تغيير چهل روزه از نوع خودسازيش
-
کوثر جلالی به نظرم مثل همیشه بود نه کار بدی انجام دادم نه کار خوبی زیاد
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20 الحمدلله.ان شالله همیشه روزاتون پر باش از کار خوب
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۰۷ آخرین ویرایش توسط مليكابانو انجام شده
به نام خدايي كه امر كرد از هواي نفسمون بگذريم
سلام
اولاي روز كه بود فكر ميكردم بيام اينو بذارم:
چون كارهايي كه انجام ميدادم مدام مرتبط ميشدش با مامانم
مثلا من چايي اي كه ميخورم با چايي بقيه ي اعضاي خونواده فرق دارهخب تنبل هم هستم
امروز گفتم ملي خجالت بكش خودت چاييتو دم كن اينكه ديگه واسه خودته. بعد ديدم كتري اب نداره. بعد گفتم بيخيال يهويي به خودم گفتم مامان اگه ببينه اب نداره باز ناراحت ميشه حتي اگه به روم نياره. اخه گاهي ميگه شما هم تو اين خونه زندگي ميكنين
حق داره بخدا ما خيلي در حقش بدي ميكنيم
بعدش رفتم تو فكر اين كه اصن چايي واسه مامانم دم كنم
نزديكاي ظهر بود كه با مامانم نشستيم موزيك گوش داديم@Amin-th همون موزيكي كه لينكشو بهتون دادم
بعدش نشستيم با هم در مورد اين حرف زديم كه هركدوممون چه حسي داريم نسبت بهش
بعدش ظهر شد. بايد بگم من كوكوسبزي دوست ندارمديروز مامانم اش رشته درست كرده بود با كوكوسبزي من اش خوردم فقط. انتظار داشتم امروز غذاي ديگه بخوريم همونا اضافي اومده بود باز غذا همون بود
باخودم گفتم ناشكري نكن خيليا همينشم ندارن واقعا نه غر زدم نه اعتراض كردم و غذامو عين بچه ي ادم خوردم
تا اينجا خوب بود اوضاع تا اينكه بابام برگشت خونه و...
اتفاقايي افتاد كه باعث شد اين عكسو بذارم:
يه اشتباه خيلي وحشتناك كردم. تمام بعدازظهرو عصباني بودم. از يه طرف از خودم از يه طرف از بابامخيلي برام سخت بود و ميخواستم اصن ديگه در موردش با بابام حرف نزنم. حتي به ذهنم رسيد كلا با بابام صحبت نكنم
يه لحظه به خودم اومدم و گفتم به خاطر خدا دست از اين لجاجت بردار اصن حق با تو باشه دليل نميشد اونطوري صحبت كني. گوشي مامانمو گرفتمو زنگ زدم به بابام و معذرت خواهي كردم. انگار رو اتيش اب ريخته باشم يهويي حالم عوض شد. خيلي حالم بد بود خيلي زياد يهويي حالم خيلي خوب شد بازم خيلي زياد.
خداروهزارمرتبه شكر -
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
راستي با مامانم در مورد كتابي كه شروع كردم به خوندنش هم كلي حرف زدم قرار شد كتاب راز رضوان و انتظارو مامانم هم پا به پام بخونه
️
-
راستي با مامانم در مورد كتابي كه شروع كردم به خوندنش هم كلي حرف زدم قرار شد كتاب راز رضوان و انتظارو مامانم هم پا به پام بخونه
️
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل آفرین به تو ملیکا ی عزیزم
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@jahad-20 با بابام كه بحثم شد خيلي حس كثيفي و چرك الودگي داشتم
يه بارم تو ذهنم اومد من به شماها چي بگم؟ نميشه كه اصن اون قسمتشو نگم
باخودم گفتم بذار امروزم قشنگ تموم شه
الان كه عذرخواهي كردم تازه دوزاريم افتاد چقد رفتارم زشت بود و غرورم نميداشت حتي متوجه زشت بودنش شم -
@jahad-20 با بابام كه بحثم شد خيلي حس كثيفي و چرك الودگي داشتم
يه بارم تو ذهنم اومد من به شماها چي بگم؟ نميشه كه اصن اون قسمتشو نگم
باخودم گفتم بذار امروزم قشنگ تموم شه
الان كه عذرخواهي كردم تازه دوزاريم افتاد چقد رفتارم زشت بود و غرورم نميداشت حتي متوجه زشت بودنش شمنوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل پشیمونی از گناه خودش یه نعمته آفرین دخترم
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@jahad-20 بركت دوستي با شماهاست
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@خانوم-وكيل امیدوارم اینطور باشه عزیزدلم
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
كلا امروز روز عجيبي بود تا مدتها حرف دارم ازش بگم
وقتي داشتم با بابام صحبت ميكردم و بحث و اينا رفتم نشستم پشت ميز اصن حواسم نبود كاغذاي زيردستم جزومهبا حالت عصبي خط خطيش كردم
بعدش كه فهميدم جزوه بوده اوندم پاكنويس كنم گذاشتم همونجور بمونه
چون يادم ميمونه هر اشتباهي اثر خودشو تو زندگيم باقي ميذاره -
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۴۰ آخرین ویرایش توسط آمـاج انجام شده
@خانوم-وكيل
خدا همیشه یجایی بندش رو متوجه دنیاش میکنه
خوش حالم که روز به روز بهتر و پاک تر میشین
برای منم دعا کنید -
کوثر جلالی به نظرم مثل همیشه بود نه کار بدی انجام دادم نه کار خوبی زیاد
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-20 خداروشکر.. خدا قوت
-
@خانوم-وكيل
خدا همیشه یجایی بندش رو متوجه دنیاش میکنه
خوش حالم که روز به روز بهتر و پاک تر میشین
برای منم دعا کنیدنوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGole Narges ديگه خيلي لطف داري من كه دارم از بديام ميگم خجالت ندين ادمو
محتاجم خواهري
️
-
Gole Narges ديگه خيلي لطف داري من كه دارم از بديام ميگم خجالت ندين ادمو
محتاجم خواهري
️
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل
همین که سر قرار اینجا، اقرار میکنی نا خودآگاه پای مسئولیتت وای میستی
واین نه تنها باعث میشه خودت دیگه این کار رو نکنی
بلکه دیگران هم یاد میگیرن و تشویق میشن این کارو نکننیک تیر چند نشان...
(بزار حسودی کنم️)
-
@خانوم-وكيل
همین که سر قرار اینجا، اقرار میکنی نا خودآگاه پای مسئولیتت وای میستی
واین نه تنها باعث میشه خودت دیگه این کار رو نکنی
بلکه دیگران هم یاد میگیرن و تشویق میشن این کارو نکننیک تیر چند نشان...
(بزار حسودی کنم️)
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۴۸ آخرین ویرایش توسط مليكابانو انجام شدهGole Narges همينكه تشكر ميكني باعث ميشه هم من ياد بگيرم تشكر كردنو هم بقيه
-
Gole Narges همينكه تشكر ميكني باعث ميشه هم من ياد بگيرم تشكر كردنو هم بقيه
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل
این فضل از خدای من است..️
-
به نام خدايي كه امر كرد از هواي نفسمون بگذريم
سلام
اولاي روز كه بود فكر ميكردم بيام اينو بذارم:
چون كارهايي كه انجام ميدادم مدام مرتبط ميشدش با مامانم
مثلا من چايي اي كه ميخورم با چايي بقيه ي اعضاي خونواده فرق دارهخب تنبل هم هستم
امروز گفتم ملي خجالت بكش خودت چاييتو دم كن اينكه ديگه واسه خودته. بعد ديدم كتري اب نداره. بعد گفتم بيخيال يهويي به خودم گفتم مامان اگه ببينه اب نداره باز ناراحت ميشه حتي اگه به روم نياره. اخه گاهي ميگه شما هم تو اين خونه زندگي ميكنين
حق داره بخدا ما خيلي در حقش بدي ميكنيم
بعدش رفتم تو فكر اين كه اصن چايي واسه مامانم دم كنم
نزديكاي ظهر بود كه با مامانم نشستيم موزيك گوش داديم@Amin-th همون موزيكي كه لينكشو بهتون دادم
بعدش نشستيم با هم در مورد اين حرف زديم كه هركدوممون چه حسي داريم نسبت بهش
بعدش ظهر شد. بايد بگم من كوكوسبزي دوست ندارمديروز مامانم اش رشته درست كرده بود با كوكوسبزي من اش خوردم فقط. انتظار داشتم امروز غذاي ديگه بخوريم همونا اضافي اومده بود باز غذا همون بود
باخودم گفتم ناشكري نكن خيليا همينشم ندارن واقعا نه غر زدم نه اعتراض كردم و غذامو عين بچه ي ادم خوردم
تا اينجا خوب بود اوضاع تا اينكه بابام برگشت خونه و...
اتفاقايي افتاد كه باعث شد اين عكسو بذارم:
يه اشتباه خيلي وحشتناك كردم. تمام بعدازظهرو عصباني بودم. از يه طرف از خودم از يه طرف از بابامخيلي برام سخت بود و ميخواستم اصن ديگه در موردش با بابام حرف نزنم. حتي به ذهنم رسيد كلا با بابام صحبت نكنم
يه لحظه به خودم اومدم و گفتم به خاطر خدا دست از اين لجاجت بردار اصن حق با تو باشه دليل نميشد اونطوري صحبت كني. گوشي مامانمو گرفتمو زنگ زدم به بابام و معذرت خواهي كردم. انگار رو اتيش اب ريخته باشم يهويي حالم عوض شد. خيلي حالم بد بود خيلي زياد يهويي حالم خيلي خوب شد بازم خيلي زياد.
خداروهزارمرتبه شكرنوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل هر کاری کردم نتونستم اینو نگم..
من عاشق آش رشتم -
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
به نام خدايي كه امر كرد از هواي نفسمون بگذريم
سلام
اولاي روز كه بود فكر ميكردم بيام اينو بذارم:
چون كارهايي كه انجام ميدادم مدام مرتبط ميشدش با مامانم
مثلا من چايي اي كه ميخورم با چايي بقيه ي اعضاي خونواده فرق دارهخب تنبل هم هستم
امروز گفتم ملي خجالت بكش خودت چاييتو دم كن اينكه ديگه واسه خودته. بعد ديدم كتري اب نداره. بعد گفتم بيخيال يهويي به خودم گفتم مامان اگه ببينه اب نداره باز ناراحت ميشه حتي اگه به روم نياره. اخه گاهي ميگه شما هم تو اين خونه زندگي ميكنين
حق داره بخدا ما خيلي در حقش بدي ميكنيم
بعدش رفتم تو فكر اين كه اصن چايي واسه مامانم دم كنم
نزديكاي ظهر بود كه با مامانم نشستيم موزيك گوش داديم@Amin-th همون موزيكي كه لينكشو بهتون دادم
بعدش نشستيم با هم در مورد اين حرف زديم كه هركدوممون چه حسي داريم نسبت بهش
بعدش ظهر شد. بايد بگم من كوكوسبزي دوست ندارمديروز مامانم اش رشته درست كرده بود با كوكوسبزي من اش خوردم فقط. انتظار داشتم امروز غذاي ديگه بخوريم همونا اضافي اومده بود باز غذا همون بود
باخودم گفتم ناشكري نكن خيليا همينشم ندارن واقعا نه غر زدم نه اعتراض كردم و غذامو عين بچه ي ادم خوردم
تا اينجا خوب بود اوضاع تا اينكه بابام برگشت خونه و...
اتفاقايي افتاد كه باعث شد اين عكسو بذارم:
يه اشتباه خيلي وحشتناك كردم. تمام بعدازظهرو عصباني بودم. از يه طرف از خودم از يه طرف از بابامخيلي برام سخت بود و ميخواستم اصن ديگه در موردش با بابام حرف نزنم. حتي به ذهنم رسيد كلا با بابام صحبت نكنم
يه لحظه به خودم اومدم و گفتم به خاطر خدا دست از اين لجاجت بردار اصن حق با تو باشه دليل نميشد اونطوري صحبت كني. گوشي مامانمو گرفتمو زنگ زدم به بابام و معذرت خواهي كردم. انگار رو اتيش اب ريخته باشم يهويي حالم عوض شد. خيلي حالم بد بود خيلي زياد يهويي حالم خيلي خوب شد بازم خيلي زياد.
خداروهزارمرتبه شكرنوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۲۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل دیالوگاتون با خودتون شبیه دیالوگای خودمه ک هرازگاهی ب خودم گوشزد میکنم .افرین ب برگشت خوبتون(همون معذرت خواهی ک داشتین
)
-
@خانوم-وكيل دیالوگاتون با خودتون شبیه دیالوگای خودمه ک هرازگاهی ب خودم گوشزد میکنم .افرین ب برگشت خوبتون(همون معذرت خواهی ک داشتین
)
نوشتهشده در ۲۳ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهکوثر جلالی .سلام.ان شالله ک همتون خوب باشین .تو این مدت و خصوصا از این تایپک شاید بتونم بگم چیزای جدیدی یاد گرفتم یا حداقل اینکه ارزشهایی واسم مرور شد خوشحالم واس اینکارایی ک میکنید.متاسفانه دیگه نمیتونم بیام سایت چون حس میکنم نیاز ب خلوت و درس دارم.شاید بعد کنکور میام.امیدوارم تا اون موقع باشین ان شالله
تو این ایام عزیز هم هروقت دستی رو به نیت دعا بالا بردین واس منم دعا کنید-*قدر خودتونو بدونید
ببخشید زیاد شد
-
کوثر جلالی .سلام.ان شالله ک همتون خوب باشین .تو این مدت و خصوصا از این تایپک شاید بتونم بگم چیزای جدیدی یاد گرفتم یا حداقل اینکه ارزشهایی واسم مرور شد خوشحالم واس اینکارایی ک میکنید.متاسفانه دیگه نمیتونم بیام سایت چون حس میکنم نیاز ب خلوت و درس دارم.شاید بعد کنکور میام.امیدوارم تا اون موقع باشین ان شالله
تو این ایام عزیز هم هروقت دستی رو به نیت دعا بالا بردین واس منم دعا کنید-*قدر خودتونو بدونید
ببخشید زیاد شد
نوشتهشده در ۲۳ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهکوثر جلالی تصميم خيلي خوبي گرفتين تبريك ميگم ان شاالله ثابت قدم باشن. من كه تو همين معاشرت كوتاه فهميدم قلب بزرگي دارين. شما هم قدر خودتونو بدونين ان شاالله با خبراي خوب و موفقيتاي درسي برگردين. ما هم محتاجيم به دعا كوثرجونم
️