-
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شدی که پس پرده نهان است.
خیام -
ای کاروان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود -
آدمک
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دستخطی که تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
مثل تو تنهاست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکرکن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا بشب نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند -
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا / باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی / ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس / ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند / در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی / بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست / گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
"استاد شهریار"
-
با دیگران می میخوری و با ما تلو تلو؟
قبلنم گذاشتمش ولی قشنگه -
ظاهری ارام دارد باطن طوفانی ام...
-
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی....
-
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شدغم نردبان نماند -
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت -
چه هوایی … چه طلوعی!
جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!به خدایی که خودم میدانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب
ساختهاند!به خدایی که خودم میدانم!
به خدایی که دلش پروانه ست …و به مرغان مهاجر
هر سال راه را میگوید !و به باران گفته ست
باغها تشنه شدند …!و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی … جانم …!سهراب سپهری