کافــه میـــم♡
-
-
و در بصره خانهای داشت برِ چهار سو. و پوستینی داشت که دایم آن پوشیدی.
وقتی به طهارت رفت و پوستین برِ چهار سو بنهاد. حسن بصری آنجا رسید. آن پوستین را دید. گفت: حبیب عجمی، آنجا بگذاشت، نباید که کس ببرد.
آنجا بایستاد تا حبیب بیامد، گفت: ای امام مسلمانان چرا ایستادهای؟
گفت: ای حبیب! ندانی که پوستین بر چهار سو نباید گذاشت؟ که ببرند. و به اعتمادِ که رها کردی؟
گفت: به اعتماد آن که تو را اینجا بازداشته است تا نگه داری.ذکر "حبیب عجمی"
از #کتاب تذکره الاولیا |نوشته #عطار_نیشابوری
-
*با گذشت زمان همچی از یادت میره جز #یادش:) -
*با گذشت زمان همچی از یادت میره جز #یادش:)این پست پاک شده! -
*یه روزی دلت برام تنگ میشه...*
ولی اون روز خیلی دیره...:) -
اون خاطره های که داری!فراموشش میکنی:) بی وجدان من دارم! باهاشون زندگی میکنم:) -
هیچ کس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
سالها میگذرد
و تو در قرن خودت میخوابی
هیچ پروازی نیس
که برساند مارا به قطار دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی است
که مناجات کند با کارش
و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد
و ببیند در خواب/حل یک مسئله را
باز با شادی یک مسئله بیدار شود...
بخت از ان کسی است
که چنین می بیند و چنین میفهمد...
منبع : پست Hoorieh shhttps://forum.alaatv.com/topic/11918/هرچی-تو-دلته-بریز-بیرون-4/1475?_=1611463972406
-
برای حال بهترت بجنگ...
️
-
تیرگی بعضی روزگار ها یاد داد که خورشید منتظر توست که تیرگی را بزدایی تا نوری بهت رسد از جانب منبع نور(خدا)
-
در اوایل انقلاب فرانسه سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند:
یک روحانی،
یک وکیل دادگسترى
و یک فیزیکدان.
ابتدا سر روحانی را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد حرف آخرت چیست؟
روحانی گفت: خدا خدا او مرا نجات خواهد داد.
تیغ گیوتین پایین آمد و نزدیک گردن او متوقف شد. مردم با تعجب فریاد زدند آزادش کنید! خدا حرفش را زد!
به این ترتیب نجات یافت.
نوبت وکیل رسید؛
پرسیدند آخرین حرفت چیست؟
گفت: من مثل روحانى خدا را نمى شناسم، درباره عدالت بیشتر مى دانم.
عدالت عدالت مرا نجات خواهد داد.
گیوتین پایین رفت اما نزدیک گردن وکیل ایستاد.
اینبار هم مردم متعجب فریاد زدند آزادش کنید!عدالت حرف خودش را زد! وکیل هم نجات پیدا کرد.
در آخر نوبت به فیزیکدان رسید؛
از او سؤال شد؛ آخرین حرفت چیست؟
گفت: من نه خدا را مى شناسم و نه
عدالت را اما من این را مى دانم که
روى طناب گیوتین گره اى هست که
مانع پایین آمدن تیغه مى شود !
طناب را بررسى کردند و مشکل را یافتند، گره را باز کردند و تیغ برّان بر گردن فیزیکدان فرود آمد و آن را از تن جدا کرد ...
معمولا کسانى که به «گره ها» اشاره مى کنند فرجام تلخى دارنداگر گره گشا نیستیم پس به گره ها اشاره نکنیم
-
گذشته هایت راببخش
زیرا آنان همچون کفش های کودکیت نه تنها برایت کوچکند
بلکه تو را از برداشتن گام های بزرگ بازمیدارند
-
در زندگی راوی روایتِ آرشِ جان خودتان باشید. ببینید میخواهید مرزهای روح شما تا کجا گسترش یابد و پرواز جان شما تا کدام افق باشد؟
همیشه در زندگی از خود بپرسید: من آرشم، تیر شهاب جانم را به کدام سمت پرتاب کنم؟ کدام قلمرو هنر و اندیشه را گسترش دهم؟ کندهی پیکرم را در کدام آتشدان بسوزانم تا شعله امید و ایمان بالا رود؟ کسی که این پرسشها در ذهنش بدرخشد، دیگر نومید نخواهد بود و باری به هر جهت زندگی نمیکند. او نگاهش به افقهای دوردست است که از مرگ، زندگی میسازد، نه این که زندگیاش خمودی و مردگی باشد.
آرش نماد امید و ایمان و آینده بینی و ایثار در فرهنگ ایران است.از #کتاب شیخِ بیخانقاه | نوشتهی #سیدعطاءالله_مهاجرانی
-
تغییری باش که آرزو داری در جهان ببینی
-
شعورش رو نداشته ازتون معذرت خواهی کنه.....من ب جاش ازتون معذرت میخوام!