-
استاد اقاجانی : نابغه و استاد کامل شیمی
استاد حسینی فرد : کسی که دانش اموزان را عاشق هندسه میکند
استاد کازرانیان : بهترین فهماننده مفهوم فیزیک. -
استاد اقاجانی : نابغه و استاد کامل شیمی
استاد حسینی فرد : کسی که دانش اموزان را عاشق هندسه میکند
استاد کازرانیان : بهترین فهماننده مفهوم فیزیک. -
استاد آقا جانی : طلای خالص که هر بازار ببری کسی نتونه روشون قیمت بذاره
استاد محمد علی امینی راد : هنوز کلمه ای برا توصیف ایشون پیدا نکردم کلمات قاصر اند .
استاد پوریا رحیمی : فول انرژی
استاد مهدی امینی : مث داداششون ...
استاد طلوعی : جدی و عالی و هستن به نظرم به انیشتین کمک کردن تا نسبیتشو نوشته
ببخشد اگه از قلم انداختم همه خوبن
تربت جام خراسان رضوی
هر سال ی رتبه برتر داریم بالاخص امسال رتبه یک تجربی -
سلام
استاد رحیمی : از این استادایی که ادم سر کلاسشون چشم از مانیتور نمیتونه بردارهانرژی 100 روحیه دادن 100 کیفیت تدریس 100000 :"
استاد اقاجانی:نظرم نسبت به شیمی با ایشون تغییر کرد.یک کلمه : معجزه شیمی
استاد امینی راد: تبدیل سوالای غول کنکور به سوالای گلابی و شیرین
استاد کازرانیان:میتونن فیزیکو به یک بچه چهارساله بفهموننهمه اساتید الا گل هستند و این از بی توفیقی و کمبود وقت منه که هنوز سرکلاسشون نتونستم حاضر بشم
یاعلی -
من تازه با آلا آشنا شدم و فقط دوتا از دبیر هارو مشناسم یکیشون استاد کبره ای هستند که خیلی خوبن و یه جور هندسه رو درس میدن که قشنگ قانع میشی نفر دوم هم استاد انوشه هستند که خیلی خوب درس میدن ولی خیلی آروم صحبت میکنن من وقتی فیلم هاشون رو دانلود میکنم با سرعت دو برابر میبینم
-
این پست پاک شده!
-
دیالوگ های ماندگار
استاد فدایی فرد کبیر : فرض کنید شما اینجایید ، دارید قلعه می سازید و شن بازی می کنید ، دوستتونم اونور داره غرق میشه میرید نجاتش بدید ... (بعد کات شدن بخشی از فیلم) حالا بقیه اش تو ذهن خودتون ...(جلسه های نور یا شکست نور 94)
استاد آقاجانی کبیر : 1- آرم بنزه، یا سایپا ؟ کیفیتشون که فرق نداره ...(جلسه های دوم 94)
استاد آقاجانی کبیر : 2- آریا انتظار نگاهش فرق داره(جلسه های سینتیک 94)
استاد ناصح زاده ی کبیر : چی میگی چیکار می کنی ؟(تو جلسه ای که پرسش پاسخ بود)
استاد ناصح زاده ی کبیر : 2- اکبر و مریم فقط مفاتیح می خوننا ، گفتم ذهنتون جای دیگه نره(جلسه ممنوع من الصرف)
و درنهایت از تمام استادها به ویژه سه تا استاد بزرگ و والامقامی که نام بردم تشکر می کنم زیاادددددد ! استاد ناصح زاده ی کبیر که 0% مارو کرد 80% ، استاد آقاجانی کبیر که تراز 5500 رو کرد 7300 ، آقای فدایی فرد کبیر هم که ترکوندن دیگه خدای فیزیک شدیم !
NoBogh
خیییییلی جالب بووووود
خندیدم کلی -
استاد شامیزاده رو خیلی دوست دارم،با استاد فهمیدم گسسته یعنی چی
-
حاجی ای چراغ نوران
حاجی ای نور فروزان
حاجی ای سلطان شیمی
حاجی ای نماد شیمی
تو به ما نظر فکندی
ای کاش که بیشتر میفکندی
تقدیم به حاجی سلیمانی گل و گلاب -
سلام
جناب اقای مهندس اقاجانی: تموم کلمات تشکرامیز دنیا رو اگه جمع کنم جلوی ایشون کم میارن...هرکاری هم که بکنم هیچ وقت محبت هاشون جبران نمیشن....دریه کلمه استاد درجه 1شیمی ایران....فوق العاده ترین استاد ازهرلحاظ ...
جناب اقای دکتر رحیمی:بی نهایت عالی........
مرسی از مجموعه الا...اجر همگی با اقا امام زمان... -
سلام به تو ای امینی ای راد مرد ایرانی
ای مدرس ریاضی ای متفکر ایرانی
جز نامت جز علمت جز روحت چه وصفی گویم
چه گویم که هرچه گویم کم گفته ام
تبریک من را بپذیر ای گل مرد ریاضی
ای که شب هایت آرامش و روزهایت آسایش
ای که وجودت باخدا و روح وجانت سلامت -
سلام ای محمد ای رضا ای آقا ای جانی
ای عشق الهی شیمی ای که روحت آکنده از استوکیومتری و شبت پر از مسائل شیمی
تبریک من نثار وجودت که آکنده از علم شیمی ایست
تو ای بزرگ مرد شیمی الهی هر روزت پر از لبخند خدا و شبت پر از آرامش خداووجودت پر از انرژی حیات -
http://s9.picofile.com/file/8294854734/alla_teachers.JPG
#call_of_duty
#MyDuty -
استاد ناصح زاده:استادی که باهاشون فهمیدم عربی رو باید چطور درس داد که دانش اموزان ازین درس سنگین خوششون بیاد.واقعا دلم براشون تنگ شده.برا کلاساش که پارسال میومد و .....خواهش میکنم سال بعد از استاد ناصح زاده استفاده کنید
amin1412 در نازترین جمله ی شما در مورد هر دبیر آلاء گفته است:
استاد ناصح زاده:استادی که باهاشون فهمیدم عربی رو باید چطور درس داد که دانش اموزان ازین درس سنگین خوششون بیاد.واقعا دلم براشون تنگ شده.برا کلاساش که پارسال میومد و .....خواهش میکنم سال بعد از استاد ناصح زاده استفاده کنید
-
-
دم همشون گرم
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء