
عادت کردم ..
به نبودنت
به غیبت های طولانی، غیبت هایی که ماه ها زمان میبرد تا موعد رسیدنت فرا رسد.
ماه هایی که جای دستانت در دستانم، جای آغوشت در آغوشم و جای آن خنده های شیرینت خالیست و من شب ها به روز هایی که مرا در آغوش خود محکم فشردی، بوسه ای بر گونه های سرخم زدی و صدای خنده هایی که ضبط کردم گوش میدهم. شب ها دلتنگی آنقدر مرا در خود میفشارد تا صدای ناله هایم دیوار های خانه را به گریه اندازد اما من سر تو آنقدر صبوری کردم که فشار دلتنگی در برابر صبر من هیچ است ...
من صبر میکنم چون میدانم موقع دیدنت چه حالی میشوم، میدانم تمام این انتظار کشیدن ها ارزش دارد .
لبخند هایم را که دیده ای ؟ نمیدانی اما زمانی که با لقب صدایم میزنی گل از گلم شکفته میشود.
آن هنگامی را که در آغوشم میگیری چه؟ باز هم نمیدانی؛ آن زمان تمام این دلتنگی های شبانه با آغوشت تصویه حساب میشود.
اما جانانم
من هر لحظه و هر ثانیه هر کجا حتی کنار من هم ننشسته باشی، من باز هم دلتنگتم!
#مهسا_روان