جهاد مغنیه
-
️ نمیدونم چرا رادیو و تلویزیون این ایام اینقدر برای دکترا و پرستارایی که توی بیمارستانهای کرونایی کار میکنن، تبلیغ و تشکر و قدردانی میکنن؟!
دلتون براشون نسوزه! اولاً اینا وظیفهشونه، دوماً حقوق و اضافهکار میگیرن بابت کارشون، سوماً به بعضیهاشون وعده استخدام دادن.
خیلی ذهنتون رو درگیرشون نکنید! اینها برای پول کار میکنن، مزدشون رو هم میگیرن!
دیدین جملههای بالا چقدر حال بههمزن و انزجارآور بود.
هموطن گرامی!
همین حس رو خانوادههای شهدای مدافع حرم داشتن؛ وقتی که بعضیا میگفتن مدافعان حرم برای پول میرن میجنگن.
️ واقعاً شما برای پول حاضری بری جلوی گلوله؟! حاضری بری از بیماران کرونایی پرستاری کنی؟!
این بود تبلیغات مسموم علیه مدافعان حرم!
پس دم همهٔ مدافعان حرم و مدافعان سلامت، اعم از دکترا، پرستارا، خدمه بیمارستان و نیروهای جهادی بیمارستانها گرم!
همهشون مشغول جهاد توی فضای کاری خودشون بودن و هستن و مرگ در این راه بهمنزله شهادته براشون انشاءالله
همه میگن کاش جلوی کرونا رو توی همون چین میگرفتن تا وارد کشورمون نشه
حالا فهمیدین چرا جلوی داعش رو توی همون سوریه گرفتن تا وارد کشورمون نشه
شادی روح شهدای مظلوم مدافع حرم ، سردارشهید حاج قاسم سلیمانی ، شهدای امنیت ، شهدای خط مقدم درمان صلوات.
عاشق تمام مدافعان سلامت هستم ودست بوسشان خداقوت قهرمان
نوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ۱۵:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
یه همچین حرفایی اگه توی کشوری بود که هیچ نا امنی نداشت قابل تامل بود،
ولی این امنیت کنونی باعث شده که مردم خودشون رو بخواب بزنن، عجبم از اینه چطور ریگی رو که همین دهه قبل بود فراموش کردن -
@jahad-20
یه همچین حرفایی اگه توی کشوری بود که هیچ نا امنی نداشت قابل تامل بود،
ولی این امنیت کنونی باعث شده که مردم خودشون رو بخواب بزنن، عجبم از اینه چطور ریگی رو که همین دهه قبل بود فراموش کردننوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGole Narges شاید الان خیلی ها قدر مدافعان حرم و بفهمن
-
Gole Narges شاید الان خیلی ها قدر مدافعان حرم و بفهمن
نوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20
شاید.. -
نوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ۱۷:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ۱۷:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۶:۲۷ آخرین ویرایش توسط Bio انجام شده
مگه میشه از جهاد گفت و از حاج عماد نگفت؟!
مرد پیروزی های بزرگ ببین که چه شاهکاری کردی،بعد از رفتن تو هم جهاد،هم حاج مصطفی،هم حاج حسین،هم حاج قاسم و حالا هم علی محمد یونس اومدن پیشت!!
تعجبی نداره که جهاد هم شهید شد،کسی که پدری مثل حاج عماد داره اگه شهید نشه عجیبه!
اما تا کی باید اشک چشمان ما خشک نشه؟حاج عماد دوریت سخته...
#رضوان -
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۶:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۶:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چقدر سه تاييمون همدل بوديم منم دنبال عكس از شهيد باكري بودم بذارم
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۶:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باز فالو نميشين هركاري كردم
Bio بعدا امتحان ميكنم همينطوري فقط خواستم فالو كنم
امروز متوسل ميشم به شهيد باكري عزيز
فاتحه
من تاشب ظرفيتم تكميله جهاد شب اگه فرصت شد واسه كناب بگو برنامه چيه عقبم از درس@jahad-20
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بسم الله الرحمان الرحیم امروز بایاد امام رضای عزیزم ویاد شهید ابراهیم همت شروع میکنم
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۹:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ابراهیم از شب از تهران امده بود بعد از غذا رختخواب را انداخت وشروع کرد با بچه صحبت کردن : بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری میدونی چرا؟ چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من تو منطقه نگران تو ومامانت میشم بیا و مردونگی کن و امشب بیا هنوز حرفش توم نشده بود گفت: نه بابایی امشب نیا بابا ابراهیم خسته س چند شبه نخوابیده باشه فردا گفتم : تکلیف بچه رو مشخص کن بلاخره بیاد یانه ؟ گفت : قبول همین امشب بیا.........
مدتی گذشت که احساس درد کردم وحالم بد شد ابراهیم ترسید و گفت: بابا تو دیگه کی هستی شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی؟....
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بود خاطرات شهید ابراهیم همت
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۰۹ آخرین ویرایش توسط مليكابانو انجام شده
بيا شهدا رو هماهنگ شيم وقت ندارم واقعا
@jahad-20 -
ابراهیم از شب از تهران امده بود بعد از غذا رختخواب را انداخت وشروع کرد با بچه صحبت کردن : بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری میدونی چرا؟ چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من تو منطقه نگران تو ومامانت میشم بیا و مردونگی کن و امشب بیا هنوز حرفش توم نشده بود گفت: نه بابایی امشب نیا بابا ابراهیم خسته س چند شبه نخوابیده باشه فردا گفتم : تکلیف بچه رو مشخص کن بلاخره بیاد یانه ؟ گفت : قبول همین امشب بیا.........
مدتی گذشت که احساس درد کردم وحالم بد شد ابراهیم ترسید و گفت: بابا تو دیگه کی هستی شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی؟....
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بود خاطرات شهید ابراهیم همت
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20 نميدونم چرا متوجه نشدم چي شد
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط jahad.20 انجام شده
@خانوم-وكيل در جهاد مغنیه گفته است:
@jahad-20 نميدونم چرا متوجه نشدم چي شد
بابا خانومش حامله بوده شهید همت میاد خونه به بچش میگه همین امشب بیا همون امشبم بچشون به دنیا میاد
-
ابراهیم از شب از تهران امده بود بعد از غذا رختخواب را انداخت وشروع کرد با بچه صحبت کردن : بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری میدونی چرا؟ چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من تو منطقه نگران تو ومامانت میشم بیا و مردونگی کن و امشب بیا هنوز حرفش توم نشده بود گفت: نه بابایی امشب نیا بابا ابراهیم خسته س چند شبه نخوابیده باشه فردا گفتم : تکلیف بچه رو مشخص کن بلاخره بیاد یانه ؟ گفت : قبول همین امشب بیا.........
مدتی گذشت که احساس درد کردم وحالم بد شد ابراهیم ترسید و گفت: بابا تو دیگه کی هستی شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی؟....
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بود خاطرات شهید ابراهیم همت
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20 در جهاد مغنیه گفته است:
ابراهیم از شب از تهران امده بود بعد از غذا رختخواب را انداخت وشروع کرد با بچه صحبت کردن : بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری میدونی چرا؟ چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من تو منطقه نگران تو ومامانت میشم بیا و مردونگی کن و امشب بیا هنوز حرفش توم نشده بود گفت: نه بابایی امشب نیا بابا ابراهیم خسته س چند شبه نخوابیده باشه فردا گفتم : تکلیف بچه رو مشخص کن بلاخره بیاد یانه ؟ گفت : قبول همین امشب بیا.........
مدتی گذشت که احساس درد کردم وحالم بد شد ابراهیم ترسید و گفت: بابا تو دیگه کی هستی شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی؟....
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بود خاطرات شهید ابراهیم همت
من از كجاي اين متن بفهمم بچه تو شكم خانومشونه خب
-
@jahad-20 در جهاد مغنیه گفته است:
ابراهیم از شب از تهران امده بود بعد از غذا رختخواب را انداخت وشروع کرد با بچه صحبت کردن : بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری میدونی چرا؟ چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من تو منطقه نگران تو ومامانت میشم بیا و مردونگی کن و امشب بیا هنوز حرفش توم نشده بود گفت: نه بابایی امشب نیا بابا ابراهیم خسته س چند شبه نخوابیده باشه فردا گفتم : تکلیف بچه رو مشخص کن بلاخره بیاد یانه ؟ گفت : قبول همین امشب بیا.........
مدتی گذشت که احساس درد کردم وحالم بد شد ابراهیم ترسید و گفت: بابا تو دیگه کی هستی شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی؟....
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بود خاطرات شهید ابراهیم همت
من از كجاي اين متن بفهمم بچه تو شكم خانومشونه خب
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل
اگه بخوام بگم میتونم بگم ولی ولش کن
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@jahad-20 باشه از اين به بعد يه چيزاييو كم و زياد ميكنم ببينم كي متوجه ميشه
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اتفاقا همون موقع که مینوشتم گفتم شاید یکی بگه خوب ازکجا بفهمیم که خانومش حاملس ولی گفتم چرا دیگه متوجه میشن
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۰:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@خانوم-وكيل خدایی داستانش زیاد بود دستمم درد میکنه نمیتونستم کامل بنویسم اگرنه کامل مینوشتم