هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نباشی قسمت دل تنهاییه
-
نه ببین
انسان باید حساب ببره تا کتاب ببره
هر چی بیشتر کتاب ببری
بیشتر کتاب میخونی
بیشتر میفهمی
اونوقت که میفهمی تازه چقد نمیفهمی
وقتی بفهمی که درکت از دنیا کمه
اونوقت که بیشتر کتاب میخونی تا بیشتر بدونی که هیچی نمیدونی
وقتی از دو چیز حساب ببری
نتیجش دوتا کتاب میبری
پس به صورت دوبل میفهمی که دوبل میدونی که دوبل نمیدونی
اینطوریه -
این رفتاراشون اصلا قشنگ نبود...
خب بابا اوناهم آدم بودن...
۳ساعت نگهشون داشتن تو آفتاب و با کمال لوس بودن
میگن وظیفهشونه...
زنگ میزنن ببینن چی صبحونه برامون بگیرن
میگن خودمون میگیریم
و کلی چیزای دیگه...
سفر گروهی اصلا این چیزا درش قشنگ نیست... -
خب گویا خوبه حالم
و شاعر میگه
خوبه حالم هنوز سرپام
گوله کردم من سمته فردا
بخوابیم -
شب بخیر عزیزان
-
شب بخیر عزیزان
-
پرچم حرم امام حسین و سنگفرش حرمشون رو آورده بودن
و پرچمِ جمکران
اون عکسِ حاجی که بیشتر از همه دوسش دارم رو گذاشته بودن بالای مزارشون
داشتیم بین مزار شهدا بی مقصد قدم میزدیم و به نوحه گوش میدادیم
یهو مهدیه گفت یه شهید هست که خیلی حاجت میده
گفتم شهید مغفوری؟!
گفت آره
پشت سرِ بچه ها راه افتادم و رفتیم پیششون...
شهیدی که دفعهی قبل خیلی دنبالشون گشتم
روم نمیشد از بچه ها بپرسم کجاست یا بگم بریم پیداشون کنیم
هرچی هم اسمِ روی مزارها رو خوندم پیداشون نکردم
داشتم به این اتفاق فکر میکردم
اینکه یهو فاطمه و مهدیه بردنم اون سمت قشنگ بود...
رفتیم مزارِ یه شهیدِ پرورش گاهی...
خیلی مظلومانه یه گوشه دفن شده بودن
از چایی صلواتیای اونجا هم بی نصیب نموندیم
قشنگ ترین بخشش برام اونجایی بود که کنار پرچم امام حسین ،پشت سر بچه ها وایساده بودم و زل زده بودم به پرچم و بغض کرده بودم
یه خانمی صدام زد
برگشتم
پیکسلِ شهید بیضائی رو بهم داد...
ناخودآگاه یه جمله از وصیت نامهشون تو ذهنم پلی شد... -
واسم سخته که انکارشون کنم...
مامانم که عمرا راضی میشد من برم راهیان نور
راضی شد...
واسه یه موضوعی
چلهی حدیث کساء برداشتم
و ۱۷روز نگذشته اتفاق افتاد...
هرچند دلم این رو نمیخواست
ولی با منطقم دعا کرده بودم و این اتفاق بخشی از دعام بود..
یه باره دیگه ام از این چله جواب گرفتم
واسه همین میگم سرعت عملِ حضرت زهرا بالاست...
خوابِ زهرا و دعوت شدنش به راهیان نور..
اینکه بخوام همممهی اینا رو نادیده بگیرم سخته... -
خیلی چیزا هم خوندم و شنیدم
ولی اینا رو دیدم و حس کردم...
چه جوری همه رو انکار کنم؟ -
از لطف حضرتعالی متشکرم .....
تاپیک خودنویس اشعارتون رو دیدم .... بسی هنرمندانه بود....@Farhadd فدات پسر:))
-
@Farhadd فدات پسر:))
-
و منی ک خوابم نمیاد
-
۲:۵۲
-
چرا عصر خوابیدم
الان خوابم نمیاد چیکار کنم؟!
ساعت ۶.۳۰ هم باید بیدار شم
-
فک کنم تابستون باید دو سه باری برم شمال
به چند نفر گفتم که بریم
تو این راه باید باشم یکسره