جهاد مغنیه
-
-
-
-
-
-
-
-
jahad.20 در جهاد مغنیه گفته است:
در سال آخر زندگی جهاد، در یکی از روزهایی که در یک منزل خوابیده بودیم، ساعت یک و سی دقیقه بامداد به ناگهان صدای گریه و ناله به گوشم رسید. از جای خود برخاستم تا علت را جویا شوم و هنگامی که درب اتاق جهاد را کمی باز کردم، متوجه شدم وی در حال خواندن دعا به شدت میگرید. من در طول مدت آشنایی خود با جهاد هیچگاه با چنین صحنهای مواجه نشده بودم. آنچه که من از جهاد سراغ داشتم، یک شخصیت لطیف و شوخ طبع بود. هیچگاه او را در حال گریستن آن هم به این صورت ندیده بودم. جهاد حتی در سال آخر زندگی خود نماز شب میخواند و هر شب می گریست و با امام زمان (عج) مناجات می کرد.ه یاد دارم، هشت ماه پیش از شهادت جهاد، شبکه العربیه گفتگویی را با یکی از سران معارضان سوری انجام داد. این عضو ارشد معارضان سوری تصریح کرد که حزب الله جهاد مغنیه را مأمور پیگیری پرونده جولان اشغالی کرده است. روزی جهاد را دیدم و از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ چگونه رسانههایی همچون العربیه و اسکای نیوز به عهده دار شدن عملیات جولان توسط تو پی برده اند؟ وی در پاسخ جمله ای به من گفت که هیچگاه آن را فراموش نمی کنم. وی گفت: «آیا زیباتر از لحظهای که من در جریان بمباران بالگردهای نظامی اسرائیل ترور می شوم، وجود دارد؟» هیچگاه این پاسخ را فراموش نمی کنم. پاسخ بسیار شوکه کننده ای بود، خصوصا که مدتی بعد جهاد دقیقا با شلیک بالگرد صهیونیستها به شهادت رسید. جهاد واقعا شخصیت بی نظیری بود و در تمامی زمینهها از علوم و مهارتهای بسیاری برخوردار بود.
سلام
ممنونم که ما رو با این شهید اشنا کردید
میشه منو فالو کنید تا در مورد این عزیز تو پی وی بیشتر صحبت کنیم
من مجذوب ایشون شدم
خواهش میکنم. -
بابت همه چی مچکرم
هم از شما دوست عزیز و هم از رفیق شهیدت
بهم ثابت شد که همشون روح خدایی دارنو اون ماییم که تو منجلاب این دنیا و تاروپوداش گیر افتادیم
منم رفیق شهید برای خودم پیدا کردم که قضیه اش مفصله
رفیق شهیدم شهید احمد محمد مشلب هستن
کسی که تو تمام این مدت دردو دلامو باهاش کردم
کسی که بعد خدا هوامو داشت..........
کسی آرامش الانمو مدیونشم ........
مدیون رفیق خداییم ..........
شهید احمد مشلب......
-
به من هيچ ربطي نداره ولي يه كم با اينكه دخترا با شهيدهاي خوش چهره فقط دوست بشن واسه من جالب نيست
صريح بگم jahad.20 تو كامنت اولت كه اون اموجي رو فرستادي يه درصد هم فكر نميكردم دختر باشي
هرطور خودتون صلاح ميدونين بچه ها ببخشيد دخالت كردم ️ -
مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس گرفت و گفت یکی که خیلی دوستش داری چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. یه ماشین با شیشه های دودی در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین رو كه باز کردم، از ديدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب كردم! جهاد پشت فرمون نشسته بود!
راه افتاديم... در کوچه پس کوچه های ضاحیه رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد... بحث رسید به حاج قاسم!
ایامی بود که عکسهای حاجی در جبهه های ضد داعش، در شبکه های اجتماعی دست به دست می شد، و جهاد نگران جون حاج قاسم بود... بهش گفتم انگار حاج قاسم دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره!
گفت داریم برای مراسم سالگرد حاج رضوان برنامه ریزی می کنیم. میشه حاج میثم مطیعی رو دعوت کنی به عنوان مداح مراسم بیاد بیروت؟ گفتم چشم، إن شاء الله به حاج میثم میگم. می گفت میخوام امسال مراسم رو متفاوت برگزار کنیم... بله، مراسم خیلی متفاوت برگزار شد... چون پيش از رسيدن به سالگرد حاج عماد، جهاد هم به پدرش ملحق شده بود...
41/4247