سلام وقت و عاقبت همگی بخیر🌸 🌸 🌸
همونطور ک میدونید کمتر از 5 روز دیگه به بزرگترین عید ما شیعیان، یعنی عید سعید غدیر خم مونده... که خب مبارک همه شما آلایی های بزرگوار🌼
احساس کردم شاید این تاپیک نیاز باشه...
خب.. حالا تاپیک چیه و چیکار قراره بکنیم؟
از امشب تا ان شاالله روز عید غدیر، هرکس از شما اگر:
-حدیث از مولا
-شعر در مدح ایشون
-روایاتی راجع به اون حضرت
-مطالبی راجع به اتفاقات قبل و پس از غدیر
-برشی از وقایع غدیر تا عاشورا
-دلنوشته
-عکس های علوی
-معرفی کتاب
-حتی مطالبی ک میتونه به خودسازی و بهتر شدن کمک کنه
و هررررررر عکی و مطلب قشنگ دیگری ک داشت، لطف می کنه و اینجا بارگزاری می کنه تا همه مون بتونیم از این مطالب زیبا استفاده کنیم🌱 🌈
پ.ن: امیدوارم بتونیم در کنار هم گام کوچکی در جهت تبلیغ غدیر و ... برداریم😄 🖐🏻
ممنون از همکاریتون
ac1a25cf-f5b8-4000-9b9d-8f254e3ce348-image.png
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
@همیار
@فارغ-التحصیلان-آلاء
Gharibe Gomnam
به خود می آیم.
دوباره "روح" بر کف چوبی و خاکی درونم زمین می خورد.
باز زنجیر های پایبند، او را محدود کرده اند.
ماه هاست در تقلاست.
به حرف می آید آخر: چرا این چنین گشته ای؟ آیا دیگر لذت برایت معنا دارد؟ به کجا می خواهی برسی؟
می گویم: چه کنم؟ مجبورم در این تکرار دست و پا بزنم تا شاید آنچه را دیگران به من وعده داده اند را به دست آورم. به دست آورم آنچه را دیگران بدان نرسیده، لذت به دست آوردن آن را به زور به من می خواهند بچشانند.
می گوید: آیا واقعا در آن لذتِ واقعیست؟ از آن چه می دانی؟ آیا در پرواز من با رسیدن تو منافاتیست؟
سرم را پایین می اندازم. به واقع نیست. نباید باشد...
سکوتم را که می بیند آهی می کشد. می گوید: آنچه داری بردار، از این کلبه خارج شو. آنجاست که آنچه می خواهی، خواهی یافت.
دستم را می گیرد و به بیرون می برد.
در برگ ریزان وارد کلبه شدم و حالا سبزی، چشمانم را لبریز می کند. به واقع ماه هاست درون پیله خویش آرمیده ام در غفلت از حیات بیرون؟ از پاییز تا بهار؟
روحم می گوید: حال کتابت را بگشا.
می گشایم. درون آن پر از کلمه است. پر از کلمه است. دیگر صفحه خالی نیست. پس این است که باید بخوانم. نور بر کتاب ریخته، اندرونی های آن را آشکار کرده. حال می فهمم داشتم در دور باطل گمان خویش -درون کلبه- دست و پا می زدم.
می خواهم به روح چیزی بگویم می بینم آزاد گشته، دور شده، نور شده، به آسمان پیوسته.
soul in chains square.jpg
از پیله خود بیرون شو.
در مصاف با رنج های زندگی، %(#00bd06)[لذت] از زندگیست که باید درون انسان بجوشد. . .
آزادی روح را در این روز ها از دست نده.
نکند از رحمت الهی ناامید باشی.
اندیشیم که چرا ناامیدی و یاس و بی هدفی در بسیاری از ما رخنه کرده؟
در موقعی که خویش، در بند این ناامیدی گرفتار بودم، تصویر حالِ خویش را به مانند تصویر بالا دیدم...
و در آخر "انّ الله کان علیکم رقیبا"
ر.ح
@یازدهم
@دهم
@دوازدهم
@دانش-آموزان-آلاء
یک سوالی که همیشه داشتم اینکه اگه انسان واقعا به دنبال صلح با همنوع هاش هست
پس چرا بازی های جنگی بیشتر از بقیه بازی ها بیشتر فروش دارن؟
چرا مردم از فیلم های ترسناک خوششون میاد؟
انسان از درد کشیدن لذت میبره؟
فقط از درد کشیدن بقیه لذت میبره یا خودشم در تظر میگیره؟
تاریخ ما (نه صرفا ایران کل جهان) رو در نظر بگیرید پر بوده از خشونت. همیشه یک عده ظالم و یک عده مظلوم بودند. همیشه "درد" با انسان بوده.
اگه دقت کنید تا به اندازه کافی درد نکشی هیچ چیز خوبی رو به دست نمیاری. این یعنی درد با لذت پیوند خورده؟ پس میشه گفت تو ذهن انسان میتونه منشا خشونت باشه؟
اگه جنگی نبود یا خشونتی نبود زندگی کسل کننده نمی شد؟ یعنی خب انسان نیاز نبود از حقی دفاع کنه همه چی هم اوکی بود. به نظرم در اون صورت انسان ها برا تفریح هم که شده همدیگر رو شکار میکردن!
سلام به همگی
راستش حس میکردم همچین تاپیکی لازمه
تاپیکای مذهبی زیاد داریم اما اکثرا خلاصه شدن توی عکس و شعر و متن.
اما اینجا میخوایم درباره اعتقاداتمون صحبت کنیم
اگه سوالی داریم درباره فلسفه احکام داریم بپرسیم تا کسی که بلده جواب بده
و خلاصه کلام یکم بینشمونو درباره دینمون بالا ببریم و فقط مسلمان شناسنامه ای نباشیم!!
برای اینکه بتونیم از تاپیک استفاده کنیم بهتره موارد زیر رو رعایت کنیم👇🏻
خوداری از توهین به اعتقادات هم دیگه✓
رعایت ادب و احترام نسبت به هم✓
امیدوارم این تاپیک بتونه اندک کمکی کنه تا دینمونو بهتر بشناسیم.🌱
@دانش-آموزان-آلاء
داشتم ماتریکس میدیدم
یه جمله گفت از سر صبح تا الان ذهنم درگیرشه
و اون این بود که
ما جوری طراحی شدیم که فکر کنیم کارامون تصمیم خودمونه!
و یاد یه سوال افتادم
که خیلی وقتا تو تنهاییام از خودم میپرسیدم
که آیا ما انسان ها قدرت اختیار داریم یا نه!؟
و این تو ذهنم تداعی شد که خدایی که از اول و آخر ما آگاهه و دنیا رو خودش ساخته (حتی اختیار ما رو)و ما مگه نه بهش میگیم جبار یعنی کسی که کاراش از روی جبر و علمه پس اختیار چه معنی میده؟یعنی من وقتی متولد شدم خدا قطعا میدونست که من قراره با کی ازدواج کنم کی بمیرم و چه زمانی گناه کنم....و حالا من چطور میتونم برخلاف علم خدا کاری بکنم؟
اینجاست که تو فلسفه ما بهش میگیم اجتماع نقیضین رخ داده.یا خدا از تک تک انتخابای من آگاهه و میدونه که وقتی منو خلق کرده من میرم جهنم یا بهشت
و یا خدا نمیدونه که انتخاب های من چیه و جبار نیست که اینجا خودش میره زیر سوال.
و من از امروز تا الان مغزم کلا داره سوت میکشه واسه ی این
و خواهشا یکی ک میتونه جواب بده بیاد و منو از این بدبختی نجات بده😐😐
سلام روز بخیر یه راست میرم سر اصل مطلب
من اکثر اوقات که اموزش ، استریم ، فیلم سنیمایی و... میبینم یه موضوعی خیلی اذیتم میکنه
چرا وقتی صحبت از دخترا میشه اون کرکتر فیلم، اون استریمر یه راست حرفش میره سمت بدن اون دختر ؟
این خیلی منو اذیت میکنه درحالی که اصلا ربطی به من نداره
شما دخترا بگید با اینجور برخورد و رفتار مردا مشکلی ندارین؟
@دانش-آموزان-آلاء
در زندگی همه ی مردم قطعا حسرت هایی وجود داره که باعث میشه با به یاد آوردنش غمگین بشیم و آفسوس بخریم و خیلی هاش بنظرم اونقدر بد هستن که خیلی خوبه با در میون گذاشتنش ۱ حال خودمون رو بهترین کنیم و ۲ عبرتی باشه برای دیگران.
حالا شما در زندگی چه حسرت هایی دارین؟
@تجربیا @ریاضیا @انسانیا دانش آموز
دانش آموزان-آلاء @بچه-های-تجربی-راه-ابریشم @بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم @بچه-های-همخوانی @بچه-های-کنکور-تجربی-1400
@بچه-های-کنکور-ریاضی-1400
سلام به همگی
عزاداریتون مورد قبول درگاه حق
راستش توی این روزا که اخبارای مایوس کننده زیادی منتشر میشه و شاید خیلیامون ناامید شدیم چشمم به این متن خورد که واقعا بسیاری از مواردشو خودم تا امروز نمیدونستم
اصلا بحث من الان سیاسی و... نیست پس لطفا جبهه نگیرید
اینو میزارم تا یکمم که شده به خودمون افتخار کنیم به کشورمون افتخار کنیم امید به آیندمون بالا بره و بدونیم وقتی تونستیم اینهمه پیشرفت کنیم قطعا بازم میتونیم و یروز مشکلات تموم میشه و باید به عنوان جوونای این سرزمین ما این مسیرو ادامه بدیم و حتی موارد بیشتریو بهش اضافه کنیم و مشکلات رایج رو از بین ببریم
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
❌چرا در ایران بمانم و به چه ایرانی اعتماد کنم؟
🇮🇷 به ایرانی که در زمره امن ترین کشورهای جهان است . (طبق رده بندی دو موسسه معروف انگلیسی بنام «انترنشنالsos» و «کنترل ریسک»)
🇮🇷 به ایرانی که قطب پزشکی خاورمیانه است
🇮🇷 به ایرانی که نامی از آن در لیست 50 کشور پر سرطان جهان وجود ندارد
(طبق لیست منتشر شده توسط بنیاد بین المللی پژوهش در مورد سرطان)
🇮🇷 به ایرانی که دارای دومین ارتش قدرتمند سایبری جهان (به اقرار نشریه اکونومیست)
🇮🇷 به ایرانی که چهارمین کشور جهان در زمینه علم نانو است
🇮🇷 به ایرانی که دارای سومین مرکز پیوند عضو برتر جهان (بیمارستان نمازی شیراز)
🇮🇷 به ایرانی که سریع ترین کشور جهان از نظر رشد نوآوری است
🇮🇷 به ایرانی که سومین کشور پیشرفته جهان در زمینه دانش سلول های بنیادی است
🇮🇷 به ایرانی که ششمین کشور پرتاب کننده موجود زنده به فضا است
🇮🇷 به ایرانی که طراح و سازنده قدرتمند ترین سلاح تک تیرانداز جهان است. (باهر)
🇮🇷 به ایرانی که دومین کشور جهان در زمینه ساخت «هواپیمای خورشیدی استراتژیک ارتفاع بالا» بعد از آمریکا است .
🇮🇷 به ایرانی که بزرگترین تولید کننده متانول جهان است
🇮🇷 به ایرانی که یکی از چند کشور سازنده جت جنگنده در جهان است (جت کوثر)
🇮🇷 به ایرانی که پنجمین کشور تولید کننده کاغذ از سنگ در جهان است
🇮🇷 به ایرانی که تنها سازنده داروی آنژی پارس(درمان زخم های دیابتی) و ایمود (کنترل بیماری ایدز) در جهان است
🇮🇷 به ایرانی که یکی از چند کشور سازنده دستگاه جراحی الکتریکی فرکانس بالا در جهان است
🇮🇷 به ایرانی که 37 امین صادر کننده برتر جهان دربین 227 کشور است (طبق گزارش بخش اقتصادی سازمان سیا)
🇮🇷 به ایرانی که دومین کشور سازنده دستگاه شتاب دهنده خطی پرتو درمانی در جهان است
🇮🇷 به ایرانی که بزرگترین شکارچی پهپادهای فوق پیشرفته جاسوسی جهان است
🇮🇷 به ایرانی که دوازدهمین کشور جهان در زمینه دندانپزشکی است
🇮🇷 به ایرانی که یکی از چند کشور جهان که بیش از 95 درصد داروهای مورد نیاز مردمش را خودش تولید میکند
🇮🇷 به ایرانی که سیزدهمین قدرت برتر جهان از نظر سیاسی نظامی و اقتصادی (طبق گزارش روزنامه ایندیپندنت انگلستان) است
🇮🇷 به ایرانی که پرشتاب ترین کشور دنیا در زمینه رشد امید به زندگی (طبق جدول سازمان ملل) است
🇮🇷 به ایرانی که یکی از چند کشور سازنده ناوشکن های اقیانوس پیما در جهان است
🇮🇷 به ایرانی که پر سرعت ترین کشور جهان در زمینه رشد شاخص توسعه انسانی است (بر اساس جدول سازمان ملل)
🇮🇷 به ایرانی که پنجمین کشور جهان در زمینه فناوری برتر قرن 21 یعنی لیزر است
🇮🇷 به ایرانی که رتبه اول خاورمیانه و هفدهم جهان در زمینه پرورش آبزیان است
🇮🇷 به ایرانی که هشتمین کشور جهان از نظر گسترش خطوط لوله کشی گاز و بهره مندی مردم از گاز است
🇮🇷 به ایرانی که از پیشرفته ترین کشورهای جهان در زمینه درمان ناباروری است
🇮🇷 به ایرانی که بیستمین کشور جهان از نظر ترانزیت دریایی است
🇮🇷 به ایرانی که دارنده چهارمین نیروی بزرگ دریایی جهان است (بر اساس رده بندی وب سایت آمریکایی BusinessInsider)
🇮🇷 به ایرانی که دارنده بالاترین نرخ رشد پذیرش دانشجوی خارجی در جهان است (طبق گزارش سازمان یونسکو)
🇮🇷 به ایرانی که پانزدهمین کشور جهان در زمینه دانش سلول های بنیادی است
🇮🇷 به ایرانی که پر افتخار ترین کشور جهان از نظر فعالیت های قرآنی و تنها کشور جهان که یکی از شروط تصویب قانون در آن ، عدم تضاد با قرآن است
🇮🇷 به ایرانی که رتبه نخست جهان در زمینه مبارزه با مواد مخدر در خاک خود را دارد. (طبق گزارش سازمان ملل)
🇮🇷 به ایرانی که برگزار کننده و مدیریت کننده بزرگترین تجمعات گسترده تاریخ جهان است. (راهپیمایی های داخلی و خارجی و پیاده روی اربعین)
🇮🇷 به ایرانی که تنها کشور جهان است که شکل حکومت آن از طریق انتخابات مشخص شده است. (رای 98 درصدی به جمهوری اسلامی)
🇮🇷 به ایرانی که تاب آورده ترین، مقاوم ترین و بالنده ترین کشور جهان در زیر سنگین ترین و گسترده ترین تحریم های جهان است
🇮🇷 به ایرانی که هدف مسموم ترین موج های شایعه و القای اخبار نا امید کننده است
🇮🇷 به ایرانی که بزرگترین نگرانی آمریکا بوده و هست
🇮🇷 به ایرانی که این طومار، ظرفیت انعکاس همه ی افتخاراتش را نداشت ...
× برگرفته از داناب
@دانش-آموزان-آلاء
سلااااااام خوبین؟😍🌻💜💙💚❤️🤎🤍
اهم اهم... خب!! صدا صافه؟ خوبه؟؟؟😂😂😂😍 خب خدارو شکر.
.
اینجا محل دفن یا قبرستون فکرای منفیه..!💪🏻🙆🏻♀️🙆🏻♂️
هر چیزی که باعث میشه نا امید بشی رو اینجا خاک کن و یه فاتحه هم واسش بخون😉 منظورم اینه که فاتحه رو واقعا بخونیااااا، فک نکنی فقط یه حرف زدم.!!!!😑نه مثل یه بچه خوب یه فاتحه براش میخونی و همیشه از ذهنت پاکش کن😉🥰✌🏻
هر وقت هم که اومد تو ذهنت به خودت بگو: اِععع اونکه مرده چرا بهش فک میکنم😇😎
خب!!!! امیدوارم این تاپیک رو قفل نکنن...!
@مدیر
و دعوت میکنم از masoume azarpara Mahsa Najafi
@جهاد @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا @انسانیا
و همه وهمه 🙂
سلامی چو بوی خوش آشنایی/ بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان/ بدان شمع خلوتگه پارسایی
سلاام الایی های عزیز😍🌷
تأمل!!!
مخصوصاً درمود چیزایی که جلو چشم هست اما شاید توجه نمیکنیم
همین طور برای تبادل نظرات،عقاید و ارزش ها گفته بشه با بقیه تبادل نظر کرد
میشه تصاویر و متن های مفهومی رو قرار بدیم و درموردشون صحبت بشه و نظرات گفته بشه
با دیدگاه های متفاوت آشنا بشیم،توانایی بحث کردن و پذیرش نظرات بقیه رو در خودمون افزایش بدیم و....
ممنون از حضورتون 😉🥂
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
کافه ی نقدِ قند
-
ramses kabir در کافه ی نقدِ قند گفته است:
Mono این کاملا درسته
اما
کسی که کمبود محبت دیده
بیشتر از همه دارای این احساساتهولی از یه جایی به بدی وقتی محبت نبینی نسبت به همه چی سرد میشی یه جورایی دیگه همه چی تموووووم
وقتی به این حد برسه دیگه برگشت نداره این محبت حالا هرچقدم تلاش کنن -
ramses kabir باوشع در اسرع وقت
-
Dr.Rashidi نه اینطوریا هم نیست
کسی که محبت نبینه
سرد نمیشه
اتفاقا به اواین کسی که بهش محبت کنه
شدیدا وابسته میشه و بهش اعتماد میکنه
چون اون محبتی رو که باید در جامعه نسیبش میشده رو پیدا نکرده پس مجبوره برای از دست ندادن این محبته دست به هر کاری بزنه
و این میشه که بعضی از دخترها به بعضی از پسر هایی که حتی نمیشناسنم اعتماد میکنن و نهایتش اینی میشه که تو جامعه امون میبینی -
ramses kabir در کافه ی نقدِ قند گفته است:
Mono این کاملا درسته
اما
کسی که کمبود محبت دیده
بیشتر از همه دارای این احساساتهمن کاملا با این جملتون مخالفم
-
@mahta-kamali بحث ما بسته به زاویه ی دیدمون نسبت به قضیه داره
مثل همون جریان 6 و 9 انگلیسی که دو نفر از زوایای مختلف دارن به این دوتا عدد نگاه میکنن
و یکی اون رو ۶ میخونه و یکی اون رو ۹
حرفی که ما میزنیم بسته به زاویه ی دید ما برداشت های متفاوتی میشه ازش کرد -
مثله این که به گفتار دوگانه ی ما در موضوعات مختلف اشاره میکنه
و ما باید در تشخیص این گفتار های دوگانه توانا باشیم -
و فاصله ی اجتماعی فقط جوون ایرانی و آرزوهاش... -
ramses kabir در کافه ی نقدِ قند گفته است:
@mahta-kamali من افراد زیادی رو میشناسم که خونوادشون بسیار خونواده ای فرهیخته ای هستن اما شخصیت فرد به تربیت خونوادگیش نرفته
مثال پسر نوح که پدرش با اینکه پیامبر بود اما عاقبتش در طوفان غرق شد
در روانشناسی میگن که شخصیت تو اکسیری از شخصیت ۵ نفری هست که تو باهاشون نشست و برخاست میکنی
متاسفانه برخی از افراد هم با داشتن دوستان ناسالم و برقراری ارتباط با این افراد به طوری که رفتار دوستاشون به رفتار این افراد اثر گذاشته دچار این اختلالات میشنخب ببینین اره اینم درسته ولی خانواده تاثیر زیادی در طرز تفکر فرد داره
کسی که ارتباط خوبی با خانوادش داره کم تر دچار اینجور احساسات میشه
ولی کسی هم که کمبود محبت داره لزوما فردی احساسی نیس و در یه رابطه ا ی احساسی برخورد نمیکنه
این طرز برخورد به طرز تفکر طرف برمیگرده بستگی داره وسع تفکر فرد چقدر باشه
خب یه سریا هستن از نظر روحی بزرگ نشدن و اصلا نمیدونن چطور باید حرف بزنن و رفتار کنن برا همین میگم تربیت خیلی مهمه
ممکنه تربیت چند تا معنی داشته باشه و اون تربیتی که شما میگین با تربیتی که من میگم فرق داشته باشه
برا اینجور مسائل فرد باید ارتباط خوبی با خانوادش داشته باشه. .. ارتباط خوب ... نمیگم از نظر محبت حمایت بشه
ارتباط خوب با حمایت شدن از نظر محبت خیلی فرق داره -
ramses kabir خب اره همه ی ما عقاید و نظر هایی داریم که همشون قابل احترامه
-
ramses kabir اصلا این طوری نیست
-
Nazanin Jamali مگه واقعا اون دختر از طرف خانوادش کم بود داشته باشه و بهش اهمیت ندن
اونجا شاید این جوری فتار کنهبه هرحال همیشه استثناها وجود دارن نمیشه همرو یه جور دید
تربیت خانوادگی ام خیلی تاثیر داره -
ramses kabir در کافه ی نقدِ قند گفته است:
واقعا؟؟
@دانش-آموزان-آلاءعلاقه ای؟
منظور از علاقه میتونه خیلی چیزا باشه
گاهی وقتا بای نفر حرف میزنی علاقه پیدا میکنی ب صحبت کردن بیشتر بااو
گاهی وقتی بای نفر تفریح میری و اینقدر خوش سفر هست ک علاقه پیدا میکنی ب معاشرت بیشتر بااو
علاقه اگه ب معنای عاشقی ورابطه احساسی هست خیر
ی رابطه احساسی خیلی فراتر از اونی هست ک بای تمجید و تعریف طرف مقابل این افکار ب ذهنت خطور کنه
(درمورد کشورایران حرفی ندارم:/)
اما تعریف کردن از برخی خصوصیت ها انسان ها
بنظر من میتونه ب ۲ معنا باشه
۱:تو توی این زمینه خوب عمل کردی
۲.اینقدر خوب بودی ک من مایلم دراین زمینه بیشتر تورو همراهی کنم -
پیش به سوی مرحله آخر
سرتیتر:یکی از اختر شناسان مطرح ژئوفیزیک اروپا گفته
زمینی ها باید خودشون رو برای حمله احتمالی موجودات فضایی در اینده ای نزدیک آماده کنن -
ramses kabir در کافه ی نقدِ قند گفته است:
پیش به سوی مرحله آخر
سرتیتر:یکی از اختر شناسان مطرح ژئوفیزیک اروپا گفته
زمینی ها باید خودشون رو برای حمله احتمالی موجودات فضایی در اینده ای نزدیک آماده کنناین آینده نزدیک بی شک ب عمر حداقل نسل ما انسان ها کفاف نمیکنه
وجود موجودات فضایی هنوز ب اثبات نرسیده چ برسه ب حمله:/
یادفیلم مسافران افتادم چرا:/
پوست موز رو خوردن خودش رو ن:/ -
ramses kabir در کافه ی نقدِ قند گفته است:
پیش به سوی مرحله آخر
سرتیتر:یکی از اختر شناسان مطرح ژئوفیزیک اروپا گفته
زمینی ها باید خودشون رو برای حمله احتمالی موجودات فضایی در اینده ای نزدیک آماده کننموجودات فضایی؟؟؟!!!
-
وقتی آدما میتونن تو یه نگاه عاشق بشن،چرا نتونن تو یه نگاه فارغ بشن:)؟
-
@mahta-kamali گویا
-
امروز در شهر همچنان آزادی خواهان را جستوجو میکردند و هر که را مییافتند، دستگیر میکردند و به باغشاه میبردند. از آنسو، امروز ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیر خان را بیآنکه بازپرسی کنند یا به داوری کشند، نابود کردند.
جهانگیرخان هنگام طناب انداختن با بیان «زنده باد مشروطه» به زمین اشاره کرد و گفت: «ای خاک، ما برای تو کشته شدیم.»
*تاریخ مشروطه ایران ؛ احمد کسروی
بخشی از نامهای که میرزا جهانگیر خان به عمه خود نوشت:
عقیده مرا به خوبی میدانید که دلبستگی به زندگانی و عمر نداشتم و همیشه مرگ با شرف و افتخار را از زندگی بد، بهتر میدانستم، زیرا همواره شنیدهاید که میگفتم مکررات خواب و خوراک اهمیتی ندارد و از این تکرار، آدم حساس، خسته و کسل میشود.
امروز سعادت و اقبال فرزندان ایران، بسته به تکمیل معنی مشروطیت است، ولی فرزند «امالخاقان» (لقب مادر محمد علی شاه، دختر میرزا تقی خان امیرکبیر) که ننگ تاج و تخت چند هزار ساله ایران است، برای استقلال کامروایی سبعانه خود، میخواهد این سعادت ما را به یک بدبختی و ذلّت دائمی مبدل نماید.
از دیروز تا به حال نقشهای که ترسیم کرده آفتابی شد. فردا ما به فداکاری حاضر میشویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید، زیرا که در راه آزادی ایران، یک افتخاری برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم. مُردن که از لوازم طبیعی است. آدم که باید بمیرد، چرا با درد و مرض مرده باشد و به جانبازی از تألم نشاة زندگی بد، در یک چشم بهم زدن نمیرد...
*تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، به قلم مهدی ملکزاده، چاپ تهران، ۱۳۲۷، جلد دوم
رکن الدین خسروی، نشریه چیستا، خرداد ۱۳۶۷، شماره ۵۰، برگ ۸۰۱
در شماره ی 22 صوراسرافیل در آخر ذیحجه ی 1325 چنین نوشته است : " یکی از افراد ایرانی که از قدیم از همه مشروطه خواه تر بود و از روز اول به سفارت و شاه عبدالعظیم و بعد پای پیاده همراه آقایان به قم رفته و از روز اول آقایان فرنگی مآبها به او حالی کرده اند که مشروطه یعنی عدالت ، مشروطه یعنی رفع ظلم ، مشروطه یعنی آسایش رعیت ، مشروطه یعنی آسایش رعیت ، مشروطه یعنی آبادی مملکت و همین که انتخابات مجلس انجام می گیرد وکلای ملت را خوب می شناسند و می بینند وکلاً به قطر شکم ، کلفتی گردن و گرفتن کالسکه به چیز دیگری فکر نمی کنند ."
میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل در روزنامه اش به کمک قزاقان روسیه دست به کودتا زد . در همان زمان که مشیر السلطنه نخست وزیر مشروطه بود مجلس به دستور محمد علی شاه و توسط لیاخوف گلوله باران شد ، عده ای از نمایندگان مجلس و آزادیخواهان و ارباب جراید ، از جمله میرزا جهانگیرخان شیرازی وملک المتکلمین ، از طریق بهارستان مخفیانه به پارک امین الدوله چهار راه فخرآباد پناه بردند .
میرزا محسن خان امین الدوله شوهر خانم فخر الدوله موضوع پناهندگی صوراسرافیل و عده ای دیگر را تلفنی در باغشاه به اطلاع محمد علی شاه رسانید و چند ساعت بعد میرزا جهانگیر خان شیرازی ، ملک المتکلمین و سلطان العلمای خراسانی مدیر روح القدس را محاکمه کردند .
رئیس دادگاه محسن صدرالاشراف بود که با نهایت بی رحمی و برای خوش آیند محمد علی شاه در بازجویی به دستگیر شدگان بسیار سخت می گرفت . بالاخره در سوم تیر ماه 1287 شمسی میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین و مدیر روح القدس به گردن آنها طناب انداخته شد و آنها را با طناب خفه کردند .
*محمود ستایش ، کشتار نویسندگان در ایران ، نشر البرز ، 1378
او ( میرزا جهانگیرخان شیرازی)فرزند آقا رجبعلی در ۱۲۹۲ در شهر شیراز به دنیا امد. پدرش وقتی که خردسال بود دار فانی را وداع گفت.عمه و مادربزرگش بخاطر همین وقایع مسئولیت او را بر عهده گرفتند. در پنج سالگی به تهران آمد و نه سال بعد در ۱۳۰۶ مجدداً به شیراز بازگشت. پس از پایان تحصیل مقدماتی در شیراز و فراگرفتن دورههای نجوم، ریاضی، منطق و خوشنویسی در نزد فرصت شیرازی۱ نوزده ساله بود که بار دیگر راهی تهران شد و تحصیل خود را در مدرسه دارالفنون تکمیل کرد.۲ این دوره مصادف بود با سالهای آغازین سلطنت مظفرالدین شاه و به نظر میرسد که در همین اوقات با حاجی شیخ هادی نجمآبادی آشنا و “از مریدان مخصوص”۳ شد
*بدون منبع(پیدا نکردم)
(درمورد شیخ هادی نجم آبادی )
علمای بزرگی چون سیدحسن صدر و محسن امین عاملی و علامه جعفری که با شخصیت، زندگی و آثار و اندیشه های او آشنا بودند. مراتب تقوا، دیانت، زهد و صراحت کلام او را ستوده اند.
محسن امین مؤلف کتاب معروف اعیان الشیعه درباره او می نویسد: «از شدت زهد و پارسایی و عدم وابستگی به ریاست، صوفیان و صاحبان فرقه های باطله به او گرایش داشتند و همنشینی با او را دوست داشتند و او نیز از این امر پروا نمی نمود و با آنان گفتگو می کرد در اذهان ایشان شبه ها می افکند ( تا در عقاید باطل خود به شک افتند)… او در نظر من مردی درستکار، کامل و مجاهد از علمای آل محمد است…».
نجم آبادی به سبب برداشت خاص خود از مسائل دینی، نه تنها از اختلاف های مذهبی حمایت نمی کرد، بلکه بر جنگ های مذهبی و فرقه ای می تاخت. خانه او در تهران ملجأ همه بی پناهان بود و بسیاری از ارامنه و آشوریان تهران در پناه او احساس آرامش و امنیت می کردند.
او از تأسیس مدارس جدید جهت ترویج علوم و فنون جدید در کشور،حمایت می کرد. علاوه بر آن از فعالیت های اجتماعی نیز غافل نبود، چنان که پس از ۱۳۱۰ ق یک باب بیمارستان و سه باب حمام در تهران بنا کرد.
*
۱. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۲۳۵.
۲ ایران (روزنامه)، س۴، ش۱۰۰۲، ص۱۱.
۳. کرمانی، ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، ص۱۴.
۴. کرمانی، ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، ص۶۳.
۵. کرمانی، ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، ص۸۶.
۶. کرمانی، ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، ص۸۹.
۷. نجم آبادی تهرانی، هادی، تحریرالعقلا، ج۴، ص۱۱۳.
۸. نجم آبادی تهرانی، هادی، تحریرالعقلا، ج۴، ص۱۹.
۹. نجم آبادی تهرانی، هادی، تحریرالعقلا، ج۴، ص۲۰.
۱۰. نجم آبادی تهرانی، هادی، تحریرالعقلا، ج۴، ص۶۰.
۱۱. حائری، عبد الهادی، تشسیع و مشروطیت در ایران،۹۲-۹۲.
۱۲. حائری، عبد الهادی، تشسیع و مشروطیت در ایران،۹۵-۹۶.
۱۳. بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، ج۳، ص۴۱۰-۴۰۸.
۱۴. صبح امروز (روزنامه)، ش۳۵۴، ص۱۱.
۱۵. کیهان اندیشه، ش۷۴، ۱۹۸-۱۹۵.
۱۶. معلم حبیب آبادی، میرزا محمد علی، مکارم الآثار، ج۴، ص۱۳۷۷.
میرزا جهانگیر خان شیرازی ۱۲۵۳ خورشیدی به دنیا آمد و ۱۲۸۷ اعدام شد
شیخ فضل الله نوری (14 دی 1221 شمسی به دنیا آمد و 9 مرداد 1288 اعدام شد)
آقای علی دوانی در جلد اول نهضت روحانیون ایران به نقل از ضیاءالدین دری مینویسد: «من تا آن وقت با آن مرحوم (حاج شیخفضلالله) آشنایی نداشتم. زمانی که مهاجرت کردند به زاویة مقدسه یک روز رفتم وقت ملاقات خلوت از ایشان گرفتم.پس از ملاقات عرض کردم میخواهم علت موافقت اولیة حضرت عالی را با مشروطه و جهت این مخالفت ثانویه را بدانم. دیدم این مرد محترم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت من والله با مشروطه مخالفت ندارم با اشخاص بیدین و فرقة ضاله و مضله مخالفم که میخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.
روزنامهها را لابد خوانده و میخوانید که چگونه به انبیاء و اولیاء توهین میکنند و حرفهای کفرآمیز میزنند. من عین حرفها را در کمیسیونهای مجلس از بعضی شنیدم از خوف آنکه مبادا بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند خواستم از این کار جلوگیری کنم لذا آن لایحه را نوشتم (منظور اصل دوم متمم قانون اساسی) تمام دشمنیها از همان لایحه سرچشمه گرفته است.
دکتر تندرکیا ماجرای دستگیری و محاکمه و دار زدن آیتالله نوری را درکتاب شاهین از زبان «مدیر نظام نوابی» معروف به «آقا بزرگ» افسری که مستحفظ حاج شیخ بوده است چنین مینویسد: مدیرنظام میگوید: وضعیت شهر وخیم بود. مشروطهطلبان شهر را زیر آتش خود گرفته بودند مأموریت من درجنوب شهر بود.
فرمانده به ما پیشنهاد کرد که از بیراهه به مجاهدان ملحق شویم من نپذیرفتم و خود را کنار کشیدم. تا آنکه میگوید: به خانه شیخ شهید رفتم و به دستور شیخ شهید تفنگچیهای محافظ خانه را به باغ شاه فرستادیم و گفت من مستحفظ برای چه میخواهم؟ از آن پس در خانه فقط من ماندم و میرزا عبدالله واعظ و آقا حسین قمی و شیخ خیرالله و همین؛ آن روزها آقا مریض بود و چلو و زیره میخورد.
روز چهارم پناهندگی شاه بود که آقا، میرزا عبدالله و آقاحسین و شیخ خیرالله را صدا کرد و گفت: «عزیزان من اینها با من کار دارند نه با شما. این خانه مورد هجوم اینها خواهد شد. از شما هیچ کاری ساخته نیست. من ابداً راضی نیستم که بیهوده جان شما به خطر بیفتد.
بروید خانههای خودتان و دعا کنید. ایشان هم پس از آه و ناله رفتند. من ماندم و آقا... راستی یادم رفت بگویم دیروزش در اتاق بزرگ همه جمع بودیم و آقایان هر یک به عقل خودشان راه علاجی به آقا پیشنهاد میکردند و او جوابهایی میداد، یک مرتبه آقا رویش را به من کرد و به اسم فرمود آقا بزرگخان تو چه عقلت میرسد؟ من خودم را جمع و جور کردم و عرض کردم آقا من دو چیز به عقلم میرسد: یکی این که در خانهای پنهان شوید و مخفیانه به عتبات بروید آنجا در امن و امان خواهید بود و بسیارند کسانی که با جان و دل، شما را در خانهشان منزل خواهند داد. اینکه نشد اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم اسلام رسوا خواهد شد. تازه مگر میگذارند؟! خوب دیگر چه؟ عرض کردم دوم اینکه مانند خیلیها تشریف ببرید به سفارت. آقا تبسم کرده فرمود شیخ خیرالله برو و ببین زیر منبر چیست؟ شیخ خیرالله رفت و از زیر منبر یک بقچة قلمکار آورد فرمود بقچه را بازکن باز کرد چشم همه ما خیره شد. دیدیم یک بیرق خارجی است! خدا شاهد است من که مستحفظ خانه بودم اصلاً نفهمیدم این بیرق را کی آورد و از کجا آورد؟ دهان همه ما از تعجب باز ماند! فرمود: حالا دیدین این را فرستادهاند که من بالای خانهام بزنم و در امان باشم اما رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کردهام حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟ بقچه را از همان راهی که آمده بود پس فرستاد!
روز چهارم بود، چهارم رفتن شاه به سفارت. نزدیک نصف شب دیدیم در میزند وا کردیم میرزاتقیخان آهی است به آقا خبر دادیم گفت بفرمایند تو. رفت تو. گفت میرزاتقیخان چه عجب یاد ما کردی این وقت شب چرا؟! گفت آقا کار واجبی بود. از امام جمعه و امیربهادر پیغامی دارم... گفت بفرمائید ببینم چه پیغامی دارید؟ گفت پیغام دادهاند که ما در سفارت روس هستیم و در اینجا مخلای طبع شما یک اتاق آماده کردهایم خواهش میکنیم برای حفظ جان شریفتان قدم رنجه فرمایید و بیایید اینجا البته میدانید در شرع مقدس حفظ جان از واجبات است. گفت میرزاتقیخان از قول من به امام جمعه بگو تو حفظ جان خودت را کردی کافیست لازم نیست حفظ جان مرا بکنی! آن شب هم گذشت. شب چهارم بود. فردا و یا پس فردا و یا پس فردایش درست یادم نیست. روز پنجم یا ششم، آقا مرا خواست. رفتم توی کتابخانه. گفت فرزند! تو جوانی، جوان رشیدی هم هستی – بیست و هفت، هشت ساله بودم – من حیفم میاید که تو بیخود کشته شوی. اینجا میمانی چه کنی؟ برو فرزند. از اینجا برو!. من قلباً به این امر راضی نبودم. رفتم در اندرون. حاجمیرزاهادی (پسر شیخ نوری) را صدا کردم گفتم آقا مرا جواب کرده تکلیفم چیست؟ حاج میرزاهادی رفت و به خانم قضیه را گفت که یک مرتبه ضجة خانمها بلند شد. نمیخواستند من بروم! آقا از کتابخانه ملتفت شد و حاجمیرزاهادی را صدا زد و گفت این سر و صداها چیست؟! میخواهید جوان مردم را به کشتن بدهید... همه ساکت شدند و من رفتم توی کتابخانه. زانوی آقا را همان طور که نشسته بود بوسیدم که مرخص شوم فرمود: فرزند من خیلی خیالات برای تو داشتم افسوس که دستم کوتاه شد. برو پسرجان برو تو را به خدا میسپارم» (مراجعه شود به جلد اول نهضت روحانیون ایران، تألیف آقای علی دوانی، ص 150 و بعد).
دهها نفر روز یازده ماه رجب وارد منزل شیخ فضلالله شدند. وی را دستگیر و با درشکه به ادارة نظمیه بردند و زندانی کردند. رئیس نظمیه یپرمخان ارمنی از فاتحین تهران بود. مورخین به صور مختلف جریان بعد از بازداشت حاج شیخفضلالله را نقل کردهاند. محاکمهای که ترتیب داده شده با حضور چند نفر و حاکم آن حاجشیخ ابراهیم زنجانی بود. نامبرده عصر روز سیزده رجب شیخ را به عمارت خورشید واقع در کاخ گلستان بردند. تالار مفروش نبود وسط تالار یک میز گذاشته بودند یک طرف میز یک صندلی بود و یک طرف دیگرش یک نیمکت. شش نفر روی این نیمکت حاضر و آماده نشسته بودند. شیخ را روی صندلی نشاندند. مدیرنظام میگوید: من توی درگاه ایستاده بودم تقریباً بیست نفر تماشاچی هم بود. مجاهد و غیرمجاهد ولی همه از هم عقیدههای خودشان بودند که به ایشان اجازه ورود داده بودند. سه نفر از این شش مستنطق را میشناخت یکی حاج شیخابراهیم زنجانی بود من او را میشناختم. اصلاً معلوم نبود این آخوند چه دین و آیینی دارد. در رأس این شش نفر مستنطق شیخابراهیم قرار داشت که فوراً آقا شروع کرد به سئوالات از اول تا آخر همهاش از تحصن حضرت عبدالعظیم سئوال کرد که چرا رفتی؟ چرا آن حرفها را زدی؟ چرا آن چیزها را نوشتی؟ پول از کجا آوردهای و از این چیزها. و آقا جواب میداد. خیلی میخواستند بدانند آقا مخارج حضرت عبدالعظیم را از کجا میآورده. آقا هم یکی یکی قرضهای خود را شمرد و آخر سرگفت دیگر نداشتم که خرج کنم وگرنه باز هم در حضرت عبدالعظیم میماندم.
یکی از آن شش نفر از آقا سئوال کرد مگر محمدعلی شاه مخارج حضرت عبدالعظیم شما را نمیداد؟ آقا جواب داد شاه وعدههایی کرده بود ولی به وعدههای خود وفا نکرد. در ضمن استنطاق، آقا اجازه نماز خواست، اجازه دادند. آقا عبایش را همان نزدیکی روی صحن اتاق پهن کرد و نماز ظهرش را خواند اما دیگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند. آقا این روزها همین طور مریض بود و پایش هم از همان وقت تیر خوردن درد میکرد زیر بازوی او را گرفتیم و دوباره روی صندلی نشاندیم و دوباره استنطاق شروع شد دوباره شروع کردند در اطراف تحصن حضرت عبدالعظیم سئوالات کردند. در ضمن سئوالات یپرم از در پایین آهسته وارد تالار شد و پنج شش قدم پشت سر آقا برای او صندلی گذاشتند. و نشست. آقا ملتفت آمدن او نشد. چند دقیقهای که گذشت یک واقعهای پیش آمد که تمام وضعیت تالار را تغییر داد. در اینجا من از آقا یک قدرتی دیدم که در تمام عمرم ندیده بودم. تمام تماشاچیان وحشت کرده بودند. تن من میلرزید.
یک مرتبه آقا از مستنطقین پرسید: کدام یک از شما یپرمخان هستید؟! همه به احترام یپرم سرجایشان بلند شدند و یکی از آنها با احترام یپرم را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت یپرمخان ایشان هستند. آقا همینطور که روی صندلی نشسته بود و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و با تغیّر گفت: یپرم تویی؟! یپرم گفت: بله. شیخ فضلالله تویی؟! آقا جواب داد بله منم! یپرم گفت: تو بودی که مشروطه را حرام کردی؟! آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین هستند و مردم را فریب دادهاند. آقا رویش را از یپرم برگرداند و به حالت اول خود درآورد. در این موقع که این کلمات با هیبت مخصوص از دهان آقا بیرون میآمد نفس از در و دیوار بیرون نمیآمد همه ساکت شده گوش میدادند. تن من رعشه گرفت با خود میگفتم این چه کار خطرناکی است که آقا دارد در این ساعت میکند؟ آخر یپرم رئیس مجاهدین و رئیس نظمیه آن وقت بود! بعد از چند دقیقه یپرم از همان راهی که آمده بود رفت و استنطاق هم تمام شد... فردای شهادت آقا، ورقهای منتشر شد راجع به محاکمه شدن آقا چیزهایی در آن نوشته بودند که ابداً و اصلاً ربطی به آنچه من روز پیش دیده و شنیده بودم نداشت!
مدیرنظام میافزاید: از همان وقت آقا میدانست که او را میکشند. مخصوصاً وقتی که موقع برگشتن در توپخانه، آن بساط را دید دیگر حتم داشت. خود من در این هنگام به فاصلة یک متری آقا به لنگة شمالی در نظمیه تکیه داده بودم به کلی روحیهام را باخته بودم هیچ امیدی نداشتم شب قبلش دار را در مقابل بالاخانهای که آقا در آن حبس بودند برپا کرده بودند صحن توپخانه مملو از خلق بود. ایوانهای نظمیه و تلگرافخانه و تمام اتاقها و پشتبامهای اطراف مالامال جمعیت بود. دوربینهای عکاسی در ایوان تلگرافخانه و چند گوشه و کنار دیگر مجهز و مسلط به روی پایههای سوار شده بودند. همه چیز گواهی میداد که هیچ جای امیدی نیست. تمام مقدمات اعدام از شب پیش تهیه دیده شده بود! یک حلقه مجاهد، دور دار دایره زده بودند. چهارپایهای زیر دار گذاشته شده بود. مردم مسلسل کف میزدند و یک ریز فحش و دشنام میدادند. هیاهوی عجیبی صحن توپخانه را پر کرده بود که من هرگز نظیر آن را ندیده بودم. ناگهان یکی از سران مجاهدین که غریبه بود و من آن را نشناختم به سرعت وارد نظمیه شد و راه پلههای بالا پیش گرفت تا برود پلههای بالا آقا سرش را از روی دستهایش برداشت و به آن شخص آرام گفت: اگر من باید بروم آنجا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) که معطلم نکنید آن شخص جواب داد: الآن تکلیف معین میشود و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: بفرمائید آنجا! (میدان توپخانه را نشان داد).
آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف نظمیه رفت. جمعیت جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود. آقا زیر در مکث کرد. مجاهدین مسلح مردم را پس و پیش کرده راه را جلوی او باز کردند آقا همانطور که زیر در ایستاده بود نگاهی به مردم انداخت و رو را به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «وَ اُفُوِضُ اَمْری اِلَیالله اِنَاللهَ بَصیرٌ بِالْعِباد» و به طرف دار به راه افتاد...
روز 13 رجب 1327 قمری بود. روز تولد امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام). یک ساعت و نیم به غروب مانده بود. درهمین گیراگیر باد هم گرفت و هوا به هم خورد. آقا هفتادساله بود و محاسنش سفید بود. همین طور عصازنان و به طور آرام و با طمأنینه به طرف دار میرفت و مردم را تماشا میکرد.
یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد «نادعلی»... نادعلی فوراً جمعیت را به هم زد و پرید و خودش را به آقا رسانید و گفت بله آقا. مردم که یک جار و جنجالی جهنمی راه انداخته بودند یک مرتبه ساکت شدند و میخواستند ببینند آقا چکار دارد خیال میکردند مثلاً وصیتی میخواهد بکند حالا همه منتظرند ببینند آقا چکار میکند... دست آقا رفت توی جیب بغلش و کیسهای درآورد و انداخت جلوی نادعلی و گفت: علی این مهرها را خرد کن! الله اکبر کبیر! ببینید در آن ساعت بیصاحب، این مرد ملتفت چه چیزهایی بوده نمیخواسته بعد از خودش مهرهایش به دست دشمنانش بیفتد تا سندسازی کنند... نادعلی همانجا چند تا مهر از توی کیسه درآورد و جلوی چشم آقا خرد کرد.
آقا بعد از این که از خردشدن مهرها مطمئن شد به نادعلی گفت برو و دوباره راه افتاد و به پای چهارپایه دار رسید. پهلوی چهارپایه ایستاد. اول عصایش را به جلو میان جمعیت پرتاب کرد قاپیدند عبای نازک مشکی تابستانی دوشش بود. عبا را درآورد و همانطور که جلو میان مردم پرتاب کرد قاپیدند زیر بغل آقا را گرفتند و از دست چپ رفت روی چهارپایه رو به بانک شاهنشاهی و پشت به نظمیه قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد.
چیزهایی که از حرفهای او به گوشم خورد و به یادم مانده اینها هستند: «خدایا تو خودت شاهدی که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم، خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم گفتند قوطی سیگارش بود. خدایا خدایا تو خودت شاهد باش در این دم آخر باز هم به این مردم میگویم که مؤسسین این اساس لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمدبن عبدالله...».
بعد از این که حرفهایش تمام شد عمامهاش را از سرش برداشت و تکان تکان داد و گفت از سر من این عمامه را برداشتهاند از سر همه برخواهند داشت. این را گفت و عمامهاش هم همانطور به جلو میان جمعیت پرتاب کرد قاپیدند.
در این وقت طناب را به گردن او انداختند و چهارپایه را از زیر پای او کشیدند و طناب را بالا کشیدند... تا چهارپایه را از زیر پای او کشیدند یک مرتبه تنه سنگینی کرد و کمی پایین افتاد اما دوباره بالا کشیدند و دیگر هیچکس از آقا کمترین حرکتی ندید! پس از اینکه آقا، جان تسلیم کرد دستة موزیک نظامی پای دار آمد و همانجا وسط حلقه شروع کرد به زدن و مجاهدین با تفنگهایشان همینطور میرقصیدند. وقتی که موزیک راه افتاد مخالفین و ارامنهای که توی ایوان جمع بودند کف میزدند و شادی میکردند.
*موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران – دکتر سیدجلالالدین مدنی، جلد دوم، دفتر انتشارات اسلامی صص 205-200
-
ramses kabir در کافه ی نقدِ قند گفته است:
Dr.Rashidi نه اینطوریا هم نیست
کسی که محبت نبینه
سرد نمیشه
اتفاقا به اواین کسی که بهش محبت کنه
شدیدا وابسته میشه و بهش اعتماد میکنه
چون اون محبتی رو که باید در جامعه نسیبش میشده رو پیدا نکرده پس مجبوره برای از دست ندادن این محبته دست به هر کاری بزنه
و این میشه که بعضی از دخترها به بعضی از پسر هایی که حتی نمیشناسنم اعتماد میکنن و نهایتش اینی میشه که تو جامعه امون میبینیدرسته اینم حرفیه