هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@_آرام_ سلامتی
تو چه خبر؟ -
@_آرام_ منم همینا
🥰
-
یکی بیاد این لامپ لعنتی رو روشن کنههه
-
یا ابوالفضل
-
@_آرام_ چرا
-
خب فقط حرف بزن اون صحنه ها رو نشون ندهههه
-
سعی در سرگرم کردن خودم دارم
-
@_آرام_ منم همینا
🥰
-
@_آرام_ چرا
-
چرا تنها می خوابی اینجا
وای خدا
️
-
@_آرام_ عاااا
-
@_آرام_ چیزی نمی دونم ازش
امیدوارم زود خوب شی -
اونجام که سگا اومدن سمتمون میخواستیم سکته کنیم
چه روز پرتلاطمی بود
️
-
@_آرام_ چیزی نمی دونم ازش
امیدوارم زود خوب شی -
رفتم یک ساعت اینجا بست نشستم
دیگه داشت ساعت ۵میشد زنگ زدم به مامانم
بابام جواب داد گفت دستش بنده اگه میخوای بگم بیاد
گفتم نه ولش کن
باز نشستم تا غروب آفتاب
محوطهی اینجا خیلی بزرگه و یه قسمتش کلا بیابونه، که سگم داره
صداشون در اومد ترسیدم ولی باز یه ۵دقیقهای نشستم
کلا میخواستم همونجا با مامانم حرف بزنم
ولی دیگه دیدم خبری نیست پاشدم اومدم...
توی راه برگشت بودم
مامانم زنگ زد
گفتم راهیان نور ثبت نام کردم برم؟
گفت کجا؟
باز تکرار کردم ولی صدا قطع و وصل شد ، گوشی رو قطع کرد باز زنگ زد
گفت چی میگی دختر(وقتی میگه دختر یعنی حوصله نداره؛اگه بگه دخترم یعنی حالش خوبه)
ترسیدم بگم ولی دلو زدم به دریا
گفتم میگم راهیان نور ثبت نام کردم برم؟
گفت کجا؟
گفتم شلمچه🥺
گفت نهههه!نهههه! من فک کردم کجا میخواد بره....
گفتم باشه...خدافظ(قبلش خیلی سعی کردم خودمو راضی کنم که اگه اجازه ندادن نرم...واسه همین اصرار نکردم)
میخواستم گریه کنم که هنوز یه دقیقه نشده بود
باز زنگ زد
گفت چند روز تو راهین؟
گفتم یه روز تقریبا
گفت اون دوستتم میاد؟
گفتم آره،اون یکیم میاد،بچههای بسیج دانشگاهم میان
گفت چندروز اونجا میرید و با چی میرید و چند تا سوال دیگه
تهش گفت برو(:
همین قدر قشنگ -
رفتم یک ساعت اینجا بست نشستم
دیگه داشت ساعت ۵میشد زنگ زدم به مامانم
بابام جواب داد گفت دستش بنده اگه میخوای بگم بیاد
گفتم نه ولش کن
باز نشستم تا غروب آفتاب
محوطهی اینجا خیلی بزرگه و یه قسمتش کلا بیابونه، که سگم داره
صداشون در اومد ترسیدم ولی باز یه ۵دقیقهای نشستم
کلا میخواستم همونجا با مامانم حرف بزنم
ولی دیگه دیدم خبری نیست پاشدم اومدم...
توی راه برگشت بودم
مامانم زنگ زد
گفتم راهیان نور ثبت نام کردم برم؟
گفت کجا؟
باز تکرار کردم ولی صدا قطع و وصل شد ، گوشی رو قطع کرد باز زنگ زد
گفت چی میگی دختر(وقتی میگه دختر یعنی حوصله نداره؛اگه بگه دخترم یعنی حالش خوبه)
ترسیدم بگم ولی دلو زدم به دریا
گفتم میگم راهیان نور ثبت نام کردم برم؟
گفت کجا؟
گفتم شلمچه🥺
گفت نهههه!نهههه! من فک کردم کجا میخواد بره....
گفتم باشه...خدافظ(قبلش خیلی سعی کردم خودمو راضی کنم که اگه اجازه ندادن نرم...واسه همین اصرار نکردم)
میخواستم گریه کنم که هنوز یه دقیقه نشده بود
باز زنگ زد
گفت چند روز تو راهین؟
گفتم یه روز تقریبا
گفت اون دوستتم میاد؟
گفتم آره،اون یکیم میاد،بچههای بسیج دانشگاهم میان
گفت چندروز اونجا میرید و با چی میرید و چند تا سوال دیگه
تهش گفت برو(:
همین قدر قشنگزهرا بنده خدا 2
۱۸ اسفند تا ۲۳ اسفند؟