کارگاه نویسندگی
-
arthur morgan ممنون نظر لطفتونه ، ممنون آره چند جا خیلی بد کلمات چیده بودم خواستم ویرایش کنم آلاء نذاشت دیگه
حالا ان شاءالله دفعه بعد حواسم جمع میکنم
فاطمه رحیمی من از این به بعد بدون هشتک روز نوشت میذارم خوبه؟@roghayeh-eftekhari
قصد ناراحت کردنتون و نداشتم -
@roghayeh-eftekhari
قصد ناراحت کردنتون و نداشتمفاطمه رحیمی نههههه من ناراحت نشدم خیلی خوشحال میشم که دقت میکنی از تجربیاتت بهم میگی
من فقط مینویسم حقیقتا من بلد نیستم اصطلاحاتو تو ادبیات چون فقط مینویسم
حقیقتا تو مدرسه بین درس هایی که تو مدرسه بود و مربوط به ادبیات بود فقط عاشق بخش شعر وانشاء بودم -
من خودم هنوز موفق به روزنوشت نوشتن نشدم
خب فعلا قصد دارم نوشته های بقیه رو بخونم تا ایده بتونم بگیرم
چون جدا از وقتم که پره اصلا نمیدونم چطور شروع کنمش
برا همین نوشته های بقیه رو میخونم
بعد من نگفتم نوشتتون بده گفتم اونجور که من فهمیدم روزنوشت باید از زندگی روزانه باشه
یجورایی مثل ثبت وقایع روزانه ی نمونه هم فرستادم تو تاپیک
حالا شاید من اشتباه متوجه شدم معنی روز نوشت و
ولی فقط خواستم بگم با روزنوشت نوشتتون فرق داشته
وگرنه از جنبه داستان پردازی و ثبت وقایع داستان خیلی قوی عمل کردید
اگ باعث رنجش شما شدم عذر میخوام -
@roghayeh-eftekhari خیلی ممنون برای فصل های بعد هم از شما در ویرایشش کمک می گیرم اگر که زحمتی نباشه به قول شما نوشته یا همون ویرایش اول هرکس خیانت به بشره
arthur morgan من درخدمتم آره راحت باشین
-
فاطمه رحیمی نههههه من ناراحت نشدم خیلی خوشحال میشم که دقت میکنی از تجربیاتت بهم میگی
من فقط مینویسم حقیقتا من بلد نیستم اصطلاحاتو تو ادبیات چون فقط مینویسم
حقیقتا تو مدرسه بین درس هایی که تو مدرسه بود و مربوط به ادبیات بود فقط عاشق بخش شعر وانشاء بودم@roghayeh-eftekhari مرسی از مهربونیت عزیزم بازم معذرت میخوام
-
@roghayeh-eftekhari مرسی از مهربونیت عزیزم بازم معذرت میخوام
فاطمه رحیمی واقعا نیاز به عذرخواهی نیست تو که حرفی نزدی گلم
تازه خیلی ازت ممنونم که بهم گفتی روزنوشت چیه -
arthur morgan من درخدمتم آره راحت باشین
@roghayeh-eftekhari خیلی ممنون
-
من خودم هنوز موفق به روزنوشت نوشتن نشدم
خب فعلا قصد دارم نوشته های بقیه رو بخونم تا ایده بتونم بگیرم
چون جدا از وقتم که پره اصلا نمیدونم چطور شروع کنمش
برا همین نوشته های بقیه رو میخونم
بعد من نگفتم نوشتتون بده گفتم اونجور که من فهمیدم روزنوشت باید از زندگی روزانه باشه
یجورایی مثل ثبت وقایع روزانه ی نمونه هم فرستادم تو تاپیک
حالا شاید من اشتباه متوجه شدم معنی روز نوشت و
ولی فقط خواستم بگم با روزنوشت نوشتتون فرق داشته
وگرنه از جنبه داستان پردازی و ثبت وقایع داستان خیلی قوی عمل کردید
اگ باعث رنجش شما شدم عذر میخوامفاطمه رحیمی واقعا من اینقدر بد جواب دادم که فکرکردین از حرفتون ناراحت شدم؟
واقعا قصدم این نبود معذرت میخوام که ناراحتتون کردم
شما باعث رنجش من نشدید مثل اینکه من باعث رنجش شماشدم که بابتش عذرمیخوام
من فکرنکنم بتونم روزنوشت بنویسم ولی سعی میکنم متن بنویسم قرار بدم -
@roghayeh-eftekhari خیلی ممنون
arthur morgan خواهش میکنم
-
@roghayeh-eftekhari سرکار خانم افتخاری از هر زاویه ک مینگرم این دستنوشتت خیلی به دلم نوشته🥺
این سعادت و افتخار بزرگو نصیب ما کن و هر از گاهی به فاصله های کوتاه از استعدادت استفاده کن تا ماهم سهمی ازش ببریم و در لذت خوندنش شریکت بشیم -
#جلسه_چهارم
موضوع:(دل محوری)
دل محوری:کلام خوب کلامیست که هم از دل برمی خیزد و هم متوجه دلهاست؛ و این ویژگی از صفای باطن وصمیمیت بی شائبه نویسنده حکایت میکند.لذا فقط زمانی ممکن شده و تحقق عینی پیدا میکند که:
۱).نویسنده با موضوع از نظر باورمندی و اعتقادی یگانه شده باشد
۲).آن را با عواطف و احساسات خویش عجین ساخته باشد
۳).ضرورت انتقال آن را از نظر عقلی،ایمانی،اخلاقی،عاطفی و...درک کرده باشد
۴).با موضوع به گونه ای رابطه ی باطنی برقرار کرده باشدبه زبان ساده تر طریقه نگارش دلنوشته
وقتی دلتان گرفته است
هر چه در دل دارید بر صفحههای دفتر خالی کنید
گویا می خواهید حرف های نگفته را در آنجا بزنید
خودتان را خالی کنید به طوریکه وقتی می نویسید خودتان هم اشک بریزید
یکی از کلیدی ترین نکته ها برای نوشتن دلنوشته این است که لحنتان ادبی باشد و از کلمات جدید و بی تکرار استفاده کنید
تشبیه و اغراق را برای نوشتن جملات زیبا بکار بگیرید -
#جلسه_پنجم
#داستان_نویسی
#داستان_کوتاهیک داستان نویس در نوشتن نباید عجله کند. زیرا سوژه ای که به ذهن شما می آید باید مدتی در ذهنتان باقی بماند تا هم در زمینه های مختلف مطالعه کنید و هم در مورد عناصر تشکیل دهنده ی آن فکر کنید. برای این کار داستان باید مراحل زیر را بگذراند : 1 - موضوع یابی 2 - پیام داستان 3 - طراحی داستان 4 - رشد و پرداخت داستان
1 - داستان نویس قبل از هر چیز باید بداند که قصد دارد دربارهی چه موضوعی داستان بنویسد.
2 - از هر موضوعی باید در حدّ خودش انتظار رشد داشت. مثلاً اگر بخواهید رمانی طولانی بنویسید، باید موضوعی را انتخاب کنید که بتوان روی آن بیشتر کار کرد و همچنین نباید با موضوع های بلند، داستان های کوتاه بنویسید که باعث ورود حوادث پشت سرهم یا ورود شخصیت های گوناگون که درست معرفی نمی شوند و در ذهن خواننده باقی نمی مانند و باعث سر در گمی او می شوند .
3 - پیام داستان نباید مستقیم بیان شود.طوری در داستان به خواننده ارائه شود که دیده نشود ولی خواننده در طول داستان آن را احساس کند. برای این کار باید در انتخاب شخصیت ها، حوادث، گفتگوها و ... دقت بسیار زیادی به خرج داد. زیرا هریک از این عناصری که در خدمت پیام هستند، میتوانند پیام را باقدرت بسیار زیاد به نمایش بگذارند.
4 - یک نویسنده برای نوشتن داستانش باید نقشه داشته باشد. نقشهی نویسنده برای نوشتن داستان را، «طرح داستان» می گویند. پس از آماده و تکمیل کردن طرح داستان است که نویسنده می تواند به سراغ نوشتن خود داستان برود.
5 - طرح داستان باید روشن باشد؛ یعنی معلوم باشد که داستان از چه نقطه ای شروع شده، چه مسیری را طی کرده و چطور به پایان رسیده است. کمترین توقّعی که خواننده پس از خواندن داستان دارد، این است که بتواند طرح آن را تعریف بکند. یعنی بگوید که داستان دربارهی چه کس و یا چه چیزی بوده، چگونه شروع شده، چطور ادامه پیدا کرده و چطور پایان یافته است.
6- در هر طرح باید شخصیت اصلی، حادثه ی اصلی، زمان و مکانی که حادثه در آن روی داده است، کاملاً روشن و مشخص باشند.
-
غلتی دیگر زدم و باز خود را بدست رویاهای شیرین پراکنده ام سپردم
گویی خستگی بیداری شب گذشته هنوز از تنم بیرون نرفته بود.
در بین رویاهای تکه پاره ام دست و پا میزدم.هیچ چیز شفاف نبود؛ گویی به تماشاخانه ای رفته بودم و از هر نمایش تکه ای ناچیز نصیبم گشته بود. و همیشه همین بود رویاهای اشفته و پراکنده
رویاهایی که گاها پس از بیداری حتی توان یاداوریشان را نداشتم
گاها در رویاهایم مردی را میدیدم ؛مردی زیبا خو؛ با او گفت و گو میکردم ولی عجب انجا بود که پس از بیداری حتی چهره او را هم به یاد نمی اوردم و حال اصرار من به ادامه ی خواب و نگشاییدن چشم هایم تنها بهانه ای برای دیدن ادامه ی ماجرای دل انگیزم بود
همیشه میل عجیبی به پیدا کردن علت دیدن بعضی از خواب های تکه پاره ی رویای خیالم داشتم و نگون بختانه همواره بخت از من گریزان بوده و است...
صداهای مزاحم اطرافم به درون ذهن اشفته ام یورش اورده بودند و سعی داشتند مرا از رویاهای شیرینم بیرون بکشند و من سمجانه در مقابله بودم برای رهایی از اوا ها
صداهای بم گرفته ای که برای من نا اشنا نبودند...
پس از مدتی کلنجار رفتن برای گوش نسپاردن به اواها نا امیدانه چشم هایم را گشودم.
همه چیز برایم گنگ بود حتی چهره ی ادم های مهربانی که با لبخند نگاهم میکردند گویی ذهنم هنوز در میان دو عالم رویا و واقعیت سرگردان مانده بود. چشم هایم را باردیگر بشتم و کمی تامل کردم.
کم کم هجوم افکار به ذهنم را احساس کردم .با شرم چشم هایم را گشودم و لبخندی شرمگین به میزبان زدم....
...پس از صرف صبحانه ان نیز به تنهایی به دلیل خواب بیش از اندازه ام بی پروا به حیاط رفتم
و نفسی عمیق کشیدن برای بلعیدن هوای پاک و سرشار از انرژی سرزمین پدریم. شک نداشتم که دیدن رویاهای شیرین چند وقته ام و شیرین شدن خواب هایم را مدیون این طبیعت بکر هستم...#روزنوشت
#قالب توصیفی
#شمال☆اقا این روز نوشت از روزایی که رفته بودیم شمال (جاتون خالی )
دوتا جلسه رو ترکیبی زدم
روزنوشت و قسمت توصیفی و سعی کردم یجا بیارم
نمی دونم خوب شده یا ن ولی بالاخره اولین روز نوشت و نوشتم -
@یاسمن-کیانی نظر لطفته یاسمن جون ، چون چشمات قشنگه متن منم قشنگ میبینی عزیزم
چشم حتما واقعا خیلی خوشحال شدم از نظراتتون@roghayeh-eftekhari خانم افتخاری ادامه ویرایش را نمی دهید در از بس منتظرم که علف های زیر پام خشک شدن
-
غلتی دیگر زدم و باز خود را بدست رویاهای شیرین پراکنده ام سپردم
گویی خستگی بیداری شب گذشته هنوز از تنم بیرون نرفته بود.
در بین رویاهای تکه پاره ام دست و پا میزدم.هیچ چیز شفاف نبود؛ گویی به تماشاخانه ای رفته بودم و از هر نمایش تکه ای ناچیز نصیبم گشته بود. و همیشه همین بود رویاهای اشفته و پراکنده
رویاهایی که گاها پس از بیداری حتی توان یاداوریشان را نداشتم
گاها در رویاهایم مردی را میدیدم ؛مردی زیبا خو؛ با او گفت و گو میکردم ولی عجب انجا بود که پس از بیداری حتی چهره او را هم به یاد نمی اوردم و حال اصرار من به ادامه ی خواب و نگشاییدن چشم هایم تنها بهانه ای برای دیدن ادامه ی ماجرای دل انگیزم بود
همیشه میل عجیبی به پیدا کردن علت دیدن بعضی از خواب های تکه پاره ی رویای خیالم داشتم و نگون بختانه همواره بخت از من گریزان بوده و است...
صداهای مزاحم اطرافم به درون ذهن اشفته ام یورش اورده بودند و سعی داشتند مرا از رویاهای شیرینم بیرون بکشند و من سمجانه در مقابله بودم برای رهایی از اوا ها
صداهای بم گرفته ای که برای من نا اشنا نبودند...
پس از مدتی کلنجار رفتن برای گوش نسپاردن به اواها نا امیدانه چشم هایم را گشودم.
همه چیز برایم گنگ بود حتی چهره ی ادم های مهربانی که با لبخند نگاهم میکردند گویی ذهنم هنوز در میان دو عالم رویا و واقعیت سرگردان مانده بود. چشم هایم را باردیگر بشتم و کمی تامل کردم.
کم کم هجوم افکار به ذهنم را احساس کردم .با شرم چشم هایم را گشودم و لبخندی شرمگین به میزبان زدم....
...پس از صرف صبحانه ان نیز به تنهایی به دلیل خواب بیش از اندازه ام بی پروا به حیاط رفتم
و نفسی عمیق کشیدن برای بلعیدن هوای پاک و سرشار از انرژی سرزمین پدریم. شک نداشتم که دیدن رویاهای شیرین چند وقته ام و شیرین شدن خواب هایم را مدیون این طبیعت بکر هستم...#روزنوشت
#قالب توصیفی
#شمال☆اقا این روز نوشت از روزایی که رفته بودیم شمال (جاتون خالی )
دوتا جلسه رو ترکیبی زدم
روزنوشت و قسمت توصیفی و سعی کردم یجا بیارم
نمی دونم خوب شده یا ن ولی بالاخره اولین روز نوشت و نوشتمفاطمه رحیمی خیلی نوشته اتون خوب بود بااینکه اولش ها تا الان خوندم به نظرم عالی نوشتید
واقعا دستتون طلا
ولی یکی سوال سمجانه چیه؟
-
غلتی دیگر زدم و باز خود را بدست رویاهای شیرین پراکنده ام سپردم
گویی خستگی بیداری شب گذشته هنوز از تنم بیرون نرفته بود.
در بین رویاهای تکه پاره ام دست و پا میزدم.هیچ چیز شفاف نبود؛ گویی به تماشاخانه ای رفته بودم و از هر نمایش تکه ای ناچیز نصیبم گشته بود. و همیشه همین بود رویاهای اشفته و پراکنده
رویاهایی که گاها پس از بیداری حتی توان یاداوریشان را نداشتم
گاها در رویاهایم مردی را میدیدم ؛مردی زیبا خو؛ با او گفت و گو میکردم ولی عجب انجا بود که پس از بیداری حتی چهره او را هم به یاد نمی اوردم و حال اصرار من به ادامه ی خواب و نگشاییدن چشم هایم تنها بهانه ای برای دیدن ادامه ی ماجرای دل انگیزم بود
همیشه میل عجیبی به پیدا کردن علت دیدن بعضی از خواب های تکه پاره ی رویای خیالم داشتم و نگون بختانه همواره بخت از من گریزان بوده و است...
صداهای مزاحم اطرافم به درون ذهن اشفته ام یورش اورده بودند و سعی داشتند مرا از رویاهای شیرینم بیرون بکشند و من سمجانه در مقابله بودم برای رهایی از اوا ها
صداهای بم گرفته ای که برای من نا اشنا نبودند...
پس از مدتی کلنجار رفتن برای گوش نسپاردن به اواها نا امیدانه چشم هایم را گشودم.
همه چیز برایم گنگ بود حتی چهره ی ادم های مهربانی که با لبخند نگاهم میکردند گویی ذهنم هنوز در میان دو عالم رویا و واقعیت سرگردان مانده بود. چشم هایم را باردیگر بشتم و کمی تامل کردم.
کم کم هجوم افکار به ذهنم را احساس کردم .با شرم چشم هایم را گشودم و لبخندی شرمگین به میزبان زدم....
...پس از صرف صبحانه ان نیز به تنهایی به دلیل خواب بیش از اندازه ام بی پروا به حیاط رفتم
و نفسی عمیق کشیدن برای بلعیدن هوای پاک و سرشار از انرژی سرزمین پدریم. شک نداشتم که دیدن رویاهای شیرین چند وقته ام و شیرین شدن خواب هایم را مدیون این طبیعت بکر هستم...#روزنوشت
#قالب توصیفی
#شمال☆اقا این روز نوشت از روزایی که رفته بودیم شمال (جاتون خالی )
دوتا جلسه رو ترکیبی زدم
روزنوشت و قسمت توصیفی و سعی کردم یجا بیارم
نمی دونم خوب شده یا ن ولی بالاخره اولین روز نوشت و نوشتمفاطمه رحیمی فقط خواهش میکنم که هرروز روز نوشت بگذارید به نظر من قلم شما خیلی خوب هست برای نوشتن به خصوص اینکه در اولین روزنوشتتون اشکار است
-
فاطمه رحیمی خیلی نوشته اتون خوب بود بااینکه اولش ها تا الان خوندم به نظرم عالی نوشتید
واقعا دستتون طلا
ولی یکی سوال سمجانه چیه؟
از کلمه به صورت نادرست استفاده کردم؟ یا غلط املایی؟
با سمجی
سمج= کسی که سیریش پا فشاری میکنع
مرسی از نظرت -
از کلمه به صورت نادرست استفاده کردم؟ یا غلط املایی؟
با سمجی
سمج= کسی که سیریش پا فشاری میکنع
مرسی از نظرتفاطمه رحیمی خودمم یکمی تعجب کردم اول باخودم گفتم حتما سمانه است یا سنجاب ولی خیلی خوب بود متنتون اینا دارم واقعا میگن
-
فاطمه رحیمی خودمم یکمی تعجب کردم اول باخودم گفتم حتما سمانه است یا سنجاب ولی خیلی خوب بود متنتون اینا دارم واقعا میگن
arthur morgan نظر لطفته
-
@roghayeh-eftekhari خانم افتخاری ادامه ویرایش را نمی دهید در از بس منتظرم که علف های زیر پام خشک شدن
arthur morgan ببخشید چرا ادامه میدم امروز دسترسی به کامپیوتر نداشتم