙏❤
@M-an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب😍
دعوت میکنم از :
@خانوم
@dlrm
@اکالیپتوس
@revival
@گونش
@Saahaar
@sheyda-fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا