-
در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می میرد
دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب می میرددر نگاه دو چشم خسته ی او زندگی موج می زد و عشق
غافل از اینکه این همه رؤیاست، عاقبت در سراب می میردچشم هایش پر ست از حسرت، حسرت لحضه های رؤیایی
چشم هایی که پر ز رؤیا بود آن زمان چون شهاب می میرددست های نیاز او آن وقت رو به سوی ستاره بالا رفت
دخترک در شکوه راز و نیاز، لحضه ی استجاب می میردو پریشان و خسته و غمگین در خیالش که اشتباهم چیست؟
این چه جرمی ست هر زمان احساس در همین ارتکاب می میردزیر آوار غصه ها خم شد آهی از عمق قلب او برخاست
بی خبر از همینکه جرمش چیست، پاسخی بی جواب می میردبعد از آن لحضه های بارانی چهره اش را کشید و قابش کرد
زیر آن هم نوشت این چهره زیر آوار قاب می میردآسمان پر از ستاره و صاف از ستاره تهی شد و غمگین
زیر رگبار آسمان آن شب دختری عمق خواب می میرد -
یارب مرا یاری بده تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم ،خوارش کنم ،زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دل نشین
صد شعله در جانش زنم،صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ،از غصه بیمارش کنم
بذری به پایش افکنم ،گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر،کالای بازارش کنم
گوید بیفزا مهر خود،گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای،چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم،جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها،بار دگر یارش کنم
چون یار شد، بار دگر کوشم به آزاری دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم
-
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی -
%(#ada3a3)[شده دلتنگ شوی، فاصله فرسنگ شود]
%(#ada3a3)[یاد شیرین کسی تیشه ی هرسنگ شود]
%(#ada3a3)[شده با بغض ترک خورده سلامی بکنی]
%(#ada3a3)[او جوابی ندهد، ثانیه ها هنگ شود]
%(#ada3a3)[شده شاعر بشوی شعر و غزل تب بکند]
%(#ada3a3)[قافیه، وزن و عَروضش، همگی لنگ شود ؟]
%(#ada3a3)[یا در اندیشه دیروز به فردا برسی]
%(#ada3a3)[ناگهان دیر و زمان قصه ی دل تنگ شود]%(#ada3a3)[شده در ساعت محکوم به دیوار اتاق]
%(#ada3a3)[چشم در چشم، گِره، زل بزنی آمدنش زنگ شود]
-
چه هوایی … چه طلوعی!
جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!به خدایی که خودم میدانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب
ساختهاند!به خدایی که خودم میدانم!
به خدایی که دلش پروانه ست …و به مرغان مهاجر
هر سال راه را میگوید !و به باران گفته ست
باغها تشنه شدند …!و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی … جانم …!“سهراب سپهری”
-
عمریست که یک مستی سرشار ندیدم
در پای خم افتادن دستار ندیدمبر دولت وصلی که فلک رشک ندارد
جز صحبت آیینه و زنگار ندیدمدر ظلمت بخت سیه خویش بماندم
چون آب خضر روی خریدار ندیدمافسوس که چون نخل گرانبار در این باغ
دستی ز رفیقان به ته بار ندیدمچون رشته گلدسته بگرد همه خوبان
گردیدم و یک یار وفادار ندیدمهمچون هدفم بخت نوازش ز کسی نیست
هر جا که شدم غیر دل آزار ندیدمدر کوی توکل که به حق پشت امید است
گاهی که دهد پشت به دیوار ندیدمبا اهل طرب نیز کلیم از چه نشستیم
از خنده بجز نام چو سوفار ندیدم