گلچینی کوتاه از کتاب های معروف
-
- اصلا چرا آدمها دلشون میخواد بچهدار بشن؟
مثل اینه که به بهترین رفیقت که خیلی هم دوسش داری زنگ بزنی و بگی:فلانی آب دستته بذار زمین و بیا به این مهمونیای که میگم
بعد رفیقت بگه:مهمونی باحالیه؟ چهخبر هست؟
بعد تو بگی: نه همه چیزش آشغالیه، هر چهار ثانیه یه نفر بر اثر گرسنگی میمیره؛ هر چهل ثانیه یه نفر خودکشی میکنه؛ هر روز یه میلیارد و هشتصد میلیون دلار هزینهی تسلیحات نظامی میشه؛ هر هشت ثانیه یه هکتار جنگل رو داریم نابود میکنیم و هزاران نفر در روز بخاطر جنگ تلف میشن اما نگران نباش برای ما اتفاقی نمیفته
بعد رفیقت بگه:چه مشکلی با من داری که میخوای به همچین سگدونیای دعوتم کنی؟؟
و تو جواب بدی: چون دوست دارم؛ همه دارن همین کار رو میکنن و اگر تو نیای احساس پوچی میکنم از حضور توی همچین مهمونیای
سهیل سرگلزایی
به خاطر بوفالوها - اصلا چرا آدمها دلشون میخواد بچهدار بشن؟
-
- یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.چند نفری از بچه ها نوشتند “فقر”، از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب میکردند.نوشته بودند که “فقر” خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر،آدم را بیهوش و مدهوش می کند. عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود
فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر” انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود عطر حس هایي را در آدم بیدار میکند که فقر آنها را خاموش کرده است:)
رویای تبت
فریبا وفی
- یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟
-
- همیشه از شوق و علاقه ای که مردم
به دیدنِ اشخاص مشهور دارند،متعجب و متحیر شده ام
اینکه شناختن اشخاص مشهور را افتخار و سربلندی بدانی
و به دوستانت بگویی حضوراً آن ها را دیده ای
فقط ثابت می کند که خودِ تو،آدم کوچکی هستی
سامرست موآم
جمع بندی
- همیشه از شوق و علاقه ای که مردم
-
در زندگی، همیشه غمگین بودن،از شاد بودن آسان تر است، ولی من اصلا از آدم هایی خوشم نمیآید که آسانترین راه را انتخاب میکنند.
تو را به خدا شاد باش و برای آن که شاد شوی، هر کاری از دستت بر میآید، انجام بده ...35 کیلو امیدواری
#آنا_گاوالدا
-
تو برای من کامل و زیبایی با تمام تجربه های سخت و زخم های خوب نشده ات.تو برای من،من هستی.دوام خواهیم آورد...
تکه هایی از یک کل منسجم اثر پونه مقیمی -
رامترین نوع بیشعورها، بیشعورهای آبزیرکاهند. البته منظور این نیست که این نوع بیشعورها کمخطرتر از بقیه بیشعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمیآیند. بیشعورهای آبزیرکاه با مشاهده واکنش جامعه نسبت به بیشعورهای تمامعیار ترجیح میدهند که پشت نقابی از مهربانی و خونسردی پنهان شوند، اما در عین حال همواره میدانند که چگونه این خنجر غلافشده را بهموقع بیرون بکشند و بدون اینکه هیچکس تصورش را بکند، کار خودشان را بکنند.
️بیشعور/ خاویر کرمنت
-
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها. ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند بلی. به عقیده آن ها آدم نمی تواند فقط دربند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از اینها که بگذریم، یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم.
– دنیای سوفی اثر یوستین گردر
-
اگه یه دختر فوق العاده باشه، بدست آوردنش راحت نیست، اگه راحت باشه، پس فوق العاده نیست. اگه ارزشش رو داشته باشه، تو ازش دست نمیکشى، اگه دست بکشى تو ارزشش رو نداشتى. حـقیقـت اینه که همه قراره اذیتت کنن، کسـى رو پیدا کن که بدست آوردنش، ارزش اذیت شدنو داشته باشه!
– باب مارلى
-
ادبیات برای آنانی که به آنچه دارند، خرسندند، برای آنانی که از زندگی - بدان گونه که هست - راضیاند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات، خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است. زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند، خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشادمان و ناکامل نباشد. ادبیات، تنها به گونۀ گذرا، این ناخشنودیها را تسکین میدهد، اما در لحظههای جادویی و در همین لحظات گذرای تعلق حیات، توهم ادبی ما را از جا میکند و به جایی فراتر از تاریخ میبرد و ما بدل به شهروندان سرزمین بیزمان میشویم ـ نامیرا میشویم
چرا ادبیات؟ | ماریو بارگاس یوسا
-
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایمچو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایماگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایماگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایماگر دشنهی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گردهایم!گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمردهایم!دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایمقیصر_امینپور
آینههای ناگهان
-
در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد . جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم . نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم ...؟از کتابِ مکتوب
-پائولو کوئلیو